سناریو تشکر – تاک شو نیمه شعبان
سناریو تشکر – نعمتهای الهی
این تاکشو در سه بخش با موضوع بهره بردن از نعمت های خدا صحبت کرده است. سناریو تشکر می خواهد بگوید که با توجه به امکانات اطرافمون آنها را بشناسیم و قدر دان آنها باشیم. برای مطالعه بیشتر به متن زیر مراجعه نمایید.
- فهرست اهداف سناریو تشکر
- هدف بخش اول سناریو تشکر
در این بخش می بینیم که می توانیم کاری کنیم که خیلی راحت در زندگیمان احساس خوشحالی و خوشبختی داشته باشیم و تنها کافیست به جای این که از زندگیمان طلب کار باشیم، به امکانات اطرافمون نگاه کنیم و آن ها را بشناسیم و قدردان آنها باشیم.
هدف بخش دوم سناریو تشکر
در این بخش صحبت از قانونی می شود که داشته های ما را چندین برابر می کند و آن قانون ویژه قدران بودن و درست بهره بردن از نعمتهای الهی است که موجب افزایش نعمت می شود
هدف بخش سوم سناریو تشکر
در این بخش صحبت از نعمت ویژه ی خداوند و بهترین بهره ای که از این نعمت می توان برد، می شود.
متن سناریو تشکر
سلام و خوش آمد گویی قرارها: اجازه دهید قبل از اینکه گفتگو را شروع کنیم، برای اینکه برنامه ی بهتری را خدمتتون ارائه بدیم، دو نکته خدمتتون عرض کنم:
اول: ما در این برنامه می خواهیم یک گفتگو و ارتباط دو طرفه داشته باشیم و لذا از شما عزیزان می خواهیم که با ما همکاری کنید و اگر سوالی از طرف مجریان مطرح شد به آن پاسخ دهید.
دوم: در این مدت که اینجا هستیم،سعی کنیم «خودمان باشیم» یعنی اگر حرفی زده شد یا اتّفاقی افتاد که حس کردیم این حرف یا اتّفاق به دلمان نشست، ذهنیات قبلی خودمان را کنار بگذاریم و بدون توجه به اینکه دیگران چه موضِعی درباره این موضوع دارند، از آن بهترین استفاده را کنیم. (تعصبات بیجا را کنار بگذاریم)
بخش اوّل سناریو تشکر – نقشه ی بازی
بیایید به زندگی از یک زاویه ی نو نگاه کنیم و فرض کنیم که کل زندگی ما، از جهاتی شبیه یک بازی است! ما از وقتی به دنیا آمده ایم وارد این بازی شدهایم و همه یک روزی از این بازی خارج میشویم.
ما در واقع بازیگران این بازی هستیم ونکته ی جالب این است که هر کس با امکانات خاصّ خودش وارد این بازی شده و همه ی افراد از امکانات یکسانی برخوردار نیستند. کسانی در این بازی برنده هستند یا به موفقیت میرسند که هم از امکاناتشان بهترین استفاده را میکنند و هم این که قوانینی که بر این سرزمین حاکم است را رعایت کنند تا شکست نخورند.
این نکته خیلی مهم است که اینقوانین را چه بدانیم و چه ندانیم، کار خودشان را انجام میدهند. امروز میخواهیم در موردیکی از این قوانین صحبت کنیم که دانستنِ آن باعث میشود امکاناتی که داریم زیاد شود و اگر ندانیم و استفاده نکنیم؛ امکاناتمان حتماً کم میشود. قبل از اینکه وارد بحث شویم میخواهیم یک تست بگیریم.
در اینجا دو عکس نمایش داده میشود که در سایت مناسبتها قرار داده شده است. یکی عکس ترافیک و دیگری عکس کودکی فقیر است. از مخاطبین درباره ی این عکسها، سؤال میکنیم و نظراتشان را میشنویم. خب در این عکسی که نمایش داده شده است چه چیزی میبینید و چه حسی نسبت به آن دارید؟ بله، دیدن عکس ترافیک در لحظه میتواند حالمان را خراب کند، سختیهایش، دیر رسیدنها، اعصابخوردی و… ولی آیا نمیشود از اینعکس، نظم را هم دید؟
دیدن عکس فقر هم همینطوراست. درست است که فقر و سختیهایی که دیگران میکشند برای انسان دشوار است؛ ولی ببینید که این بچّه با چه شور و شوقی دارد بازی میکند و چقدر اینخنده زیباست. قدیمیها راست میگفتند، میشود همیشه نیمهی پر لیوان را هم دید. آدم میتواند در اوج سختیها، کاری کند که لااقل کمی حالش خوب شود.
به عنوان مثال بیایید یک روزِ سخت که مطمئنام همگیمان شبیه آن را تجربه کرده ایم را دوباره با هم مرور کنیم: صبح که از خواب بلند شدم، کلافه بودم. از خانه که بیرون رفتم؛ در ترافیک گیر کردم و دیر به سر کار رسیدم. موعد چکم امروز بود و با هزار بدبختی و مصیبت جور کردم.
این وسط هوا چقدر گرم بود و کلافهام کرده بود. عصر هم که داشتم به خانه برمیگشتم، نزدیک بود تصادف کنم. چقدر فقیر در خیابانها زیاد شده؛ سر چهارراه با این کلافگی، چند تا از اینبچهها گیر داده بودند به من! یکی از آنها میخواست شیشه ی ماشینم را تمیز کند که بدتر کثیفش کرد.
شب هم که به خانه رسیدم بچّهام بیتابی میکرد که «بابا بریم پارک» که دیگر اصلاً حوصلهاش را نداشتم. * اگر مجری خانم است یا شرایط مثال بالا را ندارد، با توجه به روز سختی که خودش تجربه کرده یک مثال بزند. درست است که این روزهای سخت برای همه هست، ولی شاید خیلی اوقات این زاویه ی دید من است که سختیهای یک روز را دو چندان میکند.
آیا میشود جور دیگری هم به همین روز نگاه کرد؟ اگر فیلم این روز را جلویم بگذارند، دوست دارم کجاهایش را عوض کنم؟
امروز روز سختی برایم بود؛ اما چقدر خوب است که آخر امروز من سالم هستم. امروز صبح که در ترافیک گیر کرده بودم، وقت مناسبی برایم باز شد تا در مورد فلان موضوع با فراغ بال فکر کنم. خدا را شکر که امروز شرمنده ی مردم نشدم. و آخرش چکم پاس شد. این بچّههای سر چهارراه، چه بچّههای باصفاییاند.
یکی از آنها دوست داشت شیشه ماشینم را تمیز کند … برای اینکه دلش را نشکنم، چیزی به او نگفتم، آخر از او تشکر کردم و کمکی هم به او کردم. امروز با اینکه خیلی خسته بودم، ولی وقتی به خانه آمدم، دخترم به من گفت «بابا بیا بریم پارک» و وقتی با دخترم رفتیم پارک، همه ی خستگی هایم در شد و انگار اصلاً یادم رفت امروز روز سختی بود.
میشود کاری کرد که همیشه شاد بود؟ همیشه راضی بود؟ بله! یک فرمول ساده دارد، خیلی ساده اما بسیار تأثیرگذار! به جای اینکه همیشه به نداشتههایمان فکر کنیم و آنها را طلب کنیم، به داشتههایمان نگاه کنیم و قدردانشان باشیم.
مثلا:
دارم رانندگی میکنم؛ یکی به من راه نمیدهد و من هم میپیچم جلویش دو تا بوق بلند و جرّ و بحث های بیفایده که تا دو ساعت بعدش فکرم را به هم میریزد! چرا؟ فقط به این دلیل که آن ماشین یک لحظه به من راه نداد! انگار که همه وظیفه یشان این است که به من راه بدهند!
خُب همین دیدِ طلبکاری کاری کرد که من تا دو ساعت بعد از آن اتّفاق، حالم بد بود. آن فرمول ساده میگوید «اگر همیشه طلبکار باشی، باید مدام دنبال نداشته هایت باشی » چرا فلان فامیلم به من زنگ نمیزند؟ چرا ماشین جلویی به من راه نداد؟ چرا فلانی اوّل به من سلام نکرد؟ چرا همسرم امشب جلویم غذا نگذاشت؟ و صدها چرای دیگر.
حالا نقطهی مقابل این “طلبکار بودن” چیست؟ مجری میتواند اینجا کمی مکث کند تا جواب مخاطبان را بشنود بله! نقطه ی مقابلش این است که سپاسگزار باشیم، داشته های خود توجه کنیم و غصه ی نداشتهها را نخوریم. این، رمز شاد زندگی کردن است. این، رمز آرامش است.
حال اگر با ایندید به زندگی نگاه کنم، میبینم که بهانه های زیادی برای خوشحالی بودن دارم. کافی است به نعمتهایی که داریم؛ نگاه کنیم و قدردان داشته هایمان باشیم! به جای اینکه بگویم چرا رفیقم به من زنگ نزد؛ چرا اینطور نگاه نکنم که این رفیقم یکبار کاری برایم انجام داده که واقعاً برایم خوشحالکننده بود. به خاطر داشتن چنین رفیق خوبی، “من” به او زنگ میزنم، شاید گرفتار باشد، بگذار من حالش را بپرسم.
بدینترتیب هم حال من خوب است و هم رفیقم خیلی از اینکار من لذّت میبرد. آدمی که دیدش دیدِ سپاسگزاری باشد، همیشه میتواند از فرصتهایش لذّت ببرد؛ ولی کسی که همیشه مثل طلبکار منتظر است که دیگران برایش کاری انجام دهند، همیشه در حال از دست دادن فرصتهای خوشحال بودن است؛ چون همیشه عصبانی و طلبکار است.
چقدر خوب است که کارهای کوچکی را که دیگران برایم انجام دادند را ببینم و به جای اینکه پیش خودم بگویم که وظیفهیشان بوده، به خاطر همینکارهای کوچک قدردانشان باشم. رمز خوشحالی همین است که من امکاناتی که اطرافم هست را ببینم و قدر آنها را بدانم. برای خوشحال بودن همیشه لازم نیست دنبال چیزهای خاصّی بگردیم؛ کمی به اطراف خودمان نگاهکنیم، میبینیم که پر است از بهانه هایی برای شاد بودن.
تعریف می کنند که فردی کنار ساحل خیلی زیبایی نشسته بود، دستهایش را در شنها فرو کرده بود و محو تماشای غروب خورشید در خط افق دریا بود. از او میپرسند آرزویت چیست؟ فکری میکند و میگوید: دلم میخواهد در اینشرکتی که کار میکنم، ترفیع بگیرم و مدیر فروش منطقهای بشوم.
-سؤالکننده میگوید: بعدش چی؟
– میگوید: بعدش مدیر فروش کل شرکت بشوم!
– بعدش؟
– مدیر عامل!
– بعدش؟
– یک شرکت بازرگانی برای خودم تأسیس کنم!
– بعدش؟
– شرکت را گسترش بدهم!
– بعدش؟
– نمایندگیهایی در کشورهای مختلف بگیرم!
– بعدش؟
– یکخانهی ویلایی در تلویزیون دیدم خیلی عالی بود، آن را میخرم با کلّی مستخدم و …
– بعدش؟
– یک هواپیمای اختصاصی داشته باشم!
– بعدش؟
– یک حساب بانکی پر از پول در بانکهای سوئیس داشته باشم که دیگر خیالم راحت باشد!
– بعدش؟
فکری میکند و میگوید: آن موقع دیگر دلم میخواهد راحت کنار ساحل بشینم و غروب خورشید را تماشا کنم!! خُب تو که همینالآن داری همینکار را میکنی! همینالآن برای اینکه حال خوبی داشته باشیم و خوشحال باشیم، خیلی نیاز نیست چیزهای عجیب غریبی قبلش آماده شده باشد، همین امکاناتی که الآن داریم… همین رفیقهای خوب که میتوانم یک آخر هفتهی دلچسب را با آنها بگذرانم.
بچهی کوچکم که یک لبخندش کلّی به من انرژی می دهد. پدر و مادرم. و چیزهای بسیار دیگری که الآن دارم و باید قدردانشان باشم. حالا اجازه بدهید که یک سؤال بپرسم؛ یک روز خوب در زندگیتان را بگویید. چند وقت است که از آن روز گذشته؟ در آن موفقیت چه کسانی شریک بودند؟ چه کسانی به شما کمک کردند؟
مجری میانی، میکروفون را در میان جمع میبرد و پاسخ های مهمانان را میشنویم
دیدم که بعضی اتّفاقات در زندگیمان افتاده است که م بعد مدتهای طولانی هم هنوز در ذهنمان هست و افرادی در آن دخیل بودند، ولی بعضی از ما، از آنها غافل بوده ایم و یا برای آن افراد کاری نکرده ایم. و اگر هم به یادشان بوده ایم چه بهتر که دوباره از آنها تشکر کنیم؛
مجری، میکروفون را به مهمانان میدهد و از آنها میخواهد از کسی که به آنها لطفی کرده است تشکر کند، اما گفتن عبارت “متشکرم” به تنهایی کافی نیست بلکه باید موضوعش مرتبط باشد و توضیحی بدهد که چرا از او تشکر میکند.
پس خلاصه اینکه کافی است بایستیم و به امکاناتمان نگاهکنیم و سپاسگزار آنها باشیم تا خوشحالی را به دست بیاوریم و یادمان نرود که رمز ورود به این فضا، این است که داشتههایم را ببینم و بگویم: ” متشکّرم ” در بخش بعدی در خدمتتان خواهیم بود.
بخش دوم سناریو تشکر
در بخش اوّل دیدیم که میتوانیم به راحتی کاری کنیم که خوشحالیهایمان همیشگی باشد. اینکه بایستم و امکانات اطرافم را نگاه کنم و سپاسگزارشان باشم، هم حال خودم را خوب میکند و هم اطرافیانم لذّت می برند که برایم کاری انجام دهند؛ چرا که میبینند من فرد قدردانی هستم؛ من آدم طلبکاری نیستم.
با آن دیدِ بخش قبل یعنی متشکّر بودن، رفیقت دوست دارد که برایت جبران کند. رفیقت، اطرافیانت، پدر و مادرت و همسرت، از اینکه تو آن کاری را که برایت انجام داده، دیدهای و قدردانش بودهای، به وَجد میآید و باز هم دنبال فرصت میگردد که کاری برایت انجام دهد؛ و این حسّ خوبِ حمایتکردن دیگران است که امکانات ما را روز به روز زیادتر میکند.
اما نکته ی ویژه اینجاست که این اتّفاق، برای خداوند هم هست! یعنی اگر من بایستم و به امکاناتی که خداوند به من داده نگاه کنم و سپاسگزارشان باشم، هم خدا را از خودم راضی کرده ام و هم کاری کردهام که خدا هم امکانات من را زیاد کند و دریای نعمتهایش را به من لطف کند و بدهد. این وعده ی خدا است!
آن قانون ویژهای که گفتیم میتواند امکاناتم را چندین برابر کند، همین است!! خداوند وعده داده و گفته است اگر نعمتها و امکانات و داشتههایی که من به تو داده ام را ببینی و بابت آنها سپاسگزار باشی، نه تنها مرا راضی کردهای بلکه کاری میکنی که من سرمایهها و نعمتهایی را که به تو داده ام، چندین برابر کنم! قرار شد به خدا اعتماد کنیم.
بیایید ببینیم خداوند چه امکانات و سرمایهها و نعمتهایی به ما داده.
بعضی چیزها هست که آنقدر جلوی چشمانمان هست که گاه حتّی یادمان میرود به آنها توجه کنیم؛ بیایید بطور مصداقی دو تا از این نعمتهایی را که کمتر به آنها توجه شده، بررسی کنیم:
مثال اول: انگشست شَست
* در اینجا اگر مجریان تمایل داشتند میتوانند یک بازی کوچک برگزار کنند و چند نفر از مهمانان را انتخاب کنند و بگویند هر کس زودتر بتواند یکی از دکمه های لباس را بدون شست ببند، برنده خواهد شد و جایزه بگیرد.
بله! همین شَست نعمتی است که همیشه جلوی چشممان بوده است و شاید کمتر به آن توجّه کردهایم. اگر همین انگشست شست نبود بستن دکمه های لباس خیلی کار سختتری میشد.
مثالِ دوم: آب داخل گوش
مثالی که شاید هیچ اطلاعی هم از آن نداشته ایم اما نعمت مهمی است که خدا به ما داده است. پشت گوش هر فردی، مقدار کمی آب وجود دارد که اگر حتی مقدار ناچیزی از آن کم شود، سرگیجه ی شدیدی به فرد دست میدهد؛ شبیه حالی که بعد از بیست، سی بار چرخیدن دور خودمان به ما دست میدهد. اگر این آب کم شود، این سرگیجه دائمی خواهد بود که آرامش را از ما میگیرد.
اگر بیشتر دقت کنیم، میبینیم که دنیای ما پر است از این نعمتهای بزرگ و کوچک که گاه به آن توجه نمیکنیم و گاه اصلاً از آن خبر نداریم، اما هر کدام از آنها اگر نباشد ممکن است آرامش را هم از ما سلب کند.
پس جا دارد کنار لیست آدمهایی که در زندگیام به من لطف داشتند، لیست جداگانهی بزرگی درست کنم و سرمایههایی را که خدا به من داده را در آن ببینم و قدردانشان باشم.
حالا بیایید از خدا که این همه نعمت به ما داده تشکر کنیم و بگوییم: الحمد لله، خدایا شکرت! بیاییم یک لحظه دقت کنیم! خدا چه چیزهایی به ما داده است؟ آیا میتوانم بشمرم؟! میخواهم تشکر کنم! میتوانم به خاطر تمام خوبیهایی که خدا در حقّم داشته، سپاسگزاری کنم؟!
نعمتهایی که لحظه به لحظه برایم تازه میشود. تمام لحظاتی که قلبم دارد میتپد! تمام نفسهایی که میکشم! و … آیا میتوانم به خاطر همهی اینها خدا را هر لحظه شکر کنم؟! میشود با یک فرمول اینکار را کرد. فرمولی که نه تنها میتوانم با آن شکر نعمت را به جا آورم، بلکه خدا را هم میتوانم راضی کنم؛ کاری کنم که نعمتهایش را هم برایم زیاد کند!
چه کسانی حاضرند که هر چه دارند چند برابر شود؟ (هر که آماده است دستش را بالا بیاورد) میشود فقط گفت متشکرم و بعدش خداحافظ؛ یا باید کار دیگری هم کرد؟
فرض کنید یکی از دوستانتان برای شما بعنوان هدیه، یک لباس بسیار خوب و گرانقیمت میگیرد و به شما میدهد و شما نیز از او بسیار تشکر میکنید و میگویید اتفاقاً به یک پارچه ی خوب نیاز داشتم؛ اما جلوی چشمان او آن لباس را پاره میکنید و بعنوان دستمال برای تمیز کزدن شیشه های منزل استفاده میکنید؟ آیا دوستتان حق ندارد به شما اعتراض کند؟ او میگوید من این همه خرج کردم و تو اینگونه از آن استفاده میکنی؟
پس تنها تشکر زبانی کافی نیست و خود ما قبول داریم اگر نعمتی یا هدیه ای به ما داده میشود، باید از آن خوب استفاده کنیم و آن را ضایع نکنیم. فرمولی که گفتیم داراییمان را میتواند چند برابر کند این است که بیایم با درست استفاده کردن از نعمتی که خدا به من میدهد، قدردانی خودم را از خدا نشان دهم. اگر واقعاً چنین کنیم، خدا راضیِ راضی است و اینگونه است که وعده داده که سرمایههایت را چندین برابر میکنم.
اکنون اینجمله برایم مفهوم پیدا میکند که خدا میفرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأزیدَنَّکُمْ».
پس چقدر زیباست که از نعمتهاییمان به خوبی استفاده کنیم به جای اینکه زبانم دلی را برنجاند، دلی را به دست بیاورد. به جای اینکه با چشمان خشمناک به مادرم نگاه کنم، به او نگاه محبت آمیز کنم به جای اینکه کینه توزی کنم با دیگران رفاقت کنم و …. و وقتی اینگونه باشیم، خدا طور دیگری با ما رفتار میکند.
بگذارید برای اینکه مطلب روشن تر شود یک مثال بزنیم:
مثال پدر و پسری را در نظر بگیرید.
پدر به پسرش سرمایه میدهد که برود کار کند و موفق باشد و زندگی خوبی برای خودش رقم بزند؛ اما او از این فرصت نه تنها استفاده نمیکند بلکه دست به کارهای غیرقانونی میزند و مثلاً کالای غیر مجاز وارد میکند و به همین دلیل بعد از مدتی تمام سرمایه اش به باد میرود
طبیعی است که این پدر از پسرش دلگیر باشد و اگر پسرش دفعه ی بعدی از او کمک خواست، یا کمکی به او نکند یا به خاطر اطمینان کمترش به او، پول کمتری به او بدهد و خلاصه از او دل چرکین باشد.
اما اگر پسری باشد که از این سرمایه بهترین استفاده را بکند و درست استفاده بکند، خود پسر است که دارد از آن لذت میبرد و از آن پول استفاده میکند اما پدرش هم از او راضی است و در آینده هم اگر بتواند، با رضایت بیشتر به پسرش کمک میکند. پس واقعا جا دارد که بگوییم خدایا سعی میکنم با درست استفاده کردن از نعمتهایت، به تو نشاندهم که هر چه که از تو به من رسیده، برایم عزیز است.
اما یک سوال آیا همه ی نعمتهای خدا یک ارزش دارند؟ آیا نعمتی هست که خدا به ما داده باشد و برای خود خدا هم خیلی اهمیت داشته باشد و روی آن تاکید کرده باشد؟ اگر همان پسر فهمیده ای که مثال زدیم؛ بیاید و به پدرش بگوید من وقعاً از شما ممنون هستم و میفهمم که چقدر به من لطف کرده اید و الان که بدن سالمی دارم، تحصیل کرده ام، شغل خوبی دارم یا هر خیلی چیزهای دیگر، از طریق شما و یا به کمک شما بوده. اما آیا الان شما توصیه یا هدیه ی ویژهای دارید به من بدهید؟
اگر پدر بگوید بله! یک چیزی برایت در آن کیف گذاشتم که هر چه داری را ضمانت میکند و یک توصیه ویژه است. این پسر اگر زیرک باشد این فرصت را هم از دست نمیدهد و از آن هم به خوبی استفاده میکند. حالا برگردیم به سمت خدا، خدایا آیا چیز دیگری هم هست که برایم کنار گذاشته باشی؟ چیزی که اینقدر ارزشمند باشد که برای تو هم مهم باشد؟
بله! خدا میگوید من هم میخواهم تو را خوشحال ببینم، من هم منتظرم که تو را سعادتمند ببینم. یکچیزی برایت کنار گذاشتهام که اگر از آن غافل نباشی و از آن خوب استفاده کنی و شکرش را به جا بیاوری، حتما خوشحال و خوشبخت میشوی و منِ خدا، آن را ضمانت میکنم…
همه ما میخواهیم خوشحالی و چند برابر شدن سرمایههایمان را ضمانت کنیم؛ اما آنضمانت چیست؟ در بخش بعد میخواهیم از این هدیهی استثنایی خدا صحبت کنیم…
بخش سوم سناریو تشکر
در بخشهای قبلی شنیدیم که دیدن داشته ها و امکاناتمان چقدر میتواند به حال خوب ما کمک کند و از آن بالاتر اینکه میتواند داشته ها و سرمایه هایما را چندین برابر کند. بیاییم به خودمان نگاه کنیم، واقعاً دنبال چه هستیم؟ برای خودم، برای بچه ام و برای نسل بعد از خودم چه میخواهم؟
بله هرکسی دنبال خوشحالی است. میخواهد حالش خوب باشد. آرامش داشته باشد و یک زندگیِ پر از نعمت داشته باشد. و اگر بخواهیم در یک کلمه بگوییم؛ همه ی ما دنبال این هستیم که خوشبخت بشویم، موفق بشویم و حتی میخواهیم این حالت برایمان همیشگی باشد که بتوانیم واقعاً لذت ببریم.
واقعاً برای ما جذاب و پر اهمیت است که اگر بتوانیم این خوشبختی و سعادت را تضمین کنیم. تضمینی که البته حقیقت باشد و دروغ نباشد، تضمینی که همیشگی داشته باشد و محدود به زمان نباشد. ما آدمها برای بدست آوردنِ آن حاضریم خیلی کارها را انجام دهیم و خیلی زحمت بکشیم؛ مثلاً بچه ام از وقتی به دنیا می آید نگران خوشبختی او هستم و برایش هزینه میکنم؛ کلاس و کتاب و لباس و خیلی چیزهای دیگر.
آنقدر این موضوع مهم است که تعداد زیادی کتاب برای رسیدن به موفقیت نوشته شده و هر کدام چیزی را که به ذهنشان رسیده نوشته اند و میبینیم که چقدر بازار این کتابها هم داغ است. به این فکر میکنیم که چه کتابهایی بخوانم، چه کارهایی انجام دهم، حرف چه کسی را مبنا قرار دهم که بتوانم خوشبختی خودم و خانواده ام را تضمین کنم یا لااقل به آن نزدیکتر شوم.
اما نکته ی ویژه اینجاست که آیا حیف نیست اگر حواسم نباشد که خدا راجع به خوشبختی من و بچه ام حرف زده است؟ جالب است که خود خدا گفته برای تضمین سعادت تو، من دو گوهر ارزشمند همیشگی تا آخر عمرت در دسترس تو قرارداده ام که اگر این دو تا را با هم داشته باشی، منِ خدا خوشبختی تو را تضمین میکنم.
قبلش اجازه بدهید یک سؤال بپرسم؛ فرض کنید پیامبر خدا در کوچه ی شما زندگی میکند؛ آیا زندگیتان تفاوتی میکند؟ چه وقتهایی به سراغ او میرفتیم؟
زندگی در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله که برای ما تصورش هم آرزوست، واقعاً در گذشته، سر کوچه ی آدمهایی زندگی میکردند که بعضی از آنها در آن زمان حاضر نبودند این همنشینی را با هیج چیز در دنیا عوض کنند. مؤمنان آن دوران طبیعتاً وقتی لذتِ با پیامبر بودن را چشیده بودند، از دست دادنِ این نعمت برایشان تلخ بوده است و حتماً میخواسته اند همیشه کسی مثل پیامبر کنارشان باشد تا از شیرینی آن همواره بتوانند بهره ببرند.
پیامبر خدا نیز درباره ی بعد از خودشان برای مسلمانانِ آن زمان یک پیام ویژه و استثنایی داشتند؛ که آن پیام حتی برای من و شمایی که دلمان میخواهد کسی از جنس پیامبر کنارمان باشد، میتواند زندگیمان را تغییر دهد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند خدا خوشبختی شما را با دو گوهر ناب تضمین کرده یکی اینکه از امروز به بعد همیشه، کتابی در اختیار شماست که میتوانید با باز کردنِ آن، صدای رسای خدا و همچنین کلام هدایت او را بشنوید. گوهر دومی که از آن میتوانید استفاده کنید این است که همیشه کسی شبیه من در کنارتان هست و تا قیام قیامت، کسی با این ویژگی روی زمین هست.
یعنی پیامبر کسی را به ما معرفی کردند که میتوانیم پیش او برویم و از او بخواهیم و هیچ وقت احساس تنهایی نکنیم، او کنار ماست و همیشه در زمین خواهد بود. با این وجود هیچ وقت نمیتوانیم بگوییم خدایا نمیدانستم چه کنم! راه را بلد نبودم؛ خدا میگوید من راه را نشان دادم سراغ قرآن و امامی که همیشه کنار آن است برو.
از نعمت اگر درست استفاده نکنیم، باختیه ایم. چه بخواهم از این هدیه ی ویژه ی خدا؟ نعمتی که خدا گفت است هیچ نعمتی و هیچ امکانی بالاتر از آن نیست. نعمتی که خدا در اختیارمان گذاشته. چه بخواهم تا خدا راضی شود از اینکه این نعمت را در دسترس من قرار داده؟ چگونه از آن استفاده کنم که در خور این امکان ویژه ی الهی باشد؟
حواسمان باشد که بعضی از ما اگر کسی در شهرمان معروف باشد به اینکه میتواند مریض شفا بدهد و میتواند برایم دعا کند یا چیزهای دیگر؛ دنبال چنین آدمی هستیم و حتی حاضریم ساعتها پشت در خانه اش بایستم تا شاید مشکلمان را بتواند حل کند. تازه خیلی از اینها صرفاً ادعا میکنند و عملاً مشکلی را حل نمیکنند. گاهی حواسمان نیست که پیامبر برای من و شمایی که دنبال تضمین خوشبختیمان هستیم چه پیام ویژه ای دادند:
در کنار کتاب هدایتگری که در دستتان هست، مهربانی از جنس من، از نسل من و از فرزندان من کنارتان است که نه تنها به سمت خوشبختی راهنماییتان میکند بلکه دستتان را میگیرد که گم نشوید، کنارتان میماند تا هیج وقت ناامید نشوید. همراهتان هست که در این سختیهای زندگی هیچ وقت نگویی ای خدا!!! چه کار کنم؟ بلکه خدا خوشبختی تو را اینگونه بیمه کرده است.
کسی که امروز به شوق میلادش گرد هم آمده ایم، فرزند پیامبر و امام حی و حاضر یعنی امام زمان علیه السلام حالا ببینیم چگونه باید از این نعمت خدا استفاده کنیم: مشکل داشتم بروم سراغش؟ همین؟! برای کارهای مهم زندگیام بروم سراغش؟ همین؟!
شک نکنید اگر فقط این امکان ویژه ی خدا را برای روزهای سخت زندگیمان کنار بگذاریم باخته ایم؛ چون که او امام مهربانی است که پیامبر فرمودند او شبیه ترین فرد به من است یعنی تمام خوبی هایی که افراد زمان پیامبر، از زندگی در کنار ایشان میتوانستند حس کنند، ما هم امروز در کنار فرزندشان میتوانیم حس کنیم.
پیامبر یک صفت شاخص داشتند که آن صفت را به صورت ویژه به این فرزند عزیزشان رسیده است، یعنی “رحمت للعالمین” بودن. رحمت للعالمین و نه رحمت للمسلمین؛ یعنی گسترهی رحمت ویژه ی امام زمان، خوب و بد، کوچک و بزرگ را شامل میشود و بر همه چیز و همه کس مهربانی و رحمت میکند.
خورشیدی است که بر همه چیز میتابد و من خیلی خیلی باید کم توفیق باشم که بروم خودم را زیر یک سقف پنهان کنم که مبادا این لطف و رحمت یه من بتابد!
این بزرگواری که خداوند تمام خوبیهای هستی را به دستش سپرده است و به او لقب ” باب الله ” داده، اگر لحظه به لحظه ی زندگیام را به دستش نسپارم؛ باختهام چون خدا گفته اگر کسی من را صدا زد یا طلب خیری از من کرد، مهدی جان! تو باب من هستی، تو در ورود به درگاه من هستی و اگر کسی از دیوارِ دیگری بیاید راهش نمیدهم.
هر چه خوبی و نعمت و روزی و برکت و مهربانی هست فقط از کانال تو به مردم میدهم. تو باب الله هستی. تو سبب لطف من به مردمی و اگر کسی از در این خانه که تو هستی وارد بشود من پذیرای او هستم. حالا می خواهم بهره ببرم، نمیخواهم وقتی دارم از این دنیا میروم بفهمم که باخته ام، میخواهم خوشبختی را حس کنم.
خیلی راحت! میتوانم در هر کاری که میخواهم انجام دهم، در هر مسیری که میخواهم بروم، بگویم خودم میروم، خودم انجام میدهم، خودم میدانم و باید ریسکش را هم قبول کنم… اما از طرفی میتوانم در کوچکترین قدمی هم که برمیدارم محکم و با دل قرص حرکت کنم و از خیری که در انتظارم است مطمئن باشم. میتوانم بروم سراغ کسی که از پدر مهربانتر است، کسی که خداوند تضمین کرده اگر به در خانه ی او بروی خوشبخت خواهی بود و آن وقت با دل قرص حرکت میکنم.
یک پدر برایش مهم نیست که تو برای چه کاری به سراغش میروی، کارت کوچک است یا بزرگ! گاهی کارهای بزرگ و سخت از دید یک بچه، برای بابا کاری ندارد و خیلی راحت است. پدر نگاه نمیکند برای چه کاری سراغش رفته ام بلکه دوست دارد که بروم سراغش که هم محبتش را به سمت من روانه کند و هم کار من را انجام بدهد.
این پدر مهربانِ غریب ما یعنی امام زمان هم کاری ندارد برای چه به سراغش رفتی، او میگوید تو به سمت من بیا و خودت را به من بسپار؛ آن کار کوچک که هیچ، من همه ی دغدغه هایت را میتوانم برطرف کنم.
از صفات امام زمان علیه السلام کریم است! کریم کسی است که نگاه نمیکند که بچه ی خوبی بودم یا نه، نگاه نمیکند که با وفا بودم یا نه. وقتی هم میروم سراغش خودش را به تغافل میزند، انگار نه انگار که من چه بی وفایی هایی در حقش کرده ام.
برای همین، آن جوان شیعه که گناهی مرتکب شده بود و از امام زمانش (یعنی امام صادق علیه السلام) خجالت می کشید، وقتی رو در روی امامش قرار گرفت و از خجالت خودش را گوشه ای پنهان کرد، امام به او می فرمایند داری چه میکنی؟! گناه کرده ای و خودت را به سختی انداختی و ما را هم به سختی انداختی، اما دیگر در هر حالی که بودید از ما رویتان را برنگرداندی.
اگر ما پشت به امام کنیم دستمان به هیچ جا بند نیست و خدا هم وعده داده است که شرط اینکه رضایت من را بخری این است که با امام باشی. این پدر آنقدر مهربون است که حتی اگر من یادم برود که او هست، او هیچ وقت ما را از یاد نمیبرد.
امام هادی علیه السلام وقتی متوجه میشوند که فردی از شیعیانشان به نام زید، در بستر بیماری است و پزشک برای او دارویی تجویز کرده که در شب، امکان فراهم شدنِ دارو برای او نیست؛ بلافاصله بدون اینکه حتی او خبر داشته باشد، پیکی به خانه ی او میفرستند و داروی مورد نیازش را به او میدهند؛ چون که امام حتی از یک شب مریضی و سختی فرزندش آزرده خاطر میشود..
و اینجاست که امام زمان به ما می فرمایند: انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم یعنی ما از مراعات حال شما فروگذاری نمیکنیم و یاد شما را از خاطر نمیبریم.
مگر میشود که پدری فرزندش را فراموش کند، مگر میشود پدر، کاری از دستش بر بیاید و برای فرزندش انجام ندهد؟ اما سوال: خانه ی امام کجاست که اگر کار داشتم پیش او بروم؟!
به امام علیه السلام گفتند آقا ما گاهی کارتان داریم اما نمیدانیم کجایید یا نزدیک شما نیستیم؛ چه کار باید بکنیم ؟! امام فرمودند فقط کافی است لبانتان را تکان بدهید تا جوابتان را بدهیم. یعنی امام میشنود که چه به او میگوییم.
من حتی می خواهم بالاترش را بگویم. اگر حتی من هم یادم رفت او میبیند، امام زمان من را میبیند که مشکل دارم، کمک می خواهم و … برای همین سید بن طاووس صدای امام زمان علیه السلام رو شنید که در تاریکی شب در گوشه ی سرداب مطهرشان در سامرا اینگونه میفرمودند: خدایا آنها به پشتوانه ی محبت ماست که گناه میکنند و ای خدا اگر گناهانشان بین تو و آنهاست از آنها درگذر… بیاییم امشب، همین امشب سعادت دنیا و آخرتمان را تضمین کنیم.
یادمان هست، وقتی بچه بودیم یا نوجوان بودیم، میفهمیدیم پدر و مادرمان بعضی اوقات مشکلاتی داشتند و شبها صدای حرف زدن هایشان را میشنیدیم و میفهمیدیم که الان شاید مشکلی در زندگیمان هست ولی کمی که از شب میگذشت راحت میخوابیدیم، انگار نه انگار که الان مشکلی هست چون پیش خود میگفتیم: پدرم هست و خیالم راحت است.
الان هم باید همین را گفت. در زندگی تمام تلاشمان را میکنیم تا راه درست را بریم ولی دیگر نباید غصه ی چیز دیگری را بخوریم چون: پدرم هست و خیالم راحت است. بابای ما که ما را هیچ وقت تنها نمیگذارد، بیاییم امشب تصمیم بگیریم ما هم او را بیش از این تنها نگذاریم.
بیاییم با هم عهد ببندیم امام زمانمان از این جمع ما خیالش راحتتر بشود، بیاییم دلگرمی اماممان بشویم در این دوران غربت و تنهاییشان. بگذارید اسم ما را جزو کسانی بنویسند که امامشان را تنها نگذاشتند و نه خدایی نکرده جزو لیست آدم های ناجوانمرد.
هیچ وقت نمیشود بزرگواری این کریم را جبران کرد ولی این خاندان به هدیه ی کوچکی از جانب ما خوشحال میشوند و دهها برابر جبران میکنند. بیایید یک هدیه الان به او بدهیم شاخه گلی در حد یک درد و دل صمیمی با پدر هدیه هایمان را آماده کنیم…
دعای فرج
اللهم عجل لولیک الفرج
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.
فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمهشعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران