نمایشنامه مادربزرگ و گلی – نمایشنامه کودک نیمه شعبان

نمایشنامه مادربزرگ و گلی (توصیف آقا امام زمان علیه السلام در هنگام غیبت)

نمایشنامه مادربزرگ و گلی توصیف آقا امام زمان در هنگام غیبت است که همیشه هست و مردم را از وجود خود بهره مند می سازد. اینکه درست است از نظر ها پنهان است اما او همیشه همه جا حضور دارد. و به مخاطب اشاره می کند که همیشه و همه جا به یاد آقا باشند.

نمایش مادربزرگ و گلی

مادربزرگ و گلی کنار صحنه نشسته اند، مادربزرگ گلی را در آغوش میگیرد و می گوید.

مادربزرگ: چه شب قشنگی، قشنگ و آرام.

گلی: مادربزرگ امشب برام چه قصه ای میگی؟

مادربزرگ: امشب قصه باغ زیبایی رو میگم که باغبون مهربونی داشت، که گیاهان باغ قدر او را نداشتند. باغبونی که گل های باغ او را رنجاندند و قلبش را شکستند.

مادربزرگ دست گلی را می گیرد و بلند می شوند و به سمت بقیه اعضا می روند که در صحنه ثابت ایستاده اند.

مادربزرگ: در سرزمینی بزرگ،باغی سرسبز با گل های خوشبو و رنگارنگ و پرنده های زیبا و خوش آواز وجود داشت و باغبونی مهربون از آنها مراقبت میکرد. او هرروز گل ها را آب می داد و با آنها حرف میزد و نمی گذاشت پیچک های مزاحم آزاری به آنها برسانند.

پرستو: سلام سلام باغبون! باغبون مهربون!

باغبان: سلام بر پرستوی خوش آواز! یارقدیمی!

پرستو: سلام گلای لاله! سلام سلام آلاله سلام گلای خوشبو سلام درخت خوشرو – –

همه ی گل ها و درختان: سلام پرستوجان

رز: باغبون مهربون! خودت رو خسته نکن! این شاخه رو که چیدی،دست رو سرم کشیدی، به غنچه هام خندیدی،دیگه غصه ندارم، رو به راه رو به راهم.

بنفشه: مراقب باش رز! خارهات دست باغبون رو اذیت نکنه!

باغبان دست به کمر میگیرد که کمی استراحت کند.

درختان: آهای آهای باغبون، بیا به زیر سایه خورشید خبر نداره؟ باغبون سایه داره! مادر بزرگ و گلی حرکت می کنند.

مادربزرگ: همه چیز به خوبی می گذشت تا اینکه روزی باغبان گیاهی سبز و کوچک که خارهایی بلند سرتاسر بدنش را پوشانده بود کنار باغچه پیدا کرد.باغبان با تعجب به گیاه تازه وارد نگاه می کند.

باغبان: من این گیاه رو قبلا اینجا ندیده بودم! تو از کجا اومدی؟ اسمت چیه؟

کاکتوس: من یه کاکتوس خسته م خسته و دل شکسته م شما که باغبونی شما که مهربونی جایی برام نداری؟ میشه پیشت بمونم؟از توی باغ نرونم!

باغبان: جان من! من تا جایی که بتونم از شما گیاهان زیبا مراقبت میکنم. خوش اومدی کاکتوس جان،خوش اومدی باغبان به او آب می دهد.

گلی: راستی که چه باغبون مهربونی.

مادربزرگ: اما حیف! حیف که کاکتوس نمک خورد و نمکدان را شکست . باغبان با قیچی سراغ کاکتوس می ورد و می گوید.

باغبان: کاکتوس زیبا چه قدر بزرگ شده ای دوست من! ماشاالله! اما خارهایت بیش از حد بزرگ و وحشی شده اند،باید آنها را کوتاه کنیم. وقتی به کاکتوس نزدیک می شود، کاکتوس تنه می زند. باغبان آخ بلندی می گوید و زمزمه می کند.

باغبان: بروم دستهایم را بشویم.

از صحنه خارج می شود .گلها با تعجب دور کاکتوس جمع می شوند.

رز: چه کاری بود که کردی؟

بنفشه: چرا اذیت کردی؟

درخت 1: آخه جواب دوستی، جواب مهربونی،کجای دنیا اینه؟

همه با هم: چه کاری بود که کردی؟چرا اذیت کردی؟

کاکتوس: شما چه قدر ساده این،ساده و دل داده این اون ارزشی نداره اون یه مرد مکاره سرتون کلاه میذاره شما گلها زیبایین زیبا و دلربایین شما درختا میوه دارین نیازی به اون ندارین!

همه به فکر فرو می روند.

بنفشه: یعنی میگی باغبون به ما حقه زده؟

رز: میگی چی کار باید بکنیم؟

کاکتوس: خب معلومه، باید اونو از اینجا بیرون کنیم تا راحت زندگی خودمون رو بکنیم و از مزاحمت های او خلاص بشیم.

سرو: آخه چی میگی؟ هیچی کدوم از ماها نمیتونیم بدون رسیدگی باغبون مهربونمون به زندگی ادامه بدیم!

کاکتوس: اگه تو نمیتونی،ما می تونیم. ما نیازی به دخالت های باغبان نداریم.

گل ها و درختان: آره آره ما اونو از اینجا بیرونش می کنیم.

باغبان به صحنه باز می گردد. سراغ گلها می رود که به آنها آب بدهد.

همه گل ها: ما گلیم ما سنبلیم ما هم زبون بلبلیم وقتی که بارون بیاد سیر می شیم وقتی که آفتاب بیاد.

بزرگ میشیم با باغبون دوست نمیشیم.

باغبان: رز قشنگم سنبل جان لاله ی عزیز زنبق جان عزیزانم بنفشه ی عزیزم من براتون آب آوردم.

باغبان رو به درخت ها: عزیزانم می خوام شاخه هاتون رو کوتاه کنم.اگه به شما رسیدگی نکنم مریض میشین. خوب بار نمی دین.

درخت 1: پس کاکتوس راست میگفت،تو نگران میوه ندادن ما هستی؟

درخت 2: ما دیگه میوه هامون رو در اختیار تو قرار نمیدیم.

باغبان: اما من نگران خودتون هستم.

درخت 3: ما را تنها بگذار،می خواهیم راحت زندگی کنیم، از ما دور شو.

کاکتوس: باغبون بیچاره دیگه دوستی نداره تو این باغ با صفا توی دل این گلا تو دل این درختا دیگه جایی نداره باید از این جا بره.

مادربزرگ: روزها گذشت و باغبون مهربون هرچه که ناز گلها و درخت هاش رو کشید اونها بی توجهی کردن و به باغبون شون اجازه ندادن که ازشون مراقبت کنه. باغبون هم که از شدت ناراحتی و آازار های گیاهان خسته و مریض شده بود، توی یک غروب غم انگیز باغ رو ترک کرد و دیگه برنگشت.

باغبان صحنه را ترک می کند.

رز: دوستای عزیزم،گل های نازنین! بیدار شین، صبح شده.

لاله: آخ جون،امروز هم باغبون نیومده.

سنبل: بالاخره موفق شدیم،ما دیگه آزادیم و از مزاحمت های باغبون خلاص شدیم.

کاکتوس: شما مدت هاست که خودتون صاحب باغتون شدین.

پرستو پرواز می کند و از صحنه خارج می شود.

درخت 1: چی میگین؟ من صداتون رو نمیشنوم. این برگ های اضافی نمیذارن صداتون به گوشم برسه.

کاکتوس: درخت بیچاره!

لاله: کسی میتونه مقداری آب به من بده؟ تشنمه!

رز هم بی حال شده و به سنبل و بنفشه تکیه می دهد که جیغ آن ها بلند می شود.

بنفشه: رز! حواست کجاست؟ خودت رو جمع کن،خارهات اذیتمون می کنه.

رز: خسته ام تشنه ام گرسنه ام!

کاکتوس آب می خورد.

کاکتوس: گیاهان بیچاره. شما آب ذخیره ندارید؟

سرو: ما غرق در اشتباه بودیم، ما گول کاکتوس بی رحم رو خوردیم، و حالا به این بدبختی افتادیم. باید راهی پیدا کنیم و خودمون رو نجات بدیم. باغبونمون رو پیدا کنیم و به خاطر اشتباهاتمون ازش معذرت خواهی کنیم.

لاله: آخه بگو چجوری؟ چجوری پیداش کنیم؟

رز: لاله! بگو با چه رویی؟ با چه رویی پیداش کنیم؟

زنبق: فهمیدم! ما باید پرستو رو پیدا کنیم. اون دوست باغبونه،حتما جاشو میدونه.

همه ی گیاهان به جز کاکتوس فریاد می زنند: آهاااای … پرستوی مهربون

کاکتوس: شماها عقل ندارین؟ آخه چی کار میکنید؟ داد می زنید پرستو؟ که باغبونو پیدا کنید؟ اون شما رو ترک کرده عمرا اگه برگرده.

گل ها و درختان: پرستو … پرستو جان

کاکتوس: بیچاره ها! حیوونی ها!

گل ها و درختان دست در دست هم : پرستو جان …. پرستوی مهربان …. پرستو جان …. پرستوی مهربان

بعد از کمی چشم انتظاری همه نا امید می شوند و دستانشان را پایین می اندازند و به زمین خیره می شوند.

رز: باغبون خوبی داشتیم قدر اونو نداشتیم

زنبق: اون به ماها آب میداد پیچکا رو تاب میداد مراقب ماها بود یه یار با وفا بود

درخت 1: خستگی مو که می دید میوه هامو زود می چید دست روسرم می کشید چه بی منت می خندید

سنبل: وقتی که باد میوزید دوروبرم می چرخید مبادا که خسته شم خسته و بشکسته شم

پرستو وارد صحنه می شود همه ی گیاهان که روی زانو نشسته اند بلند می شوند

لاله: پرستو جان! بالاخره اومدی؟

بنفشه: ای کاکتوس بد طینت! دیدی پرستو اومد؟

سنبل: پرستو جان! چه خبر از باغبان؟

رز: پرستو جون! تو نمیدی نجاتمون؟

درخت 1: باغبونو پیدا کن! بهش بگو برگرده بگو که برگام زرده

درخت 2: بگو که او بیاید این باغ بی او نپاید

درخت 3: بهش بگو که سرده اگر که برنگرده ما همگی میمیریم بدون او دلگیریم.

زنبق: شور و نشاط نداریم آب حیات نداریم بهش بگو دلتنگیم آخ که چه قدر درد داریم

پرستو: منم ازش بی خبرم ولی به دنبالش میرم دنبال او می گردم اگر که پیداش کردم پیغامو می رسونم و به باغ برش گردونم.

ابر برف شادی میزند و همه ی گیاهان را سفید پوش می کند.

سرو: گل های نازنین! درختان عزیز! مراقب باشید خوابتون نبره،بهار به زودی فرا می رسه! من مطمئنم که باغبون هم بر می گرده.

خورشید آرام آرام از کنار صحنه بلند می شود و می ایستد. نسیم هم لباس آبی پوشیده و در صحنه این طرف و آن طرف می رود و گل می پاشد. رنگین کمان هم از کنار صحنه بلند می شود و می ایستد. پرستو وارد صحنه می شود. درختان و گل ها به سختی بلند می شوند و رو به خورشید می کنند. باغبان وارد صحنه می شود و همگی با اشتیاق گرد او جمع می شوند. و او هم روی سر آنان دست می کشد. سروکه کنار صحنه ایستاده است صدا می زند.

سرو: دوستان من!

و به کاکتوس اشاره میکند که دست به سینه و اخمو کنار صحنه ایستاده است. همگی به سمت کاکتوس می روند و دستان او را می گیرند و از صحنه خارج می کنند و دوباره شادی کنان گرد باغبان حلقه می زنند. همه ساکت می شوند. مادربزرگ دست گلی را می گیرد.

مادربزرگ: گیاهان باغ،سالهای سال زیر سایه ی باغبان به زندگی شون ادامه دادند.

مادربزرگ تسبیحش رو برمیداره و در دست میگرداند و و کف دست صورتش را پاک می کند.

مادربزرگ: دخترم! ما هم امروز بی باغبان هستیم. کارای بد ما دل باغبونمون رو شکسته و رنجور و تنهاش کرده. ما اگه میدونستیم که کارایبدمون چه قدر دل باغبونمون رو میسوزونه و کارای خوبمون چه قدر دل مهربونشون رو شاد می کنه، بیشتر مراقب کارهامون بودیم. ما هم قدر باغبون خودمون رو ندونستیم و قلبش رو مجروح کردیم. ولی اون مهربونه،دلسوزه، مهربون تر و دل سوز تر از هر باغبونی!

گلی: مادربزرگ! باغبون ما کیه؟

مادربزرگ: امام دوازدهم ما! امام زمان ما! حضرت مهدی علیه السلام! که زنده هستن و بین ماها زندگی می کنن. ایشون بابای مهربون همه ی ما هستند. بابای مهربونی که خیلی دوستمون دارن و همیشه به فکرمونند .

گلی: یعنی ما میتونم با هاشون حرف بزنیم؟ مثل یه بابای واقعی؟

مادربزرگ: لبخند می زند البته که میتونیم عزیز دلم. فقط کافیه هرموقعی که دلت خواست باهاشون حرف بزنی. صداشون بزنی! و هرموقع صداشون زدی مطمئن باش جوابت رو میدن. امام مهربون ما همیشه برامون دعا می کنن، خوبه که ما هم برای سلامتی شون، برای اومدنشون و ظهورشون دعا کنیم.

گلی دستانش را بالا می برد و می گوید

گلی: خدایا باغبون مهربون ما رو برسون!

مادربزرگ: الهی آمین! دیگه دیرقته گلی جان، باید بخوابیم که برای نماز صبح راحت بیداری بشیم.

لای لالایی گل زیبا مهتاب اومده بالاموقع خوابه حالا
لای لالایی گل رویاتو این شبای دنیاخیلی غریبه آقا
لای لالایی گل بارونوقتی که نیست آقامونغمی نداره درمون
ای لالایی گل لالهاشک چشما زلالهدیگه خوشی محاله
کاش زود تموم شن شبهای غیبت زودترسحر شه این شام غربت (2)
لالا لالا لالایی (4)لالا لالا لالایی (4)لالا لالا لالایی (4)
ای لالایی شب نورهتو دلی که پرشورهپرشوره آرزوی ظهوره
لای لالایی گل میخکدعا کن ای عروسکبا دو تا دست کوچک
لای لالایی گل الماسمی پیچه غرق احساسدوباره شمیم یاس
باز، با دو تا چشم بستهدعا کن ای دل شکستهبرای ماه خسته
تنهای تنهاست توو این زمونه رنگین کمونِ هفت آسمونه (2)لالا لالا لالایی (4)
لای لالایی گل پونه آقامون مهربونهدلش یه آسمونه
لای آقا روشنه راهشفدای روی ماهشخدا باشه پناهش
لای لالایی گل شبنممی گه یه سپیده دمالا یا اهل العالم
لای لالایی گل نرگسکجایی گل نرگس؟کی میای گل نرگس؟
کاشکی بتابیخورشید ایمانای جان جانان مهدی دوران
لالا لالا لالایی (4)لالا لالا لالایی (4)لالا لالا لالایی (4)
دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا