فراتر از تاریخ – طرح سخنرانی غدیر

 طرح فراتر از تاریخ (مواضع معرفی علی ابن ابی طالب علیه السلام)

بر آن شدیم تا در طرح فراتر از تاریخ ، تنها بعضی از مواضع معرفی علی ابن ابیطالب علیه السلام را، توسط اشرف خلائق یعنی رسول خدا صلّی الله علیه و آله بیان کنیم و یادآور شویم که ایشان در طول عمر شریف خود چندین و چندبار امیرمومنان علی علیه السلام را به عنوان جانشین خود معرفی فرموده اند..

نکته بسیار مهمی که مورد غفلت واقع شده است، آنست که جانشینی و خلافت امیرمومنان علیه السلام خلاصه در واقعه غدیر نبوده است. معرفی امیر مومنان علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان خلیفه و نائب بلافصل پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله در غدیر نکته جدیدی نبود، بلکه ایشان بارها و بارها و در هر زمان و مکانی که فرصت را مناسب می یافتند، مساله جانشینی، طهارت، عصمت، ولایت و امامت علی بی ابی طالب علیه السلام را با الفاظ مختلف بیان می کردند و آنرا به ضمیمه اینکه امر پروردگار من هم چنین می باشد، تکمیل می فرمودند.


فراتر از تاریخ شماره 1 – پیام الهی

اکنون سه سال از اعلام نبوّت می گذرد. دوران پر زحمت و سخت رسالت فرا رسیده است. دیگر دعوت نباید پنهانی باشد. حال وقت آن رسیده تا بر همگان اتمام حجّت شود. دعوت، پیام الهی و مطابق با فطرت است و دعوت کننده برترین مخلوق که پاک و مطهّر است.

جبرئیل علیه السلام می آید و امر خداوند را ابلاغ می کند: «اَنذِر عَشِیرَتَکَ الأَقرَبِینَ» ای نبی حق! اکنون زمان آن فرا رسیده است که نزدیکانت را خبر و هشدار دهی به پیام الهی بهترین راه، دعوت نمودن ریش سفیدان قریش به مهمانی بود.

بزرگان قوم که چهل و پنج نفر بودند برای نماز به منزل امین عرب آمدند. صاحبخانه کسی است که تمام آفرینش به طفیل او روزی می خورند و اکنون این گروه با هدفی الهی به پای این سفره دعوت شده اند.


فراتر از تاریخ شماره 2 – دعوت به اسلام

پس از صرف غذا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند تا؛ سفره را جمع کنند، علی علیه السلام فرمود:  چشم یا رسول الله نگاه ها در یکدیگر تلاقی پیدا کرد و آرام آرام زمزمه ها بلند شد. چه می گوید؟ رسول الله یعنی چه؟ خدایانی که ما می شناسیم رسولی ندارند!

پیامبر صلی الله علیه و آله به پا خواستند تا سخنان خویش را آغاز کنند. تمامی همهمه ها یکباره تبدیل به سکوت شد.

افتخار آفرینش لب به سخن گشود و چنین گفت: «ای بزرگان قوم، خلقت را خالقی بی همتا و بی وصف است. یگانه است، احد است، فرد است، عدد نیست، بی نیاز است و قادر. داناست و ناظر؛ او اسلام را به عنوان آیین حق پسندیده و مرا پیام آور این دعوت و رکن این حقیقت قرار داده است. اکنون آن را برایتان می گویم.»

و فرمود آنچه شرط بلاغ بود و حجّت را تمام نمود. اکنون وقت کامل نمودن پیام الهی بود، ای رسول ما! بگو آنچه کامل کننده مأموریت توست: چه کسی در این مسیر یاری مرا به جان می پذیرد و آیین آسمانی را با همّتش کامل می کند؟ هر که می پذیرد همو جانشین و نائب من است.

پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت بود. اما به ناگاه یک نفر از میان جمع برخاست؛ تبسّم کرد، سر به ادب فرود آورد و زبان به حمایت گشود: «یا رسول الله من یار شما هستم».


فراتر از تاریخ شماره 3 – واقعه ى یوم الدار

واقعه ى یوم الدار بود. به ناگاه یک نفر از میان جمع برخاست؛ تبسّم کرد، سر به ادب فرود آورد و زبان به حمایت گشود: «یا رسول الله من یار شما هستم».

جمعیّت رو به سوی او برگرداند. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: بنشین علی جان. نبی اکرم مکثی کرد و آنچه فرموده بودند مجدداً تکرار کردند و یار طلبیدند. علی بن ابی طالب علیه السلام مجدداً ایستادند و فرمودند: «من در خدمتگزاری آماده ام یا رسول الله.»

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این بار نیز لبخندی زدند و فرمودند: علی جان! تو را می دانم. برای سومین بار پیامبر سخنش را تکرار فرمودند و این بار نیز فرزند بی همتای ابوطالب علیه السلام برخاست.

رسول خدا صلی الله علیه و آله با دیدن این صحنه فرمودند: «بدانید که این راه و هدف من است و در این مسیر علی بن ابی طالب علیه السلام جانشین، خلیفه، وصی، وارث، خزانه دار علم و راهنمای طریق بعد از من است.»

مجلس تمام شد. دعوت حق علنی گشته بود؛ رسالت نیز ترسیم شد و پایاپای رسالت، وصایت نیز برای همگان واضح گشت…


فراتر از تاریخ شماره 4 – لیاقت اخوّت و برادری با رسول خدا صلی الله علیه و آله

کسانی که بخاطر حفظ دین از مکّه به مدینه مهاجرت کردند، در تنگنای مالی قرار داشتند. دوازدهمین روز از ماه مبارک رمضان بود، اعلان عمومی تمام اهل مدینه را به مسجد النبی فراخواند. رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواهند ایراد سخن نمایند.

همه حاضر شدند. جمعیّت فراتر از حدّ تصوّر مردم بود، تا آنجا که گروهی در بیرون از مسجد به انتظار بودند. جبرئیل امر الهی را با کمال ادب و احترام به محضر مبارک پیامبر رحمت ابلاغ کرده بود.

رسول اعظم رو به جمعیت انصار و مهاجرین نمودند و فرمودند: مردم از این پس تمام مؤمنین با یکدیگر برادر هستند و مکلف به رعایت ادب و حقوق برادری؛ هیچ برادری نباید آسوده باشد مگر اینکه برادرش را در آسودگی ببیند؛ راحتی مؤمنین در راحت یکدیگر گره خورده است. از این پس برادران ایمانی دو به دو با هم عقد اخوّت ببندند و بر عهد و پیمان بسته شده وفادار بمانند که خدای متعال حاکم و شاهد است.

ای مردم! اجر و پاداش مؤمنین و صبرکننده ها در پیشگاه خدای متعال محفوظ است و از این پس مؤمنین با هم برادر می باشند، پس از سخنان من هر دو نفر با یکدیگر عهد ببندید و این برادری را حرمت بگذارید و رعایت حقوق هم را بنمایید. رسول خدا صلی الله علیه و آله از جمعیّت فاصله گرفتند.

علی جان! چشمت را گریان نبینم. چه شده است؟ یا رسول الله، چه شد که بین همه اخوّت و برادری برقرار کردید ولی کسی را برای برادری با من تعیین نفرمودید؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله چند قدم برداشتند. علی جان، جلوتر بیا صورت پرنور پیامبر صلی الله علیه و آله در مقابل دیدگان اشک بار علی بن ابی طالب علیه السلام قرار گرفت. برای لحظاتی چشم ها به هم دوخته شد و سخنانی ردّ و بدل شد.

کم کم نگاه مردم نیز به این سو گردیده شد و این سؤال مطرح که: چه کسی لیاقت اخوّت و برادری با رسول خدا صلی الله علیه و آله و مواسات با ایشان را دارد؟ حقیقت داشت آرام آرام مشخص می شد. علی جان، خدای متعال تو را برای برادری با من برگزیده است و تنها تو هستی که سزاوار این رتبه و مقامی نه هیچ کس دیگر. من در تمام عالم یک برادر دارم و آن هم تو هستی، بیا تا با هم برادری دیرینه مان را تجدید کنیم.

سخن رسول مکرم که به اینجا رسید دو نور یکدیگر را در آغوش کشیدند و مباهات ملائک و سرود خوش بهشتیان و آسمانیان، با هم همراه شد. آنگاه رسول اعظم صلی الله علیه و آله رو به جمعیّت انصار و مهاجرین نمودند و فرمودند: «مردم آگاه باشید این علی بن ابی طالب علیه السلام، برادر من در دنیا و آخرت است و او از سوی پروردگار عالم جانشین، خلیفه و وصى پس از من است.

هموست خزانه دار دانش و علم نبوّت من و اوست که ادا کننده قرض و دین من می باشد. بدانید که نفع او نفع من است و ضرر بر او ضرر بر من است، زیرا که من از او هستم و او از من است. هر که با او دشمنی کند با من دشمنی کرده و هرکه با او دوستی نماید با من دوستی نموده است.» همه شنیدند و همه شاهد بر این شکوه و جلال بودند…

الغدیر(علامه امینی). جلد 3. صفحه 162 – 180


فراتر از تاریخ شماره 5 – حرمت مسجد النبی

از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله، زمان زیادی نگذشته بود که پایه های مسجد جامع مقدّس و مبارک مدینه به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله بنا شد.

موقعیت مسجد به گونه ای در نظر همه والا و ارزشمند شده بود که مسلمانان مدینه بهترین مکان برای سکونت را همسایگی و هم جواری مسجدالنبی می دانستند و به همین دلیل بر یکدیگر سبقت می گرفتند تا منزل خود را در همسایگی آن بنا کنند. این برای ایشان افتخاری بزرگ بود و باز فخری بالاتر آن بود که از منزل به درون مسجد راه و معبری داشته باشند و در مواقع ضرورت از آن استفاده کنند و به این ترتیب منزلشان مستقیم به مسجد راهی داشته باشد.

پیامبر صلی الله علیه و آله هیچگاه طاقت رنجور دیدن مسلمانانی را نداشتند، ولی خود پیامبر هر روز شاهد رفتارهای دور از ادب و احترام بسیاری از همسایگان مسجد بودند که حرمت خانه مقدس خدای متعال را که منسوب به رسول الله بود را نگه نمی داشتند و با سخنان بیهوده، سر و صداهای نامناسب و لباسهای ناشایست هر روز در مسجد حاضر می شدند.

اینها همگی با حرمت مسجد النبی بعنوان مرکز حکومت اسلام منافات داشت. این آزردگی خاطر رسول خدا از سویی، و از سوی دیگر بیان ارزش ها و فضیلت ها به همراه آزمون بزرگ الهی و سایر مصالح، صفحه ی دیگری را ورق می زد. و شأن دیگری از شئون برادر پیامبر را در پیش چشم تاریخ به تصویر می کشید. جبرئیل به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله مشرف شد.

یا رسول الله، خدای تبارک و تعالی بر تو سلام دارد و می فرماید: «به تمام مسلمانان امر کن هرکس درب یا معبری از منزل خود به مسجد دارد باید آن را ببندد و پس از این جز از درب اصلی مسجد کسی وارد نشود و این دستور برای منزل همگان است بجز خانه تو و هرکه از توست.»


فراتر از تاریخ شماره 6 – واقعه سد الابواب

در واقعه سدّالابواب تکلیف مشخص بود. این امر الهی در همان مسجد به گوش مردم رسید. ولوله ای به پا شد. هرکسی چیزی می گفت و برداشتی می کرد. گروهی با استقبال و گروهی معترضانه و دسته ای با سکوت امر الهی را اجرا کردند و درهای منازل خویش را به سوی مسجدالنبی بستند.

یکی از منازل اطراف مسجد، منزل دختر گرامی پیامبر، حضرت زهرا سلام الله علیها بود و ایشان نیز حسب امر پدر به همراه همسر بزرگوارشان علی بن ابی طالب علیه السلام سعی در بستن درب منزل به سوی مسجدالنبی داشتند.

رسول خدا که این صحنه را مشاهده فرمودند با بیان و نگاهی مهربانانه فرمودند: «فاطمه جان، خداوند متعال امر به مسدود کردن درب های منازل به سوی مسجد نموده ولی منزل رسولش را استثنا کرده است و شما نفس رسول خدا هستید.

درب منزلتان را نبندید تا دل من نگیرد که دلگشای رسول خدا دیدن تو و شوهر گرامی و فرزندانت می باشد، افتخار مسجد پیامبر به شماست و به حضور شما در آن. فاطمه جان، این خانه ی علی است. این افتخاری برای مسجد است که در همسایگی منزل او قرار دارد پس افتخار را از مسجد و این آرامش را از من نگیر که این همان امر پروردگار متعال است.

آنگاه خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: تو پاک و پاکیزه هستی. تمام درب های منازل به سوی مسجد مسدود شد به جز درب خانه بهشتی علی بن ابی طالب علیه السلام که به همراه درب منزل رسول خدا رو به سوی مسجد گشوده باقی ماند. کم کم این امتیاز موضوع صحبت و بحث جمع های مسلمانان شد و هرکسی با سؤال و یا اظهار تعجّب نکته ای بر زبان جاری می کرد.

گروهی با حسادت طعنه می زدند و تهمتی ناروا به رسول مکرّم اسلام نسبت می دادند و عده ای نیز در گوشه و کنار با کنایه و غر زدن از عقده های خود سر می گشودند.

رسول خدا امر به اجتماع مردم نمودند و در حضور جمعیت انبوه مسلمآنان خطبه ای ایراد نمودند: «ای مردم، حقیقت این است که چون من علی بن ابی طالب را در مسجد سکونت دادم، و سکونت شما را از مسجد جدا کردم، بسیاری از شما حسادت کردید و اما بدانید که من این کار را از جانب خویش نکردم و این امری از سوی پروردگار متعال است.

ای مردم، خدا به موسی و برادرش هارون امر کرد که برای عبادت مردم در مصر خانه هایی بسازند و آن را قبله خود کنند و نماز را به پا دارند. آن گاه به موسی وحی کرد که نباید جز برادرت هارون و نسل او کسی در مسجد سکونت کند.

ای مردم! الان نیز موقعیت و منزلت علی بن ابی طالب نسبت به من مانند هارون به موسی است، او در میان خاندان من برادر من است و زندگی در مسجد جز برای او و فرزندانش روا نیست. اکنون هرکس می خواهد پیام خدا را بپذیرد و هرکسی نمی خواهد آزاد است که از اینجا برود.

آری امر، امر پروردگار است و همه باید تن به اجرا دهند تا فضیلت پاکان بر همگان مشخص شود و تاریخ و مردمان بدانند که افضل امّت چه کسی است.»


فراتر از تاریخ شماره 7 – واقعه جنگ احد

جنگ نابرابری بود. سپاه اسلام هفتصد نفر بودند و در مقابل لشکر شرک 5000 نفر اما تدبیری که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، اندیشیده بودند نوید پیروزی داد. پیش از رسیدن لشگر شرک سپاه اسلام به دامنه کوه احد رسیده بود. سپاه مستقر شد و در دامنه کوه موضع گیری کرد به شکلی که کوه احد در پشت سرشان قرار گرفت. تنها یک راه نفود برای سپاه کفر باقی مانده بود آن هم تنگه ای بود که میان دو کوه قرار داشت که پنجاه تیرانداز مامور مراقبت از تنگه شدند.

این تدبیر، به شکلی دایره جنگ را تنظیم می نمود که پیروزی مسلمانان کاملاً قابل پیش بینی بود. مطابق رسم عرب ابتدا سرداران و یلان و شجاعان میدان روبروی هم قرار می گرفتند و بعد کارزار به صورت پرخروش در میان دو سپاه در می گرفت.

طلحه بن ابی طلحه از پهلوانان سپاه کفر که پا در عرصه میدان گذاشت کلاه خود بر سر و قبضه شمشیر بردست راست و با دست دیگر کمر نیزه را به سوی مقابل گرفته بود سوار بر مرکب آرام آرام از سایرین جدا شد…


فراتر از تاریخ شماره 8 – جنگ احد و رجز خوانی طلحه بن ابی طلحه

به میانه میدان آمد. لحظاتی سکوت و اضطراب بر تمام دو جبهه حاکم شد. همه نگاه ها به سوی یک نفر بود و او هم با کمال غرور و تکبّر و تفاخر با شجاعت قدم بر می داشت. چند قدم جلو آمد و آنگاه ایستاد. نفس ها در سینه حبس شد.

ناگهان سکوت درهم شکست، نعره ای پر از حرارت بغض و غضب به گوش همه رسید: «منم طلحه بن ابی طلحه، رزم آوری که فرار نداشته است و پیروزی که طعم شکست را نچشیده. به میدان آمدم تا ضربت سلاحم را به نمایش گذارم. کجاست مبارزی که با من روبرو شود، مگر نه این است که به شما بهشت و نعمتهای جاویدان آخرت را وعده داده اند، و مشتاق پیوستن و استفاده از برکات آن هستید، پس بشتابید تا شما را زودتر به خواسته هایتان برسانم .»

رجزش تمام شد ولی سکوت همچنان ادامه داشت. لبخند رضایت بر چهره کفّار نمایان شد. شاید مسلمانان فکر این قسمت را نمی کردند. چهره ها درهم کشیده شده بود و همه به صورت یکدیگر نگاه می کردند که آیا شیرمردی هست تا جواب این گستاخی را بدهد یا خیر؟

مشخص بود که این رجز فقط یک پاسخ دهنده دارد. امّا باید میدان برای مدعیان باز می بود تا حجّت بر همگان تمام شود. دیگر انتظار کافی بود. بیشتر از این نباید سپاهیان حق ترس را در لشکر احساس کنند.

علی بن ابی طالب علیه السلام ایستاد، دست بر قبضه شمشیر برد و با قامتی به بلندای عرش و ابهّتی به شکوه قدرت یداللهی، سر بر زیر به پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله مشرّف شد: یا رسول الله، اجازه میدان می خواهم.  حضرت فرمودند: علی جان فقط کار توست، خدایا تو علی را محافظت فرما.


⁣فراتر از تاریخ شماره 9 – رشادت حیدر کرار در جنگ احد

 زیر لب علی بن ابی طالب علیه السلام چیزی زمزمه کرد: «یا رسول الله، پدر و مادرم به فدایتان، این بازوى من اگر قدرتى دارد از قدرت و عظمت شماست.» همچنان سر بر زیر از محضر مبارک پیامبر صلى الله علیه و آله فاصله گرفت و آرام آرام رو به میدان پیش رفت، تا به فاصله اى رسید که چهره در چهره طلحه شد.

هرکدام در سویى از میدان نظاره گر دیگرى بودند و آنگاه رجزخوانى آغاز گشت. من على هستم فرزند ابوطالب، مشتاق رضوان خدا و گریزان از غضب او. منم شیر خدا، مدافع حریم رسول خدا و جان فشان امر و فرمان او.

همین مقدار معرّفى کافى بود تا بتوان نگرانى را در چهره طلحه مشاهده کرد. زمان زیادى طول نکشید که طلحه با فکر شیطانى خود تصمیم گرفت غافلگیرانه حمله کند اما یک حرکت از امیرالمؤمنین علیه السلام براى دفع این ناجوانمردى کافى بود. در اندک زمانى درگیرى بالا گرفت و خیلی زود پایان یافت.

گرد و غبار میدان خوابید و همه دیدند که طلحه سخت از درد به خود می پیچد و پاهاى غرق در خونش گواه ضربت حیدر علیه السلام بود. على بن ابى طالب علیه السلام به او نزدیک شد، شمشیر را بالا برد، آماده ضربه نهایى که در مقابل حیرت همگان شمشیر را در غلاف خود جاى داد.

گروهى به سوى آن حضرت دویدند: «یا على، چه شد که از قتلش صرف نظر کردى؟ » فرمود: « او مرا سوگند داد، و البته من ضربه اى کارى به او زده که زندگى اش دوامى نخواهد داشت.» شادى و سرور در چهره پیامبر صلى الله علیه و آله مشهود بود، ایشان از روى شوق تکبیر گفتند و به تبعیت مردم نیز تکبیر گفتند.


فراتر از تاریخ شماره 10 – یک غفلت و یک حادثه، تغییر سرنوشت احد

… پس از طلحه بن ابى طلحه برادر او علم را برداشت و براى انتقام به میدان آمد اما او نیز در مقابل شیر خدا به همان سرنوشت برادر خود گرفتار شد. بعد از او نیز یکى پس از دیگرى آمدند و به دست حضرت حیدر علیه السلام کشته شدند. سپاه اسلام نیرو گرفت. جبهه کفر درهم شکست. ادامه جنگ و نبرد هرچه پیش مى رفت سرافرازى مسلمین و شکست و فرار کفار را در پى داشت.

اما یک غفلت و یک حادثه جبهه غالب را تغییر داد. پیروزى نسبى مسلمین موجب هوس بازى گروهى سست ایمان شد که به جمع کردن غنائم پرداختند. پنجاه مأمور تنگه احد نیز به تصوّرِ اتمام جنگ و براى آنکه از سایرین در جمع کردن غنیمت جنگى عقب نمانند، مسئولیت خود را فراموش کرده و تنگه را رها نموده، به سوى میدان براى جمع آورى غنائم شتافتند.

تنها ده نفر براى مراقبت از تنگه باقی ماندند. این بهترین فرصت بود تا گروهى از جمعیت پنج هزار نفرى مشرکین از بین دو کوه و از پشت سر به سپاه اسلام حمله کنن. مقاومت این ده نفر باقیمانده نیز بى فایده بود. سپاه مسلمانان محاصره شد و خطر مسلمانان را تهدید کرد. از دو سو سپاه شرک احاطه بر میدان یافت و سپاه اسلام در دامنه کوه احد حیران ماند.

بهترین راه باقیمانده براى سست ایمان ها فرار بود تا جان خود را از مهلکه به سلامت بیرون برند. و چنین شد یکى پس از دیگرى، سواره یا پیاده، با سلاح یا بى سلاح به سوى مدینه یا به سمت بیابان، پاى برهنه یا پوشیده گریختند.

فریاد على بن ابى طالب علیه السلام به گوش رسید: «اى سست ایمانها، مگر پیمانى که با رسول خدا قبل از جنگ بستید که هرگز ترک میدان نکنید را فراموش کرده اید؟» اما این سخن هیچ اثرى در گریز این عدّه نداشت. فرار بر قرار ترجیح داشت. ناگهان على بن ابى طالب، رسول خدا صلى الله و علیه و آله را در میان میدان تنها دید، با عجله به سوى مرکز میدان دوید. رسول خدا یک تنه در حال نبرد بودند.


فراتر از تاریخ شماره 11 – شایعه پراکنی دشمن

..رسول خدا صلى الله علیه و آله در دلیرى و شجاعت براى على بن ابى طالب علیه السلام اسوه بود. حضرت حیدر به سرعت جمعیت کفر را با شمشیر شکافته، و خود را به پیامبر رساند. بى مهابا، با شجاعت بى مثال گاه به سمت چپ حمله ور مى شد و گاه به جناح راست مى زد.

یک تن و یک سپاه، همگان به نیکى مى دانستند که این چنین نبردى فقط کار على بن ابى طالب علیه السلام است. تمام همّت او حفظ جان قطب عالم آفرینش رسول خدا صلى الله علیه و آله بود. زندگى بى رسول الله، مردگى است و رشته هستى از هم پاشیده خواهد شد. پس شمشیر على علیه السلام از راست به چپ و از چپ به راست، عمود بر زمین و با چرخش به سرعت برق بدون پلک زدن در حرکت بود.

هر کسى قدمى به سوى رسول الله بر مى داشت، زخم مرگ بار ضربه على بن ابى طالب را مى چشید. امّا جنگ است و ناجوانمردى دشمن و حربه هاى محاصره، گاه زخم هایى بر پیکر مطهّر على بن ابى طالب مى نشاندند. خون از زخم ها همراه با ناله ى رسول خدا صلى الله علیه و اله براى على بن ابى طالب از سویداى دل بلند مى شد.

تمامى جراحات را به جان مى خرید و جان رسول الله را به قیمت جانش به سلامت مى خواست. آمار تلفات دشمن از حدّ پیش بینى بیرون شد. کسى فکر نمى کرد کار به اینجا بکشد. غضب خدا در غضب حیدر تبلور یافت. ابهّت او در رزم و دلیرى او در نبرد، دشمن را سخت خسته کرد.

اوضاع به گونه اى بود که اگر همینگونه پیش مى رفت تمام سپاه شرک طعم تیغ حیدر را مى چشیدند. در این میان زخمى بر بدن مقدِس رسول خدا وارد شد. دشمن دست به مکر زد و شایعه اى پراکند که رسول خدا کشته شده است…


فراتر از تاریخ شماره 12 – ذوالفقار، هدیه ای ماندگار

… پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام آرام به دامنه کوه اُحُد رسیدند و برای تسلّط بیشتر پشت به کوه به مبارزه ادامه دادند. در این گیر و دار شمشیر علی علیه السلام شکست و او از پیامبر طلب شمشیر دیگری کرد. در همان لحظه جبرئیل نازل شد و هدیه ای ماندگار به یادگار از ملکوت آسمان برای رسول خدا آورد و از طرف پروردگار متعال پیغام که این هدیه را به علی بن ابی طالب برسان.

هدیه یک شمشیر بود، شمشیری با دو لبه بی نظیر در کارساز بودن، مناسب با شجاعتی که فقط در وجود علی بن ابی طالب علیه السلام است. رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند: «علی جان، این شمشیر را بگیر. این هدیه خدای توست که جبرئیل آورده است. نامش ذوالفقار است و فقط در دست تو زیبنده.»

این سخن همراه با لبخندی پر از شور و اشتیاق بر لبان پیامبر جاری شد. سپس فرمودند: «علی جان! تو از منی و من از توام.» این کلام نیز پاسخی جز حمد الهی توسط علی بن ابی طالب علیه السلام نداشت.

اکنون علی بن ابی طالب است و ذوالفقار آسمانی و ادامه جنگ در دفاع از سلامتی رسول خدا. یک غرّش پر ابهّت از حیدر کرّار با برق جلای ذوالفقار حیدری برای طنین ترس و وحشت بر پیکر دشمن، کار را به پایان نزدیک می کرد. پیکار شگفت انگیزی بود. خدای متعال به علی در بین ملائک مباهات می کرد.

پاسخ تمام این شگفتی ها کلام صریح و مجدّد پیامبر بود: «علیِّ منّی و أنا منه» علی از من است و من از او هستم. صدایی از آسمان به گوش رسید. سپاه کفر به دنبال منبع صدا می گشتند. سر را به هر سو می گرداندند. گاه به آسمان خیره می شدند و گاه به اطراف، جبرئیل فریاد زد: «لا فتی إلّا علی لا سیف إلّا ذوالفقار» جوانمردی جز علی نیست، شمشیری هم برای شجاعت های حیدر بجز ذوالفقار وجود ندارد.

رسول خدا از علی بن ابی طالب پرسیدند: «علی جان! آیا صدای مدح و ثنایی که تو را می ستود از آسمان شنیدی؟» اشک در چشمان حیدر علیه السلام حلقه زده بود. حمد خدای تعالی را به جای آورد و آنقدر به دفاع سرسختانه خود ادامه داد و بر سپاه کفر تاخت و آنان را از دم تیغ گذراند تا جان جانان خلقت یعنی رسول خدا به سلامت بماند. ثمن سلامتی پیامبر برای علی، نود زخم کاری بود که بر پیکرش وارد آمد.

پس از جنگ رسول مکرّم صلی الله علیه و اله به عیادت علی بن ابی طالب رفتند. پیامبر اکرم با دیدن وضعیت امیرالمؤمنین گریستند و مجدّد فرمودند: «علی جان تو از منی و من از تو هستم. کسی که در راه خدا متحمّل سختی شود بر خداوند است که ثواب عظیم به او کرامت فرماید.»

آری “اُحُد” نگین شجاعتِ بی نظیر نَفسِ پیامبر در دفاع از جان ایشان بود… و نیز نشان ماندگار ننگ و رسوایی بر پیشانی کسانی که می گریختند و تا ساعت ها و روزها در کوه و بیابان می دویدند!! قرآن کریم رسوایی آنان را چنین ثبت نمود:

 إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَىٰٓ أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِیٓ أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلَا تَحْزَنُوا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا مَآ أَصَابَکُمْ ۗ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. (آل عمران/۱۵۳)

آن هنگام که [از میدان جنگ اُحُد] تا مرز پنهان شدن از دیده‌ها دور می‌شدید و به هیچ کس توجه نمی‌کردید، در صورتی که پیامبر شما را از پشت سر فرا می‌خواند، پس خدا شما را به اندوهی روی اندوهی مجازات کرد تا بر آنچه از دستتان رفته و به آنچه به شما رسیده اندوهگین نشوید؛ و خدا به آنچه انجام می‌دهید آگاه است.


فراتر از تاریخ شماره 13 – دژ خیبر

عجب آزمونی بود روز حدیبیّه! برخی بــر رسول خدا صلّی الله علیه و آله خرده گرفتند و برخی گفتند: او کلامش غیر وحی نیست و عملش نیز غیر از خواست پروردگار نیست، پــس حتمـا حکمتی در این کار نهفته است. سال هفتم هجری بـود و ایـام زیـادی از آن صلح نگذشته بود که طغیـان یهودیـان خیبر و بنی مصطلق و بنی قرظه، آن شخصیت یگانه آفرینش را به زحمت انداخت تـا بـرای از بیـن بـردن فتنه بـه سـوی خیبر رهسپار شوند.

دیوارهای کشیده و بلند که بالا رفتن از آن برای کسی مقدور نبود مشخصه ی دژ خیبر به حساب می آمد، سپاه اسلام قلعه ی خیبر را محاصره کرد و قلعه را دور زد. نه راه نفوذی و نه باب ورودی. دیوارها بلند و صاف، و بالای هر ضلع از دیوار، برجی برای مراقبت و دیده بانی. محافظان خیبر بر روی دیوارها گرداگرد قلعه در آماده باش کامل.

نگاه کردن بـه این دژ، یـأس را به مرور در دل های متزلزل برخی مسلمانان می کاشت: ولوله ای بود. یکی می گفت: «ایـن دژی کـه ما می بینیم راه نفـوذ ندارد، هر کس که نزدیک شود کارش تمام است، هر قدر هم که شجاع باشد».

دیگری میگفت: «اگر جرأت مبارزه دارند باید از قلعه بیرون بیایند تا سرافراز مشخص شـود». آن یکی بـا ناامیـدی گفت: «اگر بیرون قلعه هم مبارزه ای صورت گیـرد مـا که حریف پهلوان نامـدار یهود نیسـتیم». مگر پهلوان نامدار یهود کیست؟ تو او را نمی شناسی؟ او مرهب اسـت، کسی اسـت که قوّت قلعه ی خیبـر به اوست و تکیـه گاه یهودیان است.

هیچکس تاکنون نتوانسـته در مقابل او مقاومت کند. و ایـن را تاریخ ایشـان ثبت کرده اسـت. شـخص دیگـری گفـت: «بـه نظـر مـن بایـد خیبـر و اهلش را بـه خودشـان واگذاریـم و الّا در ایـن جنـگ سـرافکنده خواهیم شد و ایـن ننگ بـرای همیشه بـر دامـن مسـلمانان خواهـد نشسـت». دیگری پاسـخ داد: «باید ببینیم رسـول خدا چه تدبیری اندیشیده است».


فراتر از تاریخ شماره 14 – ناکامی ابوبکر و عمر

..دیگری پاسـخ داد: «باید ببینیم رسـول خدا چه تدبیری اندیشیده است». سسـت ایمانی گفـت: «او هم کاری نمی توانـد بکنـد، آن از صلـح حدیبیه و ایـن هـم جنـگ نافرجـام بـا یهـودِ خیبر» شخص دیگری گفت: صبر کنید. گذر زمان همه چیز را مشخص می کند. صدایی از سـوی دیگـر برآمـد کـه مـن می توانم تصـور کنم آنها داخـل قلعـه در حال خوشگذرانی و راحتی هسـتند اما ما اینجا دور از شـهر و خانـواده …

اینها همه بخشی از گفتگوی سپاهیان تازه مسلمان بود. چنـد روز گذشـت تـا اینکه رسـول خـدا در مقابل دیـدگان همه ابوبکـر را مأمـور فرمودنـد تـا به همـراه گروهی از سـپاه بـرای مبارز طلبی و فتـح دژ بـه سـوی قلعه بـرود. او رفـت و همانگونه که مشـخص بود، دژ، استوارتر از حد تصوّر سـپاه اسـلام بود.

قلعه فتح نشد و رفتگان ناکام بازگشتند. روز دیگـر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، عمر بن خطاب را ماموریت داد تا به همـراه گروهـی رهسـپار دژ شـود. او نیـز رفـت و همـان نتیجـه را گرفت. آثـار شکسـت در چهـره بیشـتر مسـلمانان ظاهر گشـت. کم کـم اعتراض هـا پدیـدار شـد. و هـر کسی سـخنی گفت. کـه ناگهـان صـدای اذان به گوش رسـید.

وقـت، وقـت اذان نبـود. پـس چـه خبـر اسـت؟ شاید مطلب مهمی پیـش آمـده کـه اکنـون اذان می گویند چـرا کـه اذان اعلان اسـت برای فراخواندن. رسول خدا صلی الله علیه و آله در پی اتفاقات پیش آمده فرمودند: «فـردا پرچـم سـپاه اسـلام را بـه دسـت دلاور مـردی خواهـم داد کـه خـدا و رسـول خـدا او را دوست دارند و به او محبت می ورزنـد و او نیز خدا و رسـولش را از جـان شـیرین بیشـتر دوسـت دارد. او شـخصی اسـت کـه شکسـت در پیکار بـرای او معنا ندارد.

مکرّر حملـه مـی کند و فـرار نخواهـد کرد. برنمی گـردد مگـر پیـروزی را بـا خـود می آورد». سخن پیامبر تمام شد ولی زمزمه لشگریان آغاز گشت. یکی می گفت: «مگر می شود کسی بر یلان این قلعه غالب شود؟» دیگری مبارزه را بی ثمر می دانست. و گروهی نیز در خیال خود آن شخص را خود می پنداشتند. و دسـته ای نیـز بـا سـکوت زمـان را سـپری مـی کردنـد. امـا یـک پرسـش ذهـن بسـیاری را مشـغول کـرده بـود.

آیا بیست و پنج روز معطّلی و ناکامی تبدیل به پیروزی و سـرافرازی خواهد گشت؟ صبح شد. رسول خدا تشریف فرما شدند. سـپاه مشـتاقانه و کنجکاوانـه و بـه انتظار پیروزی سـراپا گوش شـدند تا کلام رسـول مکرّم را بشنوند. حضرت فرمودند: «برادرم علی کجاست؟»


فراتر از تاریخ شماره 15 – شفا یافتن چشم حیدر کرار

..سـپاه مشـتاقانه و کنجکاوانـه و بـه انتظار پیروزی سـراپاگوش شـدند تـا کلام رسـول مکرّم را بشنوند. حضرت فرمودند: «برادرم علی کجاست؟» گروهـی بلافاصلـه بـا صـدای بلنـد پاسـخ دادنـد: «او سـخت بیمـار اسـت، درد چشـم امـان او را بریـده اسـت». گروهی شادان و دسته ای نگران و منتظر.

پیامبر فرمودند: «بگویید علی بن ابی طالب علیه السلام بیاید».جان رسول مشرّف محضر رسول الله صلی الله علیه و آله شد. علی جان چه شده؟ دردت را نبینم یا علی. یـا رسـول الله، دردِ چشـم، ضعـف را بـر مـن مسـتولی کرده، و توفیـق نـگاه کـردن به سـیمای متلألأ شـما را از من گرفته اسـت، مجبور شـدم چشـمم را ببنـدم.

یا رسول الله! تمـام عالم به فـدای یک تار مـوی شـما. از مـن چـه خدمتـی در آسـتان رفیع شـما بر می آیـد، جانم نثارتان ای رسـول خدا. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: علـی جـان، رنـج تـو رنـج مـن اسـت، و دردت بنـد بنـد وجـودم را آزار مـی دهـد.

امیرالمومنین علیه السلام پاسخ فرمود: یا رسول الله! چشـم را برای دیـدن شـما مـی خواهم و دیگـر هیچ. آنـگاه پیامبـر خواسـتند تا حضرت علی علیه السلام جلوتر بیایند و سرشـان را بـر زانوی ایشـان بگذارند.

امیرمومنان فرمود: یا رسول الله، چـه از درد بگویـم کـه غـرق نعمتـم و زانـوان شـما سـتون هـای آفرینش اسـت و آرامش آغوش شـما بـه بهشـت آرامـش داده اسـت. مـردم همـه دیدنـد کـه نـور، سـر بـر دامان نـور گذاشـت و دیـدگان سـپاه و در وراء آن ملائـک، همـه گـواه آن داسـتان دلبری و شـور بودند.

مقـداری از آب دهـان مبارک رسـول خـدا صلی الله علیه و آله، که آبـروی عالم از آن اسـت بـرای درمان این بـی تابی مرهـم بود. پیامبر اسلام از آب دهـان خـود بـر چشـمان امیرالمومنیـن کشـیدند و لحظاتـی بعـد حضـرت علـی علیه السلام فرمودند: دیگـر هیـچ دردی احسـاس نمـی کنـم یـا رسـول الله، حضور در محضر شما شفاسـت از هر درد و رنجی.

آنگاه حضرت آماده شـنیدن سـخن پیامبر شدند. علـی جـان، امـری دارم کـه فقط از بازوان خدایی تو سـاخته اسـت تـو یـدالله هسـتی و غصـه ای دارم کـه فقـط بر دسـت تـو مبدل بـه امید می شود..


فراتر از تاریخ شماره 16 – نبرد خیبر

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: علی جان، امری دارم که فقط از بازوان خدایی تو ساخته است تو یدالله هستی و غصه ای دارم که فقط بر دست تو مبدل به امید می شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام با شنیدن این سخن پاسخ دادند: پدر و مادرم به فدای شما یا رسول الله، من در خدمتگزاری آماده ام. آنگاه پیامبر پرچم را به دست مولا دادند و فرمودند: این پرچم را بگیر این تو و این میدان کارزار، برو که جبرئیل در پشت سر و نصرت الهی در پیش رویت حمایت گر توست و خداوند از ابهت ملکوتی تو رعب را در دلهای کافران و منافقان قرار داده است. برو علی جان و معطل نکن.

همگان مبهوت این حدیث شدند؛ رسول خدا صلی‌ الله علیه و آله چه فرمودند و چه کردند و چه پاسخ شیرینی از علی بن ابی طالب علیه السلام شنیدند؟ علی بن ابی طالب علیه السلام قدم به اقتدار بر می داشت و اشک شوق و افتخار در چشم زیبای رسول خدا حلقه می زد و فقط خدا می دانست که چه عشقی در دل رسول خدا به علی بن ابی طالب علیه السلام است و چه محبتی در قلب علی بن ابی طالب به پیامبر خدا.

راستی علی جان، خودت را معرفی کن، بگو من علی هستم که همه انبیاء این نام را بشارت داده اند. کلام رسول خدا پایان یافت و حضرت حیدر به سوی قلعه ها شتافت یکی از سرداران یهودی خیبر سر از دیده بانی بیرون آورد و فریاد زد: «ای شیر مرد! تو که هستی که اینچنین جرأت میدان پیدا کرده ای؟ نه کلاه خودی، و نه نیزه ای، نه مرکبی و نه زره بر تن، مگر تجربه تلخ شکست دیگران و کشته شدن عامر برایت کافی نبوده است⁉»

حضرت فرمود: «من على هستم فرزند ابوطالب» آن مرد آرام وارد قلعه شد اما اضطراب و ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود. او خطاب به خیبریان گفت: «قسم به آنچه بر موسی نازل شده همگی مغلوب شدید. على آمده، او همان ایلیاست. همو که اوصاف او و جنگاوری او را بزرگانمان به ما گفته اند.»


فراتر از تاریخ شماره 17 – ادامه نبرد خیبر

صدای درشتی به گوش یهودیان رسید: «او را به من بسپارید. شما که تاکنون ندیده و نشنیده اید که ضربه ای در پیکار بر من وارد شود. آواری دلاوری و پهلوانی مرا  که در تاریختان ثبت کرده اید.

نترسید که مرحب دارید شهرت نبردهای مرا عرب در گوش دارد.» مرحب این پهلوان بی همتای یهود آخرین نقطه امید خیبریان بود. نیزه ای در یک دست و شمشیری در دست دیگر، زره بر تن، کلاه خود از جنس سنگ آسیاب بر سر، بازوان ستبر و آماده، چشم ها کاسه ای از خون، خشم و غضب در چهره پدیدار، به همراه چند جنگ آور دیگر قدم در بیرون قلعه گذاشت و فریاد برآورد که منم مرحب که زخم ضربه مرا هر که در مقابلم ایستاده تجربه کرده و برای من شکست معنا ندارد.

این بود رجز مرحب، پهلوان خیبر، و چشمهای نگران سپاه اسلام دوخته بسوی میدان، و از طرف دیگر چشمان پرنفاق یهود با تکبر ناظر بر مبارزه. با هر قدمی که علی بن ابی طالب علیه السلام سوی میدان می گذاشت قلب و جان رسول خدا صلی الله علیه و آله را نیز همراه می برد.

«اللهم انصره و انتصر به دینک»: خدایا! علی را یاری کن و دینت را به او قوام و نصرت ده. فریاد ملکوتی شیر خدا در و دیوار دژ خیبر را لرزاند. رسول خدا فریاد زد: اهتز الحصن، اهتز السماوات السبع و الأرضون السبع، و اهتز عرش الرحمن.

قلعه لرزید، آسمان های هفتگانه و زمین ها و عرض خدا هم لرزید از غرش تو یا على. على بن ابی طالب علیه السلام فریاد برآورد که: منم آنکه مادر مرا حیدر نام نهاد، شیر بیشه شجاعت و قهرمان قهرمانان هستم. جانم فدای رسول خدا باد.


فراتر از تاریخ شماره 18 – قلعه خیبر

همین اسم برای اتمام کارزار کافی بود. «حیدر» همان نامی بود که لرزه افکند بر پیکر قهرمان یهود، مرحب. او با شنیدن این نام به خود لرزید چرا که بزرگ کاهن باقی مانده از خاندان بنی اسرائیل شنیده بود که در هیچ پیکاری طعم شکست را نخواهد چشید مگر در رویارویی با شخصی به نام حیدر همان کسی که هلاکت مرحب به دست او رقم خواهد خورد.

گویی اکنون میدان رزم به درون ذهن مرحب منتقل شده بود، چه کنم؟ قبول شکست، فرار، مبارزه، نابودی، چه باید کرد؟ ابلیس بصورت پیری پیش روی او ظاهر شد. ای مرحب سخن یک پیرزن کاهن را باور نکن، تمام حیثیت و آبرویت بر باد خواهد رفت.

برو بجنگ که پیروزی از آن توست. مرحب با شنیدن این عبارت گام به میدان گذارد زمان زیادی برای این مبارزه نیاز نبود، شمشیر حیدر آغشته به غضب الهی بود، و ضربات او بر گرفته از جان نثاری برای برترین خلق خدا.

در پی این رد و بدل شدن ضربات دو مبارز ناگهان ضربه ای از مقابل دیدگان مرحب به سرعت برق عبور کرد و سر او را تا پایین تن به دو نیم نمود.

ضربت ذوالفقار در دست جوانمرد الهی؟ صدای تکبیر سپاه را بلند کرد اشک شوق بر چشمان مبارک بی همتای آفرینش رسول خدا صلی الله علیه و آله، حلقه زد و آرام آرام علی بن ابی طالب علیه السلام به سوی خیبر گام برداشت

ورود به قلعه یک راه دارد و آن هم گشودن در است. همان دری که ارتفاعی به اندازه همه دیوار قلعه دارد و در ضخامت همسان همان دیوار است. پشت در، با الوارها و اجسام سنگین تکیه گاهی سخت و مستحکم قرار داشت و نگهبانانی از آن مراقبت می کرد.

یک دست و یک حرکت برای علی علیه السلام کافی بود تا درب قلعه خیبر برای همیشه از جا کنده شود و مهر پایان جنگ بر طومار این صفحه از تاریخ نقش ببندد. با کنده شدن در، هیاهویی در خیبر به پا شد. هر کسی به گوشه ای گریخت و همه دیدند که در قلعه از جا کنده شده توسط همو که ایلیا نام دارد و به گوشه ای پرتاب شد.

پس از این سرافرازی و افتخار، امیر مؤمنان علی علیه السلام به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشتند. حرارت اشتیاق نسبت به علی بن ابی طالب علیه السلام در سیمای ملکوتی پیامبر آشکار بود.


فراتر از تاریخ شماره 19 – کنار حوض کوثر

«پیامبر گرامی اسلام رو به امیرمؤمنان کرده و فرمودند: على جان! اگر ترس از این نبود که گروهی از امت من آنچه ناپسندانه امت عیسی در مورد او بر زبان آوردند، به تو نیز نسبت دهند، اکنون به گونه ای تو را وصف می کردم که بر هیچ گروهی گذر نکنی مگر آنکه خاک زیر قدمهایت را بعنوان تبرک بر دیده کشند و از آب و شویت تبرک و شفا بگیرند.

ولی در عظمت و جلال تو همین کافی است که تو برای من همان نسبت هارون برای موسی را داری با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد بود. یاعلی، تو ادا کننده قرض و دین من هستی، و برای ابقای سیره من تلاش می کنی، و در آخرت از همگان به من نزدیکتری.

علی جان، تو فردای قیامت در کنار کوثر جانشین من هستی و نخستین کسی خواهی بود، که در کنار کوثر بر من وارد خواهی شد. تو اولین کسی هستی که لباس های نیکو و بی نظیر بهشتی را برای او خواهند پوشاند و اولین وارد شده بر بهشت خواهی بود.

رهروان و شیعیان تو بر تخت هایی از نور با چهره های نورانی و سپید در گرداگرد من حلقه خواهند زد و من شفیع آنان هستم، و آنان نیز همسایگان من در بهشت می باشند.

علی جان، به همه هشدار می دهم جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو آشتی‌ و صلح با من است. ظاهر و باطن تو مانند ظاهر و باطن من است و ذریه و فرزندان تو فرزندان من هستند. تو تنها وفا کننده به عهد من هستی که به آن عمل می کنی، حقیقت همیشه بر زبان گویای تو جاری است و قلبت جایگاه حق است و دیدگانت نیز حق نگر است.

تمام ایمان با گوشت و خون تو آمیخته، همانطور که با گوشت و خون من آمیخته است. علی جان، بدخواه و دشمن تو در قیامت بر من در کنار حوض وارد نخواهد شد و فقط دوستان و دوستداران تو در کنار حوض میهمان من خواهند بود.»


فراتر از تاریخ شماره 20 – تطهیر

صدای کوبه ی در به گوش رسید. کارها را رها کرد، دستاس و الک را بر زمین قرار داد و به سوی درب منزل قدم براشت. خود اطلاع داشت که کوبنده در کیست زیرا این نوع کوبیدن فقط مخصوص یک نفر است و صدای این کوبه آرام جان او است، به سرعت خود را به پشت درب رساند. برای اینکه صدای زیبای کوبنده درب را بشنود.

فرمود: «کیست؟» صدای آسمانی رسول خدا به گوش رسید: «من هستم فاطمه جان» شاهنشاه آفرینش قدم بر منزل عرشی فاطمه گذشت.

پدرجان، تمام نعمت بر ما رو آورده، قدم رنجه فرمودید، جان ها فدایتان باد، خوش آمدید. فاطمه جان، پدرت فدایت شود، احساس ضعف و سرما دارم عبا بیاور تا کمی استراحت کنم، که منزل شما راحت گاه من است.

بلافاصله بانو عبا را برای وجود مبارک رسول خدا “صلی الله علیه و آله” حاضر فرمود. پیامبر عبا را به دوش گرفتند و مشغول استراحت شدند، چند لحظه بعد مجددا صدای کوبه درب به گوش رسید، و این بار نوه بزرگ رسول خدا به کریم آل عبا، نیکو سیرت و صورت، امام حسن “علیه السلام” مقدم به منزل گذارد.

سلام خدا بر شما باد، مادرجان، این شمیم خوش فقط از وجود مبارک جدم رسول الله است. آیا درست می گویم؟ سلام خدا بر تو ای میوه دلم، آری جد بزرگوارت اینجا هستند، و برای استراحت با عبا خود را پوشانده اند. امام حسن “علیه السلام” چند قدم به جلو برداشتند، به پیامبر سلام کردند و اجازه خواستند تا در آغوش محبت در کنار پیامبر و در زیر عبا وارد شوند.


فراتر از تاریخ شماره 21 – تطهیر 2

…امام حسن “علیه السلام” چند قدم به جلو برداشتند، به پیامبر سلام کردند و اجازه خواستند تا در آغوش محبت در کنار پیامبر ”صلی الله علیه و آله” و در زیر عبا وارد شوند. پیامبر پاسخ فرمودند: سلام بر تو ای صاحب اختیار حوض کوثر، بیا در آغوشم که از تو بوی بهشت را استشمام می کنم.

چند لحظه بعد کوبه در بار دیگر به صدا درآمد. شما بر شما ای مادر مهربان سلام بر میوه دلم، فرزند دلبندم. مادر، عطر خوش رسول خدا را استشمام می کنم. درست است حسین جان، جدت به همراه برادرت در آنجا هستند.

امام حسین “علیه السلام” نیز به پیامبر نزدیک شد و پس از کسب اجازه در آغوش پر مهر رسول خدا در کنار برادر جا گرفت. هنوز دقایقی نگذشته بود که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ”علیه السلام” قدم بر منزل گذاشت. سلام و جواب شیرین و پر مهری بین زوج الهی رد و بدل شد.

یا بنت رسول الله، من شمیم ملکوتی یگانه هستی و برادر مهربانم، رسول الله را حس میکنم. آری یا علی جان، ایشان با فرزندانت در آن سو هستند. علی بن ابی طالب ”علیه السلام” به سوی رسول خدا ”صلی الله علیه و آله” نزدیک شد.


فراتر از تاریخ شماره 22 – تطهیر 3

…سلام و تحیت خدا بر شما باد یا رسول الله، ای برگزیده خدای متعال، به من نیز اجازه می دهید تا در کنار شما قرار گیرم؟ سلام بر تو باد ای برادرم و ای وصی و جانشین و پرچمدار شریعت و آیینم. پیامبر اسلام ”صلی الله علیه و آله”، امیرالمومنین ”علیه السلام” را پاسخ گفت و عبا را گشود تا ایشان نیز در زیر عبا جای گیرد.

اکنون دختر نبی اکرم، حضرت زهرا ”سلام الله علیها” به سوی ایشان آمد و پس از عرض ادب اذن‌ خواست تا به آن جمع چهار نفره بپیوندد. بهترین خلق خدا به همراه نفس و روح و جگر گوشه هایش جمع هستند. اشک در چشمان رسول خدا ”صلی الله علیه و آله” حلقه زده بود، ایشان دو طرف عبا را گرفتند، دست به ‌آسمان برده و از صمیم قلب عرض کردند:

«خدایا! اینان اهل بیت من هستند، تمام جان من هستند، گوشت و خون تک تک آنها با گوشت و خون پیامبر تو ممزوج شده است. درد و رنج آنها، درد و رنج من است. اندوه آنان غصه من است. خدایا! من در پیشگاه تو به گواهی تو می گویم من با دشمن آنها همیشه در نبردم، و با دوست آنها همواره دوستی.

خدایا! آنها از وجود من هستند و من نیز از آنها هستم. بهترین درودها و کاملترین برکات و رحمت های بی انتهایت را به همراه غفران و رضوانت بر من و بر ایشان نازل کن. و هرگونه رجس و پلیدی و زشتی را از ساحت پر جلال آنها دور نما و مطهر شان بدار.»


فراتر از تاریخ شماره 23 – تطهیر 4

این لحظه همان زمانی بود که آسمان به تلاطم آمد و زمین قرارش را از کف داد و ملائک به هیاهو آمدند. چرا که ندای الهی در تمام آسمان ها طنین انداز شد ای ملائک و کارگزاران آسمانها و زمین بدانید که نه فقط خلقت شما بلکه هیچ آسمانی را به تصویر نکشیدم، و هیچ پاره ای از زمین را پهن نکردم.

و نه این، ماه منیر و خورشید نورافشان و افلاک متعدد و دریاهای پرموج را خلق نکردم، مگر به طفیل و برکت این پنج نور که در کنار هم زیر عبا قرار دارند. جبرئیل پس از شنیدن این خطبه الهی لب به سخن گشود.

بارالها! تو عالمی، چه کسانی در زیر عبا هستند که دل از آسمانیان برده اند ؟ خدای متعال فرمود: آنان اهل بیت نبوت (و لا حبیب إلا هو و أهله) ومأوای رسالت هستند، فاطمه و پدرش و همسرش و دو پسرش: “هم فاطمه و أبوها و بعلها و ابوها”

جبرئیل از پروردگار متعال اجازه حضور در این محفل آسمانی را خواست و به همراه پیامی الهی برای خاندان رسالت، او نیز شرف حضور در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله را یافت آنگاه به پیامبر عرضه داشت: یا رسول الله، اذن پروردگارم را دارم و حامل پیام اویم، اذن ورود از شما نیز می خواهم.

پیامبر اجازه دادند و به این ترتیب جبرئیل نیز به آن جمع بهشتی ملحق شد او عرض کرد: «ای گرامی خدا، خداوند تعالی وحی فرمود و اعلان نموده است که: “إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا” اراده و خواست خدا بر این قرار گرفته که از شما اهل بیت هرگونه رجس و ناپاکی را دور بدارد و مطهرتان قرار دهد»

علی بن ابی طالب علیه السلام رو به رسول خدا صلی الله علیه و آله نموده و گفتند: پدر و مادرم به فدایتان باد، سر این مجلس و جایگاه آن در پیشگاه خداوند چیست که این چنین تهنیت اش فرموده است؟

پیامبر عظیم الشان در پاسخ فرمودند: قسم به آنکه مرا به نبوت بر هدایت خلق به سوی خود برگزید، این داستان حقیقت عبا در هیچ محفلی از رهروان و دوستان ما یاد نخواهد شد مگر آنکه به برکت این حقیقت و به تفضل ما گره های ناگشوده آنها باز شود و در آن جمع، رفت و آمد ملائک خواهد بود و آسمانیان هماره بر ایشان استغفار می نمایند و تقاضاهای نشکفته آنها به این وسیله در درگاه الهی شکوفا خواهد شد.


فراتر از تاریخ شماره 24 – خاتم بخشی

بسیار ژولیده و پریشان بود. لباس هایش پاره و مندرس و رنگ چهره اش از شدت گرسنگی زرد شده بود، پریشانی و درماندگی از سر و روی او می بارید. دم درب مسجد با وجود مبارک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله روبرو شد، زبان به شکایت از روزگار گشود و سفره دل رنجور خود را در حضور رسول خدا باز کرد.

یا رسول الله، برای مردم بجز آستان پیامبران هیچ پناه و پناهگاهی نیست. اکنون به پناه شما آمده ام، فقر و ناداری و تنگدستی امانم را بریده است. همسرم دیگر از زندگی فرزندانش دست شسته است و این حال و روز من است که اینچنین مرا به درماندگی کشانده است. نه لباسی برای در امان ماندن از سرما و گرما داریم و نه طعامی برای رهایی از مرگ و گرسنگی، به فریادم برس که تو فریادرسی.

کلام مرد عرب که به اینجا رسید، اشک در دیدگان پرمهر و عطوفت رحمه للعالمین حلقه زد و خاطر مبارک و لطیف حضرت را آزرده نمود. ایشان رو به اصحاب نموده و فرمودند: «پروردگار متعال از لطف و مهربانی اش بهترین جایگاه های بهشت و برترین مقامات عالیه رضوان را به وسیله این سائل به سوی شما روا داشته است؛ و شما در معرض تابش شعاع های رحمت او قرار دارید.

کدامیک از شما مسلمانان آمادگی دارد تا با کمک کردن و انفاق به این مرد، خدا و رسولش را شاد کند و رحمت های واسع خدای متعال را به خود جلب کند؟ هر که چنین کند برترین غرفه ها و نعمت های بهشتی از او خواهد بود و همو محبوب دل رسول خدا باشد.»

کلام رسول خدا پایان یافت و سکوت بر جمعیت حاکم شد. زبان حال مردم چنین بود: «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. هرکس در دل برای خود عذری می آورد تا مبادا با این انفاق او دچار تنگدستی و پریشانی همانند این عرب شود.» بعضی هم می گفتند: «چه خوب است اگر کسی که به این مرد کمک می کند به ما هم انفاقی کند تا زندگی خود را وسعت دهیم»

مرد عرب پریشان حال و مضطرب مسجد را با چشمان خود مرور می کرد و نگاهش را به صورت مردم می دوخت و انتظار را با چشمانش فریاد می زد اما دریغ از حتی یک نگاه برای همدردی و یک نگاه برای ترحم که او را نسبت به این پریشانی التیام بخشد.


فراتر از تاریخ شماره 25 – خاتم بخشی 2

که او را نسبت به این پریشانی التیام بخشد، غضه و اندوهش دو چندان شد. در دلش می گذشت: «این که رسم مسلمانی نیست، امر رسول خداست و مردم همه بی تفاوت» همان طور که چشم به مردم داشت در گوشه ای از مسجد متوجه شخصی شد که مشغول نماز است. نماز و راز و نیاز او دل هر مسلمانی را به خود جذب می کرد.

برای لحظاتی با یک دنیا امید و روشنی دل به این نمازگر نگاه کرد. علی بن ابی طالب علیه السلام نماز می خواند. شکوهی عجیب داشت این نماز. یک اشاره از جانب علی بن ابی طالب علیه السلام، در حال نماز، کافی بود تا این مرد نیازمند که مجذوب شده بود به سوی ایشان برود. با خود می اندیشید او که نماز می خواند، با من چکار دارد؟!

مرد با این اشاره نزدیک و نزدیک تر شد وقتی به ایشان رسید، علی بن ابی طالب علیه السلام در رکوع نماز بود و هر ذکرش هوش از سر شنونده می ربود. در همان لحظه دست خود را در حالی که انگشتر را به سر انگشت رسانده بودند، به سمت سائل برد. رکوع برای خدا، و این اشاره و حرکت دست برای رضای او، خدا و رسولش از او راضی و او از خدا و رسولش راضی، عظمتی بی نظیر، اخلاصی بی همتا و حضور قلبی یگانه، همه و همه برای خالق یکتا.

اشک شوق در چشمان سائل حلقه زده بود، مرد بی اختیار دو دستش را با ادب به سمت دست حضرت حیدر برد و انگشتر را از نوک انگشتان حضرت جدا کرد، بوسید و حمد خدا را کرد و با شعف فراوان از این انفاق گرانبها به سمت در مسجد برای خارج شدن روانه شد.

امین وحی خدا، جبرئیل، بر رسول خدا نازل شد: « یا رسول الله، خدای تبارک و تعالی بر تو سلام دارد و می فرماید: ”

إنما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه وهم راکعون سوره مائده

”ولی و سرپرست و صاحب اختیار شما مردم، فقط خدای متعال و رسول او و کسانی که ایمان آورده اند هستند؛ آن کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات پرداخت می کنند.»

پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله با همراهان وارد مسجد شدند. همچنان علی بن ابی طالب مشغول نماز بود.


فراتر از تاریخ شماره 26 – خاتم بخشی 3

پیامبر و در میان جمعیت حاضر فرمودند: «مردم، خداوند تعالی بر من وحی نمود که زمامدار شما است و رسولش و کسی که ایمان دارد و نماز به پا می کند و در رکوعش انفاق می کند کدامیک از شما مردم امروز اینچنین نموده اید که مشمول این ستایش پروردگار باشد؟!

گفتند: «امروز تنها و تنها علی بن ابی طالب علیه السلام بود که خیر بر دستانش جاری شده.» رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی علی بن ابی طالب علیه السلام رفتند. نماز تمام شده بود. به احترام حضور رسول خدا، على علیه السلام ایستاد.

چشم در چشم یکدیگر، دل در گرو محبت هم. پیامبر پیام آسمانی را به گوش علی بن ابی طالب علیه السلام رساندند. و آن حضرت خداوند متعال را بر این رضایت شکر و ستایش نمودند.


منتظر شماره های بعدی فراتر از تاریخ باشید…  

دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

برای ارسال دیدگاه خود، در قسمت زیر دیدگاه و در خط بعدی نام و نام‌خانوادگی خود را بنویسی و بر روی فرستادن دیدگاه بزنید. *

دکمه بازگشت به بالا