3 اردیبهشت , 1399آخرین به روز رسانی: 27 آبان , 1402
0 1,749 خواندن این مطلب 28 دقیقه زمان میبرد
اشعار شوق مهدی علیه السلام برای منتظران ظهور
هر فردی با هر روشی محبت و ارادت خود را نسبت به ساحت مقدس امام زمان علیه السلام نشان میدهد. گاهی به زبان ساده، گاهی به زبان ادبی و گاهی هم به صورت شعر آن محبت و سوز فراق و دوری از محبوبش را بیان می کند. در اشعار شوق مهدی علیه السلام چندین شعر زیبا از منتظران ظهور، برای شما انتخاب شده تا با نشر آنها این شوق و اشتیاق و محبت را همگانی کنید.
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 1 – کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا
کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا
تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا
هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی
به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا
مباد آنکه بیایی و مرده باشم من
شتاب کن که اجل می کند شتاب بیا
گذشت عمر و ندیدم تو را به بیداری
کرامتی کن و امشب مرا به خواب بیا
به کوچه کوچه شهرم ز خون دل همه شب
برای آمدنت ریختم گلاب بیا
گناه من ره دیدار بسته بر رویت
تو بهر دیدن من از ره ثواب بیا
غروب جمعه شده بی تو روزهای دلم
به صبح جمعه ی من همچو آفتاب بیا
به دردهای به حیدر نگفته ی زهرا
به ناله های سحرگاه بوتراب بیا
به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسم
به صورتی که شد از خون سر خضاب بیا
سرشک دیده میثم به سیل شد تبدیل
هنوز ناله ی او مانده بی جواب بیا
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 2 – یا فارس الحجاز
ای جان ما فدای تو یا فارس الحجاز
ای دیده جای پای تو یا فارس الحجاز
در کام مرگ ناز به آب بقا کنم
میرم اگر برای تو یا فارس الحجاز
دنیا در انتظار و جهان گوش سر به سر
تا بشنود ندای تو یا فارس الحجاز
تو فارس الحجاز و حجاز تو چشم ماست
گردون بوَد سرای تو یا فارس الحجاز
کی میشود که از حرم آید به گوش خلق
آوای دلربای تو یا فارس الحجاز؟
باز آ که بشنویم سرود وصال را
با لحن جانفزای تو یا فارس الحجاز
پا در رکاب کن که کند شیعه رهبری
در سایۀ لوای تو یا فارس الحجاز
بازآ که باز چاک شود قلب رود نیل
با معجز عصای تو با فارس الحجاز
جای تو خالی است و همه عالم است پر
از کثرت عطای تو یا فارس الحجاز
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 3 – انتظار فرج
دلم گرفته خدایا در انتظار فرج
دو دیده ام شده دریا در انتظار فرج
هنوز می رسد از کوچه های شهر حجاز
صدای گریه زهرا در انتظار فرج
هنوز در همه عالم میان دشمن و دوست
علی است بی کس و تنها در انتظار فرج
هنوز می رسد از چاه های کوفه به گوش
صدای ناله مولا در انتظار فرج
هنوز ناله کشد از جگر امام حسن
گشوده دست دعا را در انتظار فرج
هنوز پرچم سرخ حسین منتظر است
گشوده چشم به صحرا در انتظار فرج
هنوز می رسد آوای دلربای حسین
ز نوک نیزه اعدا در انتظار فرج
هنوز تشنه لبان اشکشان بود جاری
کنار کشته سقا در انتظار فرج
هنوز خون شهیدان کربلا جاری است
ز چشم زینب کبرا در انتظار فرج
هنوز ناله “میثم” رسد به گوش که هست
چو چشم فاطمه، دنیا در انتظار فرج
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 4 – من آرزوی دیدنش را می برم
پائیز شد فصل بهاری که به من دادند
طی شد تمام روزگاری که به من دادند
خورشید پیشم هست اما من نمی بینم
نفرین به این چشمان تاری که به من دادند
یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
این گریه ی بی اختیاری که به من دادند
از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
اینگونه سرشد انتظاری که به من دادند
پایان کار “من” به وصل “او” نینجامید
آخر چه شد قول و قراری که به من دادند
ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا
کو وعده آن تکسواری که به من دادند
من آرزوی دیدنش را می برم _ شاید …
… گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 5 – یک نگاه کریمانه ات
بیا به حال خرابم دعا نما مهدی
مرا ز قید معاصی رها نما مهدی
مرا که غافلم از لطف بی حدت مولا
بیا ز ورطۀ غفلت جدا نما مهدی
به یک نگاه کریمانهات، ابا صالح
دل سیاه مرا با صفا نما مهدی
تمام آرزویم دیدن جمالت شد
بیا و حاجت من را روا نما مهدی
دلم ز غیبت طولانی ات پریشان است
تو درد دوری من را دوا نما مهدی
تمام حاجت من یابن فاطمه این است
نصیب من حرم کربلا نما مهدی
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 6 – یا ایُها العزیز
«یا ایُها العزیز»! ببین خسته حالی ام
چشمان پرستاره و دستان خالی ام
ماییم آن «خسی که به میقات» آمدیم
شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم
شام فراق، سوره ی «واللیل» خوانده ایم
یوسف ندیده «اوف لنا الکیل» خوانده ایم
یا ایها العزیز! به زیبایی ات قسم
بر حسن بیبدیل و دلارایی ات قسم
دل ها، ز نکهت سخنت، زنده میشود
عالم به بوی پیرهنت، زنده میشود
صبح وصال تو، شب غم را سحر کند
آفاق را نگاه تو زیر و زبر کند
موسیٰ تویی، مسیح تویی، مکه، طور توست
شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست
تنها نه از غمت، دل یاران گرفته است
چشم بقیع تر شده، باران گرفته است..
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 7 – رحمت چشمان تو
جز رحمت چشمان تو، دنیا چه می خواهد
تشنه به غیر آب، از دریا چه می خواهد
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات، این قوم از موسی چه می خواهد
شاید بپرسی از چه دنبال دَمت هستم
دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه میخواهد
پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی
مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می خواهد
پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من
جز دلخوشی، یعقوب نابینا چه می خواهد
تا کیسه ی ما پر شود احسان تو کافی است
مسکین به جز خیرات از آقا چه می خواهد
چیز مهمی نیست این که ما چه می خواهیم
باید ببینیم آن جناب از ما چه می خواهد
ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه!
غیر از ظهور تو مگر مادر چه میخواهد؟
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 8 – ز فراقت دگر قرار ندارم
قرارِ دل! ز فراقت دگر قرار ندارم
به انتظار قسم، تاب انتظار ندارم
به احتضار مبدل شد انتظار ظهورت
اجل رسیده، دگر تاب احتضار ندارم
ز بس گریستم و دیده ام ندید رخت را
گمان برند گروهی به من که یار ندارم
اگر بهار شود چار فصل سال برایم
خدا گواست که بیروی تو بهار ندارم
به سلطنت ندهم رتبه گدایی خود را
که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم
نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت صبرم
چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم
دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم
چو دُور غیبت یارم بود دیار ندارم
به اشک دیده بیارم مگر به دست، دلت را
عزیز دل، چه کنم چشم اشکبار ندارم
اگر تو سوز دهی جز به آتشت نگدازم
اگر تو اشک دهی غیر گریه کار ندارم
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 9 – دستم بگیر زندگی ام رو به راه کن
افسوس میخورم که غایبم از انتظار تو
شرمنده بی سلام رد شدهام از کنار تو
پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو
باور نمیکنم که رد شدهام از مدار تو
جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی
نرگس شدی که من نشوم مثل خار تو
چشمی که خرج راه تو شد بینشش دهند
هستم همیشه در پی ستاره دنباله دار تو
افسوس میخورم که نخوردم به درد تو
من با دعای فاطمه شده ام بی قرار تو
مولا ببخش آنچه که کردم تو را شکست
جز دردسر چه سود شوم حال یار تو
دستم بگیر زندگی ام رو به راه کن
من آرزوم همین است شوم مهزیار تو
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 10 – خوش آن روزی که آید از کنار کعبه، آوایت
بیا پا بر سرم بگذار تا خاک درت گردم
غبارم کن، به بادم ده، بگو دور سرت گردم
اگر چه کم تر از سنگم، بیا آیینه ام گردان
که یک شب رو به رو با روی از گل بهترت گردم
به جای آنکه باشم کوه آتش، هیزم خشکم
سرا پا آتشم کن تا مگر خاکسترت گردم
نگاهم مرده ای چشم خدا، اینک نگاهم کن
که هر دم زنده از فیض نگاه دیگرت گردم
نه من آن قدر دارم تا شوم خاک سپاه تو
مگر خاکم کنی تا پایمال لشکرت گردم
غبارم کن که از جا خیزم و بر پات بنشینم
نسیمم کن که دور قبر زهرا مادرت گردم
اگر از صحنه گیتی کنی محوم، چه غم دارم؟
نیاید لحظه ای بر من که محو از خاطرت گردم
خوش آن روزی که آید از کنار کعبه، آوایت
سراپا محو فریاد عدالت گسترت گردم
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 11 – بخوان دعای فرج را که یار می آید
بخوان دعای فرج را که یار می آید
نسیم رحمت پروردگار می آید
بخوان دعای فرج را که ماه منتظران
چو مهر از افق انتظار می آید
بخوان دعای فرج را که می دهند نوید
به شهر دل شده گان شهریار می آید
بخوان دعای فرج را که با سپیده ی صبح
امید مردم امّیدوار می آید
بخوان دعای فرج را که یادگار علی
گرفته بر کف خود ذوالفقار می آید
بخوان دعای فرج را که در خزان فراق
نسیم روح فزای بهار می آید
بخوان دعای فرج را که آفتاب حرم
طلوع کرده و از کوهسار می آید
بخوان دعای فرج را که صبح دولت وصل
زده سپیده و گوید که یار می آید
بخوان دعای فرج را که آرزوی حسین
زکعبه با جگر داغدار می آید…
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 12 – من آمدم که این گره ها وا شود همین!
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی نداده ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم؛ تو آینه ای گم نمی شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانه ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 13 – آرزوی دیدارت
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفتر عمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد
چه جمعه ها که گذشت و نیآمدی آخر
دعای منتظرانت حدیث شبها شد
چکیده قطره اشکی زدیدگان زان پس
فضای سبز نیایش پر از تمنا شد
حصار یأس چه زیبا شکست با یادت
ولی چگونه بگویم که عقده ها وا شد
هنوز مانده به دل آرزوی دیدارت
بیا بیا که بهارم خزان غمها شد
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 14 – غزلم یک بهانه بود
جز وقت حاجتش به تو این دل چکار داشت؟
از تو تمام شــهر فقط انتظار داشت…
این سنگ زینتی که فراموش کرده است
سنگ است و زینتش ز نگاهت عیار داشت
گفتم بیا، تو آمدی اما به روی تو
دل از گناه دور خودش یک حصار داشت
مظلوم عالمی تو که سرباز لشکرت…
هر روز با سپاه مقابل قرار داشت
از شهر خستهام، غزلم یک بهانه بود…
امشب دلم به سمت تو قصد فرار داشت
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 15 – عالم همه جا بود محیط کرم تو
یک عمر دویدیم و به کویَت نرسیدیم
دل از تو شکستیم؛ ولی دل نبریدیم
روی تو گُل انداخت ز شرمِ گنهِ ما
مما از گُل روی تو خجالت نکشیدیم
خال لب تو دانه ی ما بود و صد افسوس
کاندر طلب دانه به هر دام پریدیم
رفتیم و دویدیم همه عمر و نگفتیم
دنبال که رفتیم؟ به سوی که دویدیم؟
توسینه ی صد چاک ز ما خواستی و ما
حتی ز فراق تو گریبان ندریدیم
عالم همه جا بود محیط کرم تو
افسوس که ما قطره ای از آن نچشیدیم
بودیم سرافراز به مِهر تو هماره
هرچند ز بار گنه خویش خمیدیم
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 16 – درد ده تا چو طبیب آیی بر بالینم
من کیم تا تو بیایی به سر بالینم
چه کنم راه نجاتی نبود جز اینم[
بر من آنقدر توان بخش که در بستر مرگ
خیزم از جا و به پیش قدمت بنشینم
نیست انصاف کز این مهلکه بیرون بروم
من که یک عمر تولای تو باشد دینم
کاش صد بار به هر لحظه بمیرم هر روز
تا گل روی تو را در دم مردن بینم
هر چه تو جود کنی باز به تو محتاجم
عادتم گشته گدایی چه کنم من اینم
زخم زن تا که کُنم گرد رهت را مرهم
درد ده تا چو طبیب آیی بر بالینم
هرگز آن قدر ندارم که شوم مسکینت
این شرف بس که به مسکین درت مسکینم
نخل میثم ز ثنای تو بود بارآور
ورنه اینقدر نباشد سخن شیرینم
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 17 – نشسته ام سر ره تا که یار باز آید
نشسته ام سر ره تا که یار باز آید
خزان شدم که دوباره بهار باز آید
ستاره های شب تیرگی نوید آرند
که ماه مردم چشم انتظار باز آید
بلاله های ز خون شسته میخورم سوگند
که باغبان سوی این لاله زار باز آید
کویر تشنه شد این بوستان و منتظر است
که ابر رحمت پروردگار باز آید
چو نخل خشک گرفتم هزار دست دعا
کز آن بهار مرا برگ و بار باز آید
به اشک مخفی شب زنده دار ها سوگند
که صبح خیزد و آن روزگار باز آید
بسان سایه شدم گوشه گیر و منتظرم
که آفتاب من از کوهسار باز آید
ز خون دل همه شب دیده را نگار کنم
مگر بخانه خود آن نگار باز آید
قرار داده ام از دست و می دهم جان هم
اگر قرار دل بی قرار باز آید
از آن نباخته ام جان ز دوریش که میاد
بزحمت افتد و سوی مزار باز آید
ز اشک چشمه چشمم از آن سبب خشکید
که خون بدامن این جویبار باز آید
به سوی کلبه یعقوب مژده بر میثم
که روشنایی آن چشم تار باز آی
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 18 – از نفس صبح عید، می شنوم بوی تو
از نفس صبح عید، می شنوم بوی تو
در گل لبخند گل، می نگرم روی تو
پای به هر جا نهی روی به هر سو کنی
دیده کنم خاک پا روی نهم سوی تو
چشم سرم را دواست عکس خیال رخت
زخم دلم را شفاست خاک سر کوی تو
گر چه نهان در دلی گرمی هر محفلی
ملک وسیع خداست پر ز هیاهوی تو
خاک توام سجده گاه روی توام قبله گاه
گشته دو محراب من طاق دو ابروی تو
روح مسیح خداست هر نفست را به لب
لیله قدری سَواست در سر هر موی تو
برده دل از دست خلق طلعت نادیده ات
کرده قیامت به پا قامت دلجوی تو
تا صف محشر کند ناز به آب حیات
خضر بنوشد اگر قطره ای از جوی تو
دوزخ کافر شود بغض تو و خشم تو
جنت مؤمن بود خلق تو و خوی تو
گر چه بود محترم بر همه عالم حرم
کعبه میثم بود طلعت نیکوی تو
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 19 – آقا تو کجایی؟
ای کاش که از چهرهی خود پرده گشایی جدایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
چون عودم و از سوختنم نیست رهایی
من در قفس بال و پر خویش اسیرم
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمری ست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی
می خواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی
ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 20 – خوشا روزی که باشد ارض تو دنیا
چراغانی است چشمانم نمیبینی؟
خوشا جشنی که با دلدار بنشینی
خوشا روزی که باشد نام تو با ما
خوشا روزی که باشد ارض تو دنیا
خوشا پرچم میان دستهای تو
خوشا نامی که باشد در نوای تو
خوشا روزی که می آیى، زمان در دست
خوشا روزی که بت های جهان بشکست
خوشا روزی که ماه نیمه شد کامل
که جبرائیل هم دور تو شده حایل
خوشا رهبر، خوشا سرور، خوشا ایمان
خوشا مردان مرد و یوسف زهرا
خوشا روزی که می آیى کنار کعبه دلها
خوشا روزی که میلادت شود میعادگاه ما
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 21 – کوچه های شهر را امشب چراغانی کنید
کوچه های شهر را امشب چراغانی کنید
عرش را و فرش را آینه بندانی کنید
آمده نور دل انگیزی به سمت سامرا
باید امشب کوچه ها را خوب نورانی کنید
طبق رسم فصل حج، مثل تمام حاجیان
جان ما را پیش پای یار، قربانی کنید
دیدن روی سلیمان کار آسانی که نیست
باید اوّل خوب از این مُلک، دربانی کنید
هر که باشد نوکر تو زود آقا میشود
قلب های مرده با لطف تو احیا می شود
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 22 – الا که رازِ خدایی، خدا کند که بیایی
الا که رازِ خدایی، خدا کند که بیایی
تو نورِ غیب نمایی، خدا کند که بیایی
شبِ فراقِ تو جانا، خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سَر آید، خدا کند که نیاید
الا که هستیِ مایی، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه ی گلها، فتاده عقده به دلها
تو دستِ عقده گشایی، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن، به ظلم شعله در افکن
تو دستِ عدلِ خدایی، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی، امام عصر و زمانی
یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی
تو مشعری، عرفاتی، تو زمزمی، تو فُراتی
تو رمزِ آبِ بقائی، خدا کند که بیایی
دلِ مدینه شکسته، حرم به راه نشسته
تو مروه ای، تو صفایی، خدا کند که بیایی
به سینهها تو سُروری، به دیده ها همه نوری
به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی
تو را به حضرت زهرا، بیا ز غیبتِ کبری
چه مشکل است جدایی! خدا کند که بیایی
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 23 – منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد
خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
پرده ی چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروی کمانش برسد
لیله القدر بیاید لب آیینه ی درک
سوره ی فجر به تاویل و بیانش برسد
نامه داده ست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد
شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 24 – غصه ام هجر است درمانم بجز دیدار نیست
غصه ام هجر است درمانم بجز دیدار نیست
هیچکس جز تو دوای این دلِ بیمار نیست
نیمه شب ها دوریت را بیشتر حس میکنم
چون که خورشیدِ دلم، با هجر تو انگار نیست
هرکه می پرسد مرا از عشق، گریه می کنم
جز شما آخر کسی بر عاشقت دلدار نیست
سالها گفتم که مردم! دلبری دارد دلم
گُفتَنَم با مَضحَکه: داری ولی جان دار نیست
واقعاً می خواهمت از عمق جان اما چرا
بعد هجرانی چنین، وصل و فرج در کار نیست؟
طعنه ها از این و آن خوردم، ولی گفتم دلا
راه سوی روی نرگس، راحت و بی خار نیست!
لاجرم با سرزنش ها ساختم، اما دگر
هیچکس اندازه من بین عالم زار نیست
خبط من عشق است و محکومم به جرم عاشقی
قدر من یارا کسی روی زمین بدکار نیست
گفتمت محبوب من دیگر بس است این دوری و
گفتی ام عشقِ در این، در دیدنِ رخسار نیست
سوختم جانا از این غم ها ولی عشق است و بس
تا که جز او بهرِ غم های دلم غمخوار نیست
غصه های نیمه شب سر میشود ای دل ولی
قدر این غصه بدان عشقی چو این خوش بار نیست
دلبرا میدانم اکنون حاضری بین دلم
دلبرا جز تو کسی بین دل و در کار نیست
هرچه موجود است، آن چیزیست که دل می دهد
غیر دل هر چیز موجود است جز آوار نیست
حالیا، دل مهدی آل محمد می طلب
غیر آن محبوب، یاری لایق بازار نیست
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 25 – قرار دل ز فراقت دگر قرار ندارم
قرار دل ز فراقت دگر قرار ندارم
به انتظار قسم تاب انتظار ندارم
به احتضار مبدل شد انتظار ظهورت
اجل رسیده دگر تاب احتظار ندارم
ز بس گریستم و دیده ام ندید رخت را
گمان برند گروهی به من که یار ندارم
اگر بهار شود دچار فصل سال برایم
خدا گواست که بی روی تو بهار ندارم
به سلطنت ندهم رتبه ی گدایی خود را
که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم
نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت جرم
چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم
دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم
چو دور غیبت یارم بود دیار ندارم
به اشک دیده بیارم مگر به دست دلت را
عزیز دل چه کنم چشم اشکبار ندارم
اگر تو سوزدهی جز به آتشت نگدازم
دگر تو اشک دهی غیر گریه کار ندارم
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 26 – گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 27 – کاری برای وضع بد این گدا کنید
کاری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار میکنم دلم احیا نمیشود
قرآن به نیت من بیچاره وا کنید
بی دردی است دردِ من در به در شده
بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید
برگشته ام به سوی شما ایها العزیز
در خیمه گاه خویش مرا نیز جا کنید
بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟
قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید
در پشت خانه تو نشستن مرا بس است
اصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟!
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 28 – در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفترعمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد
چه جمعه ها که گذشت و نیآمدی آخر
دعای منتظرانت حدیث شبها شد
چکیده قطره اشکی زدیدگان زان پس
فضای سبز نیایش پر از تمنا شد
حصار یأس چه زیبا شکست با یادت
ولی چگونه بگویم که عقده ها وا شد
هنوز مانده به دل آرزوی دیدارت
بیا بیا که بهارم خزان غمها شد
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 29 – بسوز قلبِ مرا، کز غمت مُذاب شود
به این غبار، نگاهی که آفتاب شود
بسوز قلبِ مرا، کز غمت مُذاب شود
دوباره رویِ تو را آسمانِ جمعه ندید
کدام جمعه، جمالِ تو ماهتاب شود؟
برای آمدنت، شب به شب دعا کردم
اشاره کن به دعایم که مستجاب شود
زمان به خاطرِ ما دیر دیر میگذرد
برایِ خاطرِ تو کاش پُرشتاب شود
امیدِ گریه، مرا هم صحابه خود کن
که آسمانِ نگاهم پر از سحاب شود
نباید اشکِ تو بر صورتِ زمین بچکد
سرشکِ چشمِ تو بایست که گلاب شود
من آمدم که سلامِ مرا جواب دهی
سلام میکنم و وای اگر جواب شود
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 30 – انتظار
کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب، نه ماه خالص انتظارش را
ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را
اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید
یقین اینگونه بهتر میکنی حس انتظارش را
فقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیره
مکش ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش را
پرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش را
کشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش را
مفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیح
اگر میگفت: مرحوم محدث انتظارش را
نه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارند
نوشته در امینالله و وارث انتظارش را
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 31 – به هوای ظهور
چشم عالم به ماه منظر او
به هوای ظهور دیگر او
ذوالفقار علی بوَد در دست
زره مصطفی به پیکر او
هم سر دست چادر زهرا
همره او دعای مادر او
سیصد و سیزده خدایی مَرد
بسته صف جان به کف برابر او
ذکر پیوستۀ «حسین حسین»
در نفس های روح پرور او
گوییا با دو چشم میبینم
گشته عباس میرِ لشکر او
پایگاه حکومتش کوفه
همه عالم بوَد به محضر او
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 32 – ملک بی انتهاست منتظرت
نه فقط چشم ماست منتظرت
ملک بیانتهاست منتظرت
از همان شب که وحی نازل شد
خاتمالانبیاست منتظرت
چار ارکان کعبه، حجر و مقام
مروه، زمزم، صفاست منتظرت
از شب رحلت رسولالله
علیِ مرتضاست منتظرت
کوچههای مدینه میگویند
حسن مجتباست منتظرت
از زمانی که گوشواره شکست
چشم خیرالنساست منتظرت
به خداوند میخورم سوگند
خون خون خداست منتظرت
بر سر قبۀ مزار حسین
پرچم کربلاست منتظرت
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 33 – دلم گرفته کجایی
دلم گرفته کجایی تو ای قرار زمین!
چه میشود که بگردد زیارت تو قرین؟
سرای دل شده آماده تا درآیی تو
به کیمیای ولایت مِسم بکن زرّین
نه بوستانِ گل و غنچه دل نماید باز
نه گشت دشت و دمن میدهد مرا تسکین
مرا مبین که به عهدم نبودهام پابند
تویی کریم و کرامت تو را بُوَد آیین
به دام و دانه خود افکندهام که تا شاید
شود کبوتر مسکین به صید آن شاهین
منم ذلیل و تویی عزیزِ مصرِ وجود
بضاعتی نبُوَد، پر کن از وفا خورجین
به هر نماز و نیایش طلب کنم فرَجت
دعا کنم به ظهورت تو هم بگو آمین
به انتظار همان ظهر روز آدینه
دهان تشنه کنم باز بهر ماءِ مَعین…
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 34 – بازآ قرار دل
بازآ قرار دل که به دلها قرار نیست
داغی به سینه سختتر از انتظار نیست
هر گلّهای به صاحب خود دارد اعتبار
ما را بدون صاحب خود اعتبار نیست
در روزگارِ غیبت تو، صبح ما به چشم
غیر از غروب غربت و جز شام تار نیست
هر چند در فراق تو یک چند زندهایم
دوران انتظار به جز احتضار نیست
گیرم ولایت دو جهان را به ما دهند
ما را به جز ولای شما افتخار نیست
بیاقتدار دولت حقِّ تو شیعه را
با اقتدار ارض و سما اقتدار نیست
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 35 – غیبت طولانی
زین کوتهی عمر و زیـن غیبت طولانی
عمـری بـه تمنـایت بـا یـاد قـدمهایت
از پـارۀ دل کـردم پیـوسته گـل افشانی
گردیـده سیـه روزم میسازم و میسوزم
دارم بـه جگـر پنهـان صـد شعلۀ پنهانی
با روی تو در پاییز گیتیست چو فروردین
بیتـو همـه جا زنـدان مردم همه زندانی
یا آن که نهان استی خورشید جهان استی
دل میبــری از عالـم بــا چهـرۀ نورانی
بـا چشـم خیـال خـود تا یاد رخت کردم
بـا چشـم خیـال خـود تا یاد رخت کردم
عالم همه جا شد روز حتـی شب ظلمانی
تنها نه همین بلبل در وصف تو میخواند
گلها همـه گردیدند مشغول غزل خوانی
بازآ و مــداوا کــن پیشانــی جدت را
خون پاک کن ای مولا زآن صورت و پیشانی
«میثم!» همه شب باید کوشی به دعا، شاید
گیــرد بــه دعـا پایــان ایـام پریشانی
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 36 – چهرۀ دلربای تو
برده ندیده دل ز ما صورت دلربای تو
جلوهگر از نقاب، هم روی خدانمای تو
مصلح کل عالمی منجی نسل آدمی
دست خداست سیدی! دست گرهگشای تو
پیشتر از ولادتم مهر تو بوده عادتم
تو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو
همدم سینهخستگان! یاوردلشکستگان!
ای همه جا کنار من بگو کجاست جای تو
تو کعبهای تو زمزمی ذکر بگو مگر دمی
رسد به گوش عالمی زمزمۀ دعای تو
چه میشود که دل برد دیدۀ تو ز دست ما
چه میشود که گل کند بوسۀ ما به پای تو
خوش آن دمی که بنگرد شهید دشت کربلا
پرچم سرخ خویش را بر سر شانههای تو
رو به سوی مطاف کن طواف کن طواف کن
تا ببرد دل از حرم چهرۀ دلربای تو
صدایت از حرم رسد به گوش عالمی، ولی
خوشا کسی که در حرم میشنود صدای تو
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 37 – دوستی تو
دل مرده ام زخاک درت زنده می شوم
با مهر تو چو مهر، فرو زنده می شوم
چون در حریم خویش مرا راه می دهی
از جرم خویش و لطف تو شرمنده می شوم
در موج گریه گر تو به اشکم نگه کنی
سر تا قدم چو باغ گل از خنده می شوم
از کثرت عطای تو سر می کشم زعرش
وز خجلت گناه سرافکنده می شوم
خاک توام اگر چه برآرم سر از سپهر
بالله قسم بپای تو پاینده می شوم
سر تا بپا گناهم و با دوستی تو
مرهون لطف خالق بخشنده می شوم
با آنکه غرق ظلمتم از کثرت گناه
تا بنده می شوم بتو، تابنده می شوم
هیچم ولی وصال توام میدهد وجود
آن قطره ام که بحر خروشنده می شوم
کام هلاکت است بهر سو که رو کنم
تنها به درگه تو پناهنده می شوم
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 38 – دیدن روی تو
دیدن روی تو چشم دگری می خواهد
منظر حسن تو صاحب نظری می خواهد
باید از هر دو جهان بی خبرش گردانند
هر که از کوی وصالت خبری می خواهد
تا مگر تیر دعایم به اجابت برسد
ناله ام سوز و نوایم اثری می خواهد
تا که خاکستر خود وقف قدوم توکنم
دلم از آتش عشقت شرری می خواهد
چو به دار بلا را به سر دوش کشد
هر که از نخل ولای تو بری می خواهد
روز آغاز نوشتند به بازوی خلیل
که بت نفس شکستن تبری می خواهد
شمع تا شعله ببال و پر پروانه زند
سوز دل، خون جگر، چشم تری می خواهد
لب خندان تو را دیدن و لبخند زدن
چشم گریان زگل پاکتری می خواهد
یوسف فاطمه بازآ که در این مصر وجود
بشریت چو تو خیرالبشری می خواهد
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 39 – طلوع شمس
طلوع شمس رخسارت کند خوشحال دنیا را
به دنیا با تو گر باشم کنم آباد عقبا را
شبم شد تیره روزم هم، بدون دیدن رویت
رخی بنما و روشن کن جهان تیرگی ها را
گر امید وصالت را بگیری از دل تنگم
ندارد هیچ امیدی طلوع صبح فردا را
ندارم رنگ آرامش دل و دین را ز کف دادم
چه خواهد شد گر از لطفت بدست آری دل ما را
تمام جمعه ها چشمم به راهت خیره می ماند
چه می شد گر همین جمعه کنی خوش، حالِ دنیا را
کریمان خوار گشتند و لئیمان صاحب حرمت
بیا با دست تدبیرت نکو کن زیر و بالا را
بدون دست تدبیرت نباشد هیچ امیدی
نه خیر از سوی یاران و نه دفع شر اعدا را
بیا ای منجی عالم حیاتی نو بده جان را
بیا ای آنکه می آری به همراهت مسیحا را
بیا پیراهن یوسف بیفکن بر رخ انسان
که تا نور بصر بخشی تو این چشمان اعمی را
بیا با صوت داود و تجلای سلیمانی
بیا بهر ملک برخوان تو از نو علم اسما را
بیا سامان به عالم ده سر و سامان این عالم
که «سامان» سیه رو هم ببیند ماه زهرا را
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 40 – رحمت حق
نیمه چو شد، ماه به بختش رسید
شاهِ فلک بست به تختش امید!
در سحری بال زنان اهل عرش
روی زمین از پَرِ خود کرده فرش
تا که پسین گوهر دین پا نَهد
بال ملایک به تبرُّک دهد!
آنکه به یک دوره ای از روزگار
از پسِ یک غیبت بی اختیار
دیده به دیدار منوّر کند
گستره ی عدل سراسر کند!
تا که نباشد خبر از فقر و جَور
هر چه که نور است بتابد به دَور!
معنی توفیق محقق شود
بندگی و طاعتِ مطلق شود
ای که تو بر حلقه ی گیتی نگین
تا به کی آخرشده پرده نشین؟
حلقه ی آخر ز امامت تویی
رحمت حق بر سر امّت تویی!
شاه تو هستی و همه بنده ایم
توشه نداریم که شرمنده ایم
چند توانیم نماییم صبر؟
چشمه ی خورشیدِ تو تاکی به ابر؟
پرده ز رخسار کناری بزن
تا که ببینند تو را مرد و زن
طاقت ما رفت ز کف کن ظهور
تیرگی ما تو بگردان به نور
باغِ جهان را به گُلت تازه کن
دین خداوند پر آوازه کن!
دفتر”صدری” که پر است از غلط
از سر لطفت بزن آن را تو خط…
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 41 – کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا
کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا
تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا
هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی
به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا
مباد آنکه بیایی و مرده باشم من
شتاب کن که اجل می کند شتاب بیا
گذشت عمر و ندیدم تو را به بیداری
کرامتی کن و امشب مرا به خواب بیا
به کوچه کوچه شهرم ز خون دل همه شب
برای آمدنت ریختم گلاب بیا
گناه من ره دیدار بسته بر رویت
تو بهر دیدن من از ره ثواب بیا
غروب جمعه شده بی تو روزهای دلم
به صبح جمعه من همچو آفتاب بیا
به دردهای به حیدر نگفته زهرا
به ناله های سحرگاه بوتراب بیا
به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسم
به صورتی که شد از خون سر خضاب بیا
سرشک دیده میثم به سیل شد تبدیل
هنوز ناله ی او مانده بی جواب بیا
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 42 – قلبم هزار پاره شده در هوای تو
قلبم هزار پاره شده در هوای تو
هر پاره صفحه ایست زمدح و ثنای تو
گیرم که لب ببندم و دم برنیارم
خیزد زبند بند وجودم نوای تو
روزی هزار بار اگر جان دهم کم است
در شکر لحظه ای که بمیرم برای تو
یکبار هم مرا بره خویش کن فدای
ای صد هزار عالم و آدم فدای تو
زخمی بزن که از تو رسد باز مرحمش
دردی بده که چاره شود با دوای تو
کوی تو را بملک دو عالم نمی دهم
آری گدای تو است همانا گدای تو
آن سرفرازها که زخلق جهان سرند
زیبد که سر نهند سراسر بپای تو
سر بر سریر عرش گذارم اگر رود
گرد وجود من به هوا در هوای تو
تو برتری از اینکه شوی آشنای من
من کمترم از آنکه شوم آشنای تو
با این همه زکوی تو جائی نمیروم
باشد سرم همیشه بخاک سرای تو
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 43 – نشاط عید هم از دوریت غم انگیز است
نشاط عید هم از دوریت غم انگیز است
بیا اگر تو نباشی بهار پاییز است
چگونه خنده کند آنکه در فراق رُخَت
همیشه کاسه چشمش زاشک لبریز است
به رو نمای جمالت چه آورم با خود
که جان هر دو جهان در بهاش ناچیز است
سحرگهان که تو را می زنم صدا مهدی
ز نُکهت نفسم صبح، عطرآمیز است
لبی که وصف تو گوید چو صبح خندانست
دلی که یاد تو باشد چو گل سحر خیز است
چگونه کوه گناهم ز پا در اندازد
مرا که رشته مهر تو دست آویز است
خط امان من از فیض دست بوسی توست
چه بیم دارم اگر تیغ آسمان تیز است
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 44 – در امتــــــــــداد خزان، روزها زمستانی!
در امتــــــــــداد خزان، روزها زمستانی!
و در غیــــاب شــما، آفتـــاب زندانــــی!
جسارت است ولی یک سؤال میپرسم!
چقدر در پسِ پردهی حضــــور، پنهانی؟
ببین برای شمـا جمــعه ندبه میخوانند
نوادگـان زمـیـن خـسـتـه از پریـشــانی!
چه وقــت میرسد آقا نگـاهـتـان باشـد
برای شــبزدگـان، آیـت غـزلخـوانـی؟
چرا نمیرســـی ای منتــقم ببیـن امروز!
به نیزهها شده قرآن به دست شیطانی!
دوباره پنجرهها، زل زدند به غربت شهر!
در انتظـــــار شـمـا ای طـلـوع پـایـانـی!
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 45 – مینویســــــــــم سر خط
مینویســــــــــم سر خط، نام دلآرایت را!
مـیکـنـم لــحـظهشـماریِ تجــــــــلّایت را!
بی تو ای دوسـت، خزان است، بهارِ دل ما!
سـبـــب خـلـقـــت افـــلـاک، نـگـــار دل ما!
از تو یک عمر شنیدیم و ثناخوان شدهایم!
بر سر سفـــرهی پر مهر تو مهمان شدهایم!
ای امــیری که به دست تو جهان میگردد!
به دعـــــای تو بـلا از سـرِمان مـیگــــردد!
ســـائــل لطـف و کـرامات تو هستیم همه!
چشــم بر فضـل و عنایات تو بستیم همه!
چه شود گـر نظـری بر من بیچـاره کـنـی؟
چـه شــــود دفـتـــر انـدوه مرا پاره کنی؟
تا نیـایــی گـره از کـار جـهــان وا نـشــود!
تا نیایی حَرَم فاطمه (سلاماللهعلیها) پیدا نشود!
آرزوی دل ما لــحـــظـهی دیدار شــماست!
نسل ما پیر و جوان، خادم دربار شماست!
پـسـر فاطــمـه سرچشمــهی خورشید بیا!
احـســنُ الحـالِ همــه! جلوهی توحید بیا!
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 46 – جمعه همین که رنگ هوا تیره میشود
جمعه همین که رنگ هوا تیره میشود
چشـــم همه به راه شما خیره میشود
هر بار کـار این همه دلخسـته و دچار
کمکم به شب کشیده و یکهفتهانتظار
تا هفــتـههای بعـد و همـین اشــتـیاقها
دلـهــای بی قــــرار و هــمـین اتــفــاقها
این روزمـرّگی به درازا کـشـــیده است
آقا ظهـور کن که زمانـش رسـیده است
کی مکّه غرق شادی و شور شما شود؟
کی مکّه مفتـخر به حضـور شما شود؟
تقویـمها به شــوق شما برگ میخـورند
سهــم کـــدام جـمعـه ظهـور شما شود؟
امــّن یجـــیـب چـنـدمِ ما دلـشکــستهها
یک روز اســــم رمز عبور شـمــا شــود؟
ظلـمـــت کنــار مــیرود و هر آســــمـان
سـرشـــارِ از تـلاوت نــور شما شـــــود!
آقا چـگــــونه شـــرح دهم انـــتــظار را
این دردهـــای شـعـــلهور بیشــــمـار را
ای صـــاحـــب تمـــامــی این اتّحـــادها
ای قاضـــــــیِ هــمـهی عـــــدل و دادها
این شـام تیره را به طلــوعــی تمام کن!
بردار ذوالـفـــقـــار علـــــی را قیـام کن!
اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 47 – جمال غیب و شهود
دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبتهای نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.