نمایشنامه به وقت طلوع – نمایشنامه نیمه شعبان

نمایشنامه به وقت طلوع (تقدیم به آستان مقدس امام عصر علیه السلام)

وظیفه مهم هر شیعه منتظر، پیراستن خود از گناهان و خصایص ناپسند و آراستن خود به اخلاق نیکو است به یقین یکی از موانع نزدیکی ما به امام زمان علیه السلام و ناراحتی ایشان از ما، گناهان ما است؛ بیایید همانطور که ایشان همراه و دلسوز ما هستند ما هم همراه و قدردان ایشان باشیم.

نمایشنامه به وقت طلوع در رابطه فردی است که در یک جاده در برف و کولاک اسیر، و از همه جا و همه کس ناامید شده بود. و در حالت اضطرار و پریشانی و حیرانی به سر می برد که ناگاه یاد حرف مادرش میفتد که می گفت؛ هرجا در سختی گیر کردی امام زمان علیه السلام را صدا بزن. همین یک حرف مادرش باعث شد به ساحت مقدس امام زمان علیه السلام متوسل شود و نجات یابد.

شخصیت ها ی نمایشنامه به وقت طلوع

تورج
اسفندیار
احمد
مسئول گاراژ
منوچهر
صاحب بار
چند راننده


فایل صوتی نمایشنامه به وقت طلوع


متن نمایشنامه به وقت طلوع – گاراژ  باربری خلیلی

(صدای دریا و بوق و صدای کامیون و موزیک داخل آن)

مسئول گاراژ خلیلی! خلیلی از باربری اتفاق! منوچهر منوچهر بیا سکوی بارگیری. بارِت حاضره ملّت معطلن. آقا؟ پشتت ترافیک شده. منوچ؟ اسفندیار؟

اسفندیار بادپی آقا زحمت بکش بارتو زود خالی کن برادر من. بارانداز شماره ۳، احمد ملکی پشت توئه بار گوجه داره، رب شد گوجه ها پشت ماشین باباجان!

منوچهر: اووووو ای بابا این حاج جزایری ول کن نیست. خوبه کنسرت علم نمی کنه این بابا. میکروفون یه گاراژ پیزوری رو دادن دستش دیگه خدا را بنده نیست.

اسفندیار :یعنی آق ناظم ما اینقده پشت میکروفون مدرسه ما رو صدا نزد که این بابا اسم ما رو صدا زده تو این گاراژ.

(همه با هم والا به خدا)

اسفندیار: ول کن دیگه بابااااا‌.

احمد: ننه آقام، این همه صدام نکردن تا حالا. از اسم خودم بدددم (با لکنت) میاد دیگه. بس که شنفتم از این یارو. آقا تورج ساکتی شوما؟

تورج: احمد آقا! تورج نه. مِهدی اسممو عوض کردم. گفتم که صد بار

منوچهر: عههه خب حالا آقا تورج شما چرا هیچی نمی گی؟

تورج: ای بابا منوچهر خان! بگو مِهدی بذار دهنت عادت کنه داداش. فهمیدی؟

اسفندیار: دِ منوچ خان آقاشم بذار اوّلش. دوزاریت افتاد؟

(صدای خنده چند نفر)

مسئول گاراژ آقایون عزیز! اگه مزاحم دورهمی تون نیستیم یه وقت دوست داشتین، حال کردین، ماشیناتونو ردیف کنید گاراژ خلوت شه بابا. ترافیک شد پشت بند شما‌ تا خیابون آیزنهاور رسیده باباجان. یالا دست بجنبون. بسم الله.

چشم آقایِ مسئولِ برنامه هایِ خواننده هایِ کافه یِ ستاره، چششششم.
(صدای خنده همه)
بریم بابا. بیا بریم.بریم. بریم.
اسفندیار: احمد آقا! شمام پشت من بارتو بذار زمین. باشه؟ احمد داش تورج؟ داش مهدی؟ شوما بایَس کجا بار بزنی؟

تورج: والا باس برم واسه بندر بار بگیرم. چون از اون وَرَم یه کله بارمو بلند کردم واسه مشهد‌.

احمد (با لکنت): خخخو حلّه دیگه. مممن که خنگی کردم دم باربری برادران. تو هم از همون جا بار بگیر واسه اتحاد بندر. منتها بایس بجنبی. باربری برادران واسه ناهار ببنده دیگه بار نمی ده.

تورج: ای ولا حاجی، ای ول، دم شوما گرم. پس تا دیر نشده….
 (صدای اذان)
– بَه! لنگ ظهر شد! انقد لفتش دادی صدای مسجد یارم در آوردی.
(صدای خنده بلند)
اسفندیار: بریم آقا بریم ناهار. بریم ناهار. راه بیفتین. بریم

منوچهر: یکی باید بگه صدای بلندگو رو در بیاره ما فی الفور نهار بزنیم بیایم.

احمد: دِ آقا تورج!

(چند نفری با هم ای آقااااا، بگو آقا مهدی)

اسفندیار: بذار دهنت عادت کنه.

منوچهر: آره بذار دهنت عادت کنه. (صدای خنده)
آقا مهدی.
احمد (با لکنت): گوسفند می خوای بزنی زمین مگه آستینو دادی بالا؟

تورج: نه داداش، می خوام دست نماز بگیرم.

چند نفری با هم: دست نماز؟ تو؟ برو بابا تو و این حرفا؟

منوچهر: بابا لاکردار تو که رفیق خودمی‌. مگه منو تو، تو کافه لاله زار مسابقه سرکشیدن….

تورج: اوووون مال قدیم بود منوچهر خان. من دیگه اهلش نیستم. همگی آقایون ببخشید. من باس برم نماز.

منوچهر: نماز؟!

احمد (با لکنت): وایسا داداش. تند نرو. نمیشه تخت گاز بچسبونی بری. فیلم کردی ما رو؟

منوچهر: حاجی جون. پس بذار بریم یه لبی تر کنیم بعدش قشششنگ من میام پشت شوما وایمیستم شوما الله اکبر بگو مام پرواز می کنیم.

(صدای خنده همه)

اسفندیار: پرواز!!!

تورج: منوچهر خان؟ رفاقتمون به جاش. من با نماز شوخی نمی‌کنم. شما هم بهتره با چیزای این ریختی شوخی نکنی. می‌فهمی؟

منوچهر: خیله خوب حالا چرا میزنی ما رو؟

اسفندیار: بابا آق تورج سابق، آق مهدی فعلی. تو که این ریختی نبودی داداش. سجاده آب بکش نبودی که. چی شده حالا یهویی اول وقتی شدی؟ داداشِ من حق بده خوب بچه ها سختشونه قبول کنن این جوری شدی تو یهو. نمیشه که بابا جون. عههه

منوچهر: ای بابا سخته این جوری یهو.

تورج: داداش من چیز عجیب غریبی نیست که! من فقط می خوام نمازمو بخونم‌. همین و والسّلام.

منوچهر: دِ نه دِ، دِ نه دِ داداش من. نماز خوندن یه چیزه، سر الله اکبر اذون نماز خوندن یه چیز دیگست. به جون منوچ به جون منوچ به سیبیلات قسم نمیذارم بری تا نگفتی چی سرت اومده که بریدی از رفیق گرمابه و کافه گلستونت.

تورج: خیله خوب! خیله خوب! خدا می دونه راضی نیستم بگم. ولی چون پای نماز و کشیدین وسط، دیگه باس بگم. فقط قبلش کامیونا رو جابجا کنین تا راه وا شه. بعدش بیاین زیر اون سایه بونه ته گاراژ تا براتون ماجرا رو تعریف کنم.

(وکال… صدای پا…)

تورج: السّلامُ عَلَینا وَ عَلی عِباد الله الصّالحین. السّلام عَلَیکُم وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُه. الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر.

منوچهر: اَی زرنگ! ما رو فرستادی پی نخود سیاه جلدی نماز و زدی بر بدن. حقا که رفیق جلب خودمی.

احمد (با لکنت): دِ شلوغ نکن منوچ. قبول باشه آق داداش.

تورج: قبول حق باشه داداش. ببخشین دیگه باس نمازمو می‌خوندم.

منوچهر: خب دیگه مرده و قولش ما سر تا پا گوشیم داداش. بفرما.

تورج: خیله خوب! خیله خوب! من حرفی ندارم. اما بذارین حالا که همتون جمعین و اصرار دارین ماجرا رو بشنفین، اینو روشن کنم. این اتفاق واسه همین زمستونیه که رد شد. همتونم می دونید من اهل هر رقم بساطی که بودم، از دو تا کار بیزار بودم و هستم.
منوچهر: دروغ و نامردی! داداش من اصلا خراب این دو تا کار نکرده‌ توام به مولا. کسی تا حالا از داش تورج ما، چیز همین آقا مهدی دروغ شنیده؟! نامردی دیده؟!

اسفندیار: و بقیه نه به خدا! نه والا! به خدا مرده والا! اهل معرفته آفرین آفرین!

تورج: دم همه‌ شوما گرم. لطف دارین. خیلی آقایین. آره والا من تو زندگیم تا الانی که عمر داده خدا بهم زورمو زدم نه دروغ تو کارم باشه نه نامردی. گوش بدین رفقا اینی که براتون تعریف می‌کنم عیناً اتفاق افتاده ها. نه یک کلمه و یه صحنه کم، نه یک کلمه و یه صحنه زیاد. همین زمستون، بهمن ماه که رفته بودم از مشهد بار بزنم واسه تهرون دیگه یه اتفاقایی افتاد که می خوام براتون تعریف کنم.

وکال (فلش بک)

صاحب بار خیله خوب تورج خان اینم آخریش بود برو به سلامت.

تورج: دم شما گرم به داش غلامم سلام ما رو برسون. بگو تورج گفت لاکردار این رسمش نیست آخه هر وقت ما میایم مشهد تو رو نبینیم بریم. اَی بابا.

صاحب بار چشم تورج خان. فقط ماشین موتور پوتوری ردیفه؟ برف داره هوا. یه وقت نذارتت تو راه.

تورج: چی؟ هه! ماشین نه و سالار. تورج نه و تورج دست فرمون. مرد حسابی داری با نمره یک پایه یکای تهرون، تهرون چیه، کل مملکت گپ میزنیا. می خوای از همین الان چشامو با دستمال یزدی ببندم یه کله برم تا خود خونه؟

صاحب بار بر منکرش لعنت. آخه نیست که شما شاگرد شوفر نمی گیری واس خودت ترسم اینه تنهایی یه وقت…

تورج: چی؟ تنهایی هاپوئه بیاد بخورتم لابد داش هان؟ خدافظ عزیزم. سلام ملام ما رو هم ردیف کن به اوس غلومت برسون. کار مار نداری؟ عزت شما زیادی.

صاحب بار نوکرتم، چاکرم، یا علی.

وکال…

تورج: راه افتادم، مطمئن بودم هم از خودم هم ماشین، نشستم تا یه کله برسم به تهرون. دو ماه آزگار بود نه زن و دیده بودم نه بچه رو. چرخ کامیون که رسید اول جاده تهرون برف انگار تموم دنیا رو برداشت. ولی من، عین خیالمم نبود. سیگار و تابوندم کنج لبم، دنده رو گذاشتم تو یک و دو، گاز و بستم به کامیون، صد کیلومتری راه اومده بودم که یهو دیدم اوضاع پَسه.

متن نمایشنامه به وقت طلوع – فلش بک به گذشته

 صدای بارون شدید و پخش آهنگ بهشت و جهنم داوود مقامی از ضبط کامیون با زمزمه آقا مهدی:

یه روز در محضر عدل الهی
بهت ثابت میشه که رو سیاهی

بس که تو آزردی مرا
هرگز نمی بخشم تو را

بس که تو آزردی مرا
هرگز نمی بخشم تو را

آه و واویلاااا آه و واویلاااا آه و واویلا
آه و واویلاااا آه و واویلاااا آه و واویلا

(صدای پِت پِت کامیون)

تورج: اِإإ، پِت پِت واسه چیه لامصب؟ گازوئیل نیست که آشغالا. آشغال ماشغال می ریزن همین جور تو باک ماشین. برفِ چی می گه لامصب این وسط بابا؟ برف پاک کنِ هم جواب نمیده بی پیر. شششش

(صدای اعتراض و اعصاب ناراحت تورج)

تورج: ولش کن بابا، ماییم و سالار خسته و برف و جاده. کجا بودیم؟ آهااا

هرگز نمی بخشم تو را
بس که تو آزردی مرا

هرگز نمی بخشم تو را
لالا لالای لالای لالا لای

لای لای لالا لای لای
لالا لالای لالااااا

(صدای پت پت کامیون)

تورج: اَی مصبتو شکر، پِت پت پِت مال چیه؟
پِتت چیه سالااار؟ نکن إ إ إ نشو! خاموش نشو لامصب

(صدای بارش باران و خاموش شدن ماشین و از حرکت ایستادن)

تورج: أی دل غافل، سالار تو که با ما راه نیا نبودی! أی بر چشم شور و دل بد لعنت. پسر شاگرد غلومی هم چشم زد ما رو راستی راستی بابا. بزار برم پایین ببینم چه دردی افتاده تو جونت سالار.

(صدای وزش شدید باد و تق تق کفش های تورج)

تورج: آها آها خب خب پسر شیطون من سالار خسته، خوش رکاب، همراه جاده.

تورج خطاب به سالار (کامیون): دهنو وا کن ببینم آقا جون آها دکتر تورج داره میاد تو موتورت. آااا بگو آاا ماشالاااا خب آهااا این که درسته، اینم که درسته! تو که چیزیت نیست داش من.

بزار ببینم آ آها اینم که درسته، اینم که چیزیش نیست. اِ سالار چته تو؟ چیزیت نیست که بابا، یعنی هستا من نمی فهمم چته! چقدر سردِ لاکردار هَههوا چرا اینقدر زود تاریک شد؟

(فلش بک به حال)

تورج: زمستون بود و هوا زود تاریک می شد باد، باد نه طوفااان

منوچهر: عجب هوایی بوده، شنیدم مَمَدی می گفت نمیتونستن راه بیفتن، همین بود پس؟

تورج: برف نگو منوچ، برف نبود! برف که رو زمین و کوه نشسته بود باد ور می داشت می کوبید تو سر و صورت هر بنی بشر و جنبنده ای که اون وقت شب تو جاده بود.

منوچهر: خب دیگه چی؟

تورج: هیچی رفتم تو اتاقک کامیون که بلکم گرم بشم.

وکال…..( فلش بک به گذشته)

تورج: أی باابااا چه بساطی بود آخه، عیب نداره بابا عیب نداره، یه دیقه وایمیسم این بغل مغلا الان همه کامیونا، رفقا، همکارا تو جاده ان دیگه دست تکون می دیم یکی شون میزنه بغل بالاخره یه آچاری سر شمعی وا می کینم. هرچه پیش آید خوش آید… ما که خندون دون دون دودوون لالالای لالای لای لالالای لالای لای

(وکال….)

تورج: ووووووواساااااا واسااا لامصب بابا واسا دیگه

(صدای رد شدن ماشین)

تورج: أی نسناس بی پدر، وا نمی ستی گاز واسه چی میدی لامصب؟

(صدای ماشین دیگر)

تورج: آها اون یکی اون یکی، داداش داااداش منو ببین دااادااااش، داداش منو ببین اینور‌، أی لامصب. یخ زدم بابا، یخ زدم …

وکال….( فلش بک به حال)

منوچهر: أی نامردای لاکردار، اینا نامردن اصلا چی بگم والا!

تورج: یه چند ساعتی گذشت هیچ کس واینساد، دیر که شد دیگه اون تک و توک ماشینی هم که تو جاده داشت می رفت و میومد پیداشون نشد، برگشتم تو اتاقک.

منوچهر: اون دیگه اتاقک نبوده بعد اون همه ساعت یخچال بوده دیگه، از هوای بیرون سردتر میشه اتاقک.
تورج: (لرزیدن تورج از شدت سرما) سرده، سسسرده.

(مالیدن دست ها به یکدیگر برای گرم شدن، ها کردن)

تورج: تا صبح هم دستامو بمالم بهم هی… هیچ فایده نداره. پام، پام چرا حس نداره لامصب؟ ننن…نکنه م..مثل تو این فیلما خ..خوابم ببره؟ من نباس بخوابم، آره نباس بخوابم. خخخ…خوابم ببره کارم تمومه.

(در حالت خواب و بیداری)

أأکرم جونِ ننت بچه رو ساکت کن بزار بخوابیم بابا. به بچه بگو بابات می خواد بخوابه.

(ترسیدن و از خواب پریدن)

تورج: هییی هه، دددداشتم خخخخخواب می دیدم فک کنم. دیدددی دیدی چقدر طفلکو ننم گفت تورج نرو یه کم دیگه بیشتر بمون. کاش ککاش یه دفعه دیگه می دیدمش لااقل. أههه هَه هه

(عالم خواب و بیداری)

ننه ، ننه کجایی؟ أه چقدر داستان میبافی آخه برا ما ننه. نترس بابا نترس شوما نترس. نه داداشم ما گیر نمی فتیم تو جایی، اگرم گیر بیفتیم خودمون بلتیم گلیممونو از آب بکشیم بیرون. فَمیدی؟

(اهههه ههیی هیی ترسیدن و از خواب پریدن)

این آبه سرده نریز رو من ننه ن..ننه. دیدی؟ یاخدا فکر کنم، فک کنم دوباره خوابم برده بود! نباس بخوابم من، بخوابم مردم. هه هه هه

(قورت دادن بزاق دهان از ترس)

چچ..چی می گفت؟ چی می گفت این ننه من؟ مسجد می رفت میومد؟ ممم…می گفت، می گفت حاجیه گفته گیر میر کردید یه چیزی بگین، یه کسی یه چیزی به یه کسی، کک..کی بود؟ صاب زمون؟ آها آره صاب زمون، آره یه چیزی به صاب زمون بگین.
همراه با وکال تورج می گوید: آخخه آخه چی بگم من بابا؟

( مالیدن دست ها به هم) بگم سلام؟ بابا من نجسی مجسی می خورم، نماز مَماز نمی خونم، دین مین حالیم نیست. أی بابا …

(با بغض) الان گیر کردم، به جان ننم گیر کردم. اگه هستی من نمی دونم ننم می گفت، ببین من نمیدونم اصلا کی هستی! اگه هستی ه ه ه..هر کجا هستی اصلا نمی دونم هستی یا نیستی، به اون خدای احد و واحد قسم اگه هستی و بب..بیای دستمو بگیری، اگه خلاصم کنی از این مخمصه دیگه نه لب به اون نجسی می زنم نه یه نماز می خونم غیر اول وقت،

(با گریه)قوول می دم قول می دم به صاحب همین گنبد خورشید نشون! (گریه میکند با زجه) …

وکال… (فلش بک به حال)

تورج: یه ساعتی زار زدم و گریه کردم، زورم داشت تموم می شد، هوا هم سردتر از اون نمی تونست باشه دیگه لامصب، چشم نیمه بازم یه مرد را دید که آچار به دست داره میاد به سمت ماشین. هی بی پیر بازم خوابم برده، خیالاتی شدم، کاش لااقل دوباره خواب ننم را می دیدم.

(نفس نفس زدن از سرما)

چی واقعیه؟! دارم خواب می بینم؟! آره! نه، نه بابا خواب نیستم، داره می زنه به شیشه، صداش رو می شنفم. هان!

حضرت صاحب الزمان سلام علیکم، آقا (همراه با اکو)

تورج: هان، بله! بله!

حضرت صاحب الزمان حال شما خوبه؟ (همراه با اکو)

تورج: خوبم، نه خوب نیستم، یعنی خوبم، یعنی ماشینم پنج، شش ساعت خرابه حاجی،گمونم دارم یخ می زنم.

حضرت صاحب الزمان: طوری نمی شود ان شاءالله، شما زحمت بکشید هر وقت گفتم استارت بزنید. (همراه با اکو)
تورج: استارت بزنم! مگه شما مکانیکی؟! من این همه باهاش ور رفتم، همه جاش رو زیر و رو کردم، استارت بزنم؟! آخه موتورش چیزیش نیست.

حضرت صاحب الزمان :کاری ندارم، فقط یه دستی به ماشین می زنم، ان شاءالله که درست می شه. شما فقط استارت بزنید. (همراه با اکو)

تورج: چشم،چشم آقا

حضرت صاحب الزمان استارت بزنید. (همراه با اکو)

تورج: هههه روشن شد، دمت گرم!

(همراه با دست زدن و خوشحالی)

تورج: دمت گرم! دمت گرم! روشن شد! جدی جدی روشن شد! ه ه ه ، اما، اما فقط، آخه آقا شما که فقط در موتور رو باز کردی. نه فایده نداره! این الآن دوتا قدم بالاتر خاموش میشه باز!

حضرت صاحب الزمان نگران نباشید. این ماشین شما رو تا منزل می رسونه. (همراه با اکو)

تورج: آقا دم شما گرم. خیلی مردی به مولا. خیلی آقایی! خدا بابات رو بیامرزه! خودم غلومیت رو می کنم، خودم نوکریت رو می کنم. هر کاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم. پول؛ اجازه بده، اجازه بده آقا بفرما. این، این خدمت شما، این ناقابله. اینو بذار جیبت، بگیر دیگه، بگیر!

حضرت صاحب الزمان ما نه به کمک شما احتیاج داریم، نه پول شما‌. (همراه با اکو)

تورج: ا، این طوری نمی شه! شوفر باس مرد باشه دایی.

حضرت صاحب الزمان مرد چطوریه آقا تورج؟ شما به کی می گی مرد؟ (همراه با اکو)

تورج: معلومه دیگه، مرد اونیه که نامرد نباشه، دروغ تو کارش نباشه، حرف زد باس پای حرفش وایسه، اگه کسی بهش خوبی کرد و حال داد یادش بمونه تلافی کنه، ما هم نامردی تو کارمون نیست داداش، بزاری تلافی می کنیم، فهمیدی؟

حضرت صاحب الزمان فقط دو کار. (همراه با اکو)

تورج: شما جون بخواه آقا

حضرت صاحب الزمان فقط به اون دو تا قولی که دادی، عمل کن. (همراه با اکو)

تورج: قول آقا! کدوم قول؟! به کی؟ کجا؟

حضرت صاحب الزمان قولایی که داده بودی،ترک اون گناه، نماز اول وقت (همراه با اکو)

(آقا مهدی همراه با وکال)

تورج: یا ابالفضل! من که تو دلم گفته بودم، ترک اون گناه، من که فقط به صاحب الزمان گفته! بودم، نکنه شما، نکنه شما، نکنه من، خاک بر سر من، شما اون پایین زیر برفا من این بالا تو اتاقک.آقا! آقا!

(فلش بک به زمان حال)

تورج: از تو اتاقک کامیون یادم نیست از در، از پنجره، خودمو انداختم پایین تا بیفتم به پاش بگم آقا چقدر مردی، خیلی آقایی به مولا، بگم آقا چقدر مردی،خیلی آقایی به مولا.(اکوی صدا)

تورج: اما نبود! نبود! حتی رد پاشم روی برفا نمونده بود‌. سُوار شدم، طوفان بود توی جاده، طوفان، طوفان بود، اما دل من طوفانی تر از همه جاده های طوفانی دنیا بود. یعنی من، تورج دست فرمون، راننده کامیون پیزوری، من لایقش نبودم.

تورج: یعنی این قدر به درد بخور شده بودم که آقا بخواد بیاد واسه کمک من؟ نه نه، همه راه سُوار ماشینی بودم که آقام روشنش کرده بود. آره رفقا، آره. اسممو گذاشتم مهدی که یادم باشه کی خط و ربطمو عوض کرد.

– یکی از راننده ها چون نامردی هم تو کارت نیست، زیر قولت، زیر اون دوتا قولت نمی زنی، نه؟!

احمد (با لکنت): پاشید رفقا، قول آقا مهدی، قول ماست، قول یه مرد نباس این ور اون ور شه، تا وقت نماز تموم نشده، هر کی اهل قول مردونس، یا علی کنه، یا علی کنه و دست نماز بگیره.

اسفندیار: بله سلامتی همه مردای عالم،گل مردا، سرسبد مردا، آقا مهدی خودمون……

تورج: نه آقا اسفندیار، نه، سلامتی تنها مرد عالم،گل مردا، سرسبد مردا، آقامون مهدی صاحب الزمان صلوات

 

سرود نمایشنامه به وقت طلوع

به منه بی پناه،پناه بدهبه من بی پناه،پناه بده
پناه عالم نمی تونم بلند شوماز زمین شکسته بالم،
یه کاری کن دوبارهباز عوض شه حالم
چند وقته ارباب، خیلی غمدارم پای پروندم امضا کم دارم

برای دانلود وکال های نمایشنامه به وقت طلوع کلیک نمایید.

دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

برای ارسال دیدگاه خود، در قسمت زیر دیدگاه و در خط بعدی نام و نام‌خانوادگی خود را بنویسی و بر روی فرستادن دیدگاه بزنید. *

دکمه بازگشت به بالا