باز این چه شورش است
باز این چه شورش است (شعر محتشم کاشانی)
محتشم کاشانی (۹۰۵ ه.ق در کاشان – ۹۹۶ ه.ق در کاشان) شاعر پارسیگوی سدهٔ دهم هجری و همدوره با پادشاهی شاه طهماسب یکم صفوی بود. شغل اصلی محتشم بزازی و شَعربافی بود. محتشم از پیروان مکتب وقوع و از مهمترین شاعران مرثیهسرای شیعه است. ترکیببند « باز این چه شورش است که در خلق عالم است» معروفترین مرثیه برای شهدای واقعه کربلا در ادبیات فارسی است.
مرحوم حاج ملاعلی آقا واعظ تبریزی در شرح حال «محتشم» و قصه ی سرودن ترکیب بند مشهورش، چنین نوشته است: گویند، چون پسر مولانا محتشم درگذشت، مرثیه ای به جهت او گفت. شبی حضرت علی علیه السلام را در خواب دید.
فرمود: «ای محتشم! از برای فرزند خود مرثیه گفتی، چرا برای قره العین من نگفتی؟!» صبح بیدار شده، در اندیشه این خواب بود، که شبی دیگر بار، در خواب دید که فرمود: «مرثیه به جهت فرزندم حسین بگو!» عرض کرد که فدایت شوم! چه بگویم؟! فرمودند که بگو: «باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
بیدار شد مصرع دیگر در خاطرش بود همان ساعت به یُمن توجّه امیرالمؤمنین علیه السلام شروع کرد، تا به این مصرع رسید: «هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال…»
مصرع دیگر به خاطرش نمی رسید… چند روز بر این بگذشت، شبی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه را در خواب دید که فرمودند: «او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال!»
وقایع الایام، ص 64باز این چه شورش است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین این صبح تیره باز دمید از کجا کزو گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست در بارگاه قدس که جای ملال نیست جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند خورشید آسمان و زمین نور مشرقین کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا گر چشم روزگار بر او زار میگریست نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک از آب هم مضایقه کردند کوفیان بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست گر انتقام آن نفتادی بروز حشر آل نبی چو دست تظلم برآورند برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید آن در که جبرئیل امین بود خادمش پس آتشی ز اخگر الماس ریزهها وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید اهل حرم دریده گریبان گشوده مو روحالامین نهاده به زانو سر حجاب چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند باد آن غبار چون به مزار نبی رساند یکباره جامه در خم گردون به نیل زد پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دست عتاب حق به در آید ز آستین آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا از صاحب حرم چه توقع کنند باز پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل با آن که سر زد آن عمل از امت نبی وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بیاختیار نعرهٔ هذا حسین او پس با زبان پر گله آن بضعهالرسول این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی این ماهی فتاده به دریای خون که هست این غرقه محیط شهادت که روی دشت این خشک لب فتاده دور از لب فرات این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه این قالب طپان که چنین مانده بر زمین چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد کای مونس شکسته دلان حال ما ببین اولاد خویش را که شفیعان محشرند در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام آن تن که بود پرورشش در کنار تو یا بضعهالرسول ز ابن زیاد داد خاموش محتشم که دل سنگ آب شد خاموش محتشم که از این حرف سوزناک خاموش محتشم که از این شعر خونچکان خاموش محتشم که از این نظم گریهخیز خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای بر طعنت این بس است که با عترت رسول ای زادهٔ زیاد نکردهست هیچ گه کام یزید دادهای از کشتن حسین بهر خسی که بار درخت شقاوتست با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن ترسم تو را دمی که به محشر برآورند | باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است کار جهان و خلق جهان جمله در هم است کاشوب در تمامی ذرات عالم است این رستخیز عام که نامش محرم است سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است گویا عزای اشرف اولاد آدم است پروردهٔ کنار رسول خدا حسین در خاک و خون طپیده میدان کربلا خون میگذشت از سر ایوان کربلا زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا خوش داشتند حرمت مهمان کربلا خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا فریاد العطش ز بیابان کربلا کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد وین خرگه بلند ستون بیستون شدی سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی جان جهانیان همه از تن برون شدی عالم تمام غرقه دریای خون شدی با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی ارکان عرش را به تلاطم درآورند اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند افروختند و در حسن مجتبی زدند کندند از مدینه و در کربلا زدند بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند فریاد بر در حرم کبریا زدند تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب جوش از زمین بذروه عرش برین رسید از بس شکستها که به ارکان دین رسید طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید از انبیا به حضرت روحالامین رسید تا دامن جلال جهان آفرین رسید او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند دارند شرم کز گنه خلق دم زنند چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار ابری به بارش آمد و بگریست زار زار گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار افتاد در گمان که قیامت شد آشکار شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار گشتند بیعماری و محمل شتر سوار روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد هرجا که بود طایری از آشیان فتاد چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد بر پیکر شریف امام زمان فتاد سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول وین صید دست و پا زده در خون حسین توست دود از زمین رسانده به گردون حسین توست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست از موج خون او شده گلگون حسین توست کز خون او زمین شده جیحون حسین توست خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست شاه شهید ناشده مدفون حسین توست وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین و اندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین سرهای سروران همه بر نیزهها ببین یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد وز کین چها درین ستم آباد کردهای بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای نمرود این عمل که تو شداد کردهای بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای آزردهاش به خنجر بیداد کردهای از آتش تو دود به محشر درآورند |
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.
فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمهشعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران