برگزیده هامتن برگزیده

مولایت را میشناسی ؟ – متن برگزیده

مرا بگو دلم را چه چاره سازم و دلتنگی آقایم، بر که ناله زنم؟

 متن برگزیده ی مولایت را میشناسی ؟ خبر از حال و هوای خدمتگزارانی را می دهد که در مسیر پیاده روی اربعین بدون هیچ چشم داشتی به زوار خدمت می رسانند و فقط دیدن صاحب و امام زمانش را آرزو داشتند. و اگر کسی این احوالات را از آنها جویا میشد و میپرسید این همه بی تابی برای چه هست؟ با بغض میگفت آیا مولایت را میشناسی ؟

زانو زده بود و التماس میکرد
چهره اش زیر نور خورشید برافروخته شده بود و عرق جبینش بر گونه هایش میچکید
دستانش را چون سائلان کوفی دراز کرده بود و به صدای بلند ناله میزد

یک ساعتی میشد که کنار موکب ایستاده بودم و خیره ی بانوی عرب مانده بودم

طبقی سنگین از میوه روی سر داشت و خم به ابروانش نمی آورد
هر زائر که رد میشد، چنان به اشک و آه بفرما میزد و مشتی بر سینه میکوبید، گمان میبردی داغی در دل دارد آرام نشدنی.
مادران جوان مرده را بیشتر شباهت میداد تا خدمتگزاران زوّارِ حسین را

گاه دست بر پایش میکوبید، گاه به دور دست خیره میشد و گاه خاک قدمهای زوار را به چشم میکشید

این همه بی تابی و شوریده حالی، معمول، نمی نمود و این سرگشتگی عادی جلوه نداشت

این همه بی قراری برای چه ؟

کنارش رفتم و آرام پیش پایش زانو زدم
دست بر کفشهایم کشید و خاکش بر چشم قرار داد. اشک میریخت و میوه های طبقش اشارت میزد

شرمنده شده بودم دنیای محبتش را و حیران بودم هجمه ی بی قراریش را

بانو جان این چه حال است در سر داری و این چه بی سر و سامانیست در وجود داری
چرا اینگونه زانو زده ای؟ چرا این همه التماس میکنی؟
رنگ رخساره ات دیده ای؟ دستان زخم شده ات را نظر انداخته ای؟
کدام زائر راضی دارد تو اینگونه خدمتش گزاری؟
برخیز با من به سایه بیا
بگذار زوار خودشان بیایند، میلشان کشید، میوه هم بر میدارند…

صورتش به سویم چرخاند و خیره ی چشمانم شد
به لحنی که حال آمیخته به عتاب شده بود پرسید:
_ چهره ی دلارای امام زمانت را ببینی، میشناسی؟
سرم به زیر انداختم و به شرمندگی پاسخش دادم:
نه … نمیشناسم

_ صوت حجازیِ یوسف زهرا، بشنوی، تشخیصش میدهی؟

نه …. تشخیص نمیدهم

_ عطر دل انگیز مهدیِ فاطمه برایت آشناست؟

بغض راه نفسم بسته بود
نه بانو جان….آشنا نیست

_پس مرا بگو چگونه میان این جمعیت مولایم بیابم و دل داغدارم به نرگس رویش، مرهم نهم؟
مرا بگو دلم را چه چاره سازم و دلتنگی آقایم، بر که ناله زنم؟
مرا بگو هزار امیدی که در طبق بر سر گذارده ام، پیش پای که بر زمین گذارم؟

دست از دلم بردار و بگذار با خیال خود، خوش باشم
بگذار از غم فراق، اینجا میان خاک ها، خاک بر سر ریزم
بگذار اسپند روی آتش باشم، شاید به گاهِ آمدنش دودی شدم گردِ سرش

دنیا را چه دیدی، شاید میان این جماعت، عزیز فاطمه آمد و دستش بر طبقم دراز کرد

شاید آمد و پرِ قبایش بر سرم کشیده شد

شاید آمد و گَردِ قدمهایش توتیای چشمم نمود….

برای مطالعه همه ی متن های برگزیده  میتوانید به لینک زیر مراجعه نمایید
متن های برگزیده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا