داستان حربن یزید – داستان محرم

داستان حربن یزید مردی که شجاعت داشت معذرت خواهی کند! (مناسب 4سال به بالا)
داستان حربن یزید درمورد یکی از فرمانده های سپاه عمر بن سعد بود. مردی جنگجو و دلاور و قوی. هنگامی که با سیدالشهدا علیه السلام روربرو شد با ادبی که نسبت به مادرسادات به خرج داد باعث نجاتش از آتش شد. و شد از یاران امام حسین علیه السلام و دلاورانه در سپاه حضرت جنگید تا به درجه شهادت نائل شد.
متن داستان حربن یزید
بچه ها! تا حالا شده یه کار بدی بکنین، که از دستتون ناراحت شن؟ مثلا اشتباهی یه ظرف غذا از دستتون بیفته وسط خونه و همه جا پخش و پلا بشه! وای… دیدین آدم چقدر ناراحت می شه؟! کی کاری کرده که از دستش ناراحت شدن؟ کی ناراحت شده از دستت؟ خب اون وقت باید چی کار کنیم؟ باید معذرت خواهی کنیم.
دیدین چقدر سخته معذرت خواهی کردن؟ میخوای بری بگی ببخشید، ولی جرات نداری! خیلی سخته! خیلی جرات میخواد! خیلی باید شجاع باشی که بتونی بری عذرخواهی کنی… بچه ها قهرمان قصه امروز ما انقدر شجاع بود که می تونست بره معذرت خواهی کنه! حر.
کی میدونه امام حسین اهل کدوم شهر بود؟ مدینه. پس توی کربلا چی کار میکرد؟ به سمت کوفه. برای چی به سمت کوفه می رفت؟ جنگ؟ حکومت؟ نامه نوشته بودن؟ بعد چی شد؟ اونا کی بودن که راهشو بستن؟ چی میخواستن؟ بیعت با یزید.
حربن یزید که بود؟ وچگونه به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست؟
امام با خانواده و یارانش در راه بود و هنوز به کربلا نرسیده بود. از طرف سپاه یزید، یکی از فرماندهان سپاه رو فرستادن که با امام حرف بزنه. اون کی بود؟ اسمش حر بود. حر فرمانده خیلی قوی و معروفی هم بود. او همراه نیروهاش رفت سراغ امام تا مجبورش کنه امام بره پیش حاکم و خودشو تسلیم یزید کنه. سپاه حر در مقابل کاروان امام (علیه السلام) صف کشیدن.
یکی از همراهان امام حسین گفت بیا همین الان اینا رو بکشیم و از دستشون فرار کنیم. وگرنه تا فردا پس فردا کلی آدم دیگه میان و نمی تونیم از پسشون بربیایم. اما امام حسین چی کار کرد؟ جنگید؟ ولی ما که فهمیدیم امام برای جنگ نیومده بود. پس چی کار کرد؟ به جای جنگیدن، دستور داد از آبی که داشتند، به سپاه حر و اسب هایشان بدهند. چون اون اطراف آب نبود.
به حر دستور داده بودند که همراه امام بمونه و از کاروانش جدا نشه. حر همون جا نزدیک کاروان موند و یه کم اون ور تر ایستاد. وقت نماز شد. امام حسین (علیه السلام) ایستادند تا نماز بخوانند. یاران و خانوادهشون هم پشتشون صف کشیدن که نماز به جماعت بخونن. حالا اگر شما جای حر بودید، چی کار میکردید؟ حر مسلمون بود و نمازخون بود.
امام هم که بهشون مهربونی کرده بود و بهشون آب داده بود. تازه نوهی پیامبر هم که بود. به خاطر همین رفت پشت امام علیه السلام ایستاد و همراه بقیه نماز را به جماعت با امام علیه السلام خواند. وقتی امام حسین علیه السلام و کاروانش راه افتادند، حرّ و سپاهش هم او را همراهی کردند. همان موقع نامه ای به حرّ رسید. در اون نامه به حر دستور داده بودن که کاروان امام علیه السلام رو تحت فشار بگذاره و از آنها جدا نشود و به کوفه پیش حاکم کوفه ببردشان.
حرّ نزد امام حسین (علیه السلام) رفت و گفت که در نامه چه نوشته شده. امام حسین (علیه السلام) لبخند زد و گفت: «مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیکتر است!» بعد رو به اهل بیتش کرد و گفت: «برخیزید و سوار شوید! حالا که نمیگذارند به کوفه برویم، به شهر خودمان برگردیم.» حر نمیخواست اجازه بدهد امام (علیه السلام) و کاروانش بروند، چون به او این طور دستور داده بودند.
یعنی نه اجازه دادن امام به کوفه بره، نه اجازه دادن به شهر خودشون برگرده. حر رفت جلوی امام حسین (علیه السلام) را گرفت. یعنی شمشیرهاشونو کشیدن و با اسب ایستادن جلوی کاروان امام. همراه امام هم کلی زن و بچه بود. اونها از شمشیرها ترسیده بودن. امام (علیه السلام) به او گفت: «مادرت به عزات بشینه! چه کار داری با ما؟!» کی میدونه این جمله یعنی چی؟ یعنی مثلا خدا بکشتت!
چه وقتی این جمله رو میگفتن؟ وقتی امام حسین این حرف رو به حر گفت، بهش برخورد… خون جلوی چشماشو گرفته بود، می خواست به امام حسین یه حرف ناجور بزنه. ولی چی گفت؟ «اگر کسی جز شما با من این طوری حرف می زد، از او نمیگذشتم! ولی به خدا سوگند نمیتوانم از مادر شما جز به نیکی یاد کنم.» مادر امام حسین کی بود؟ حر چرا چیزی دربارهی ایشون نگفت؟ حر برای خانواده پیامبر احترام قائل بود.
بالاخره حر و سپاهش کاروان امام (علیه السلام) رو به زور به سمت کوفه حرکت دادند. تا این که نامهای به حر رسید که گفته بود که کاروان امام (علیه السلام) رو ببره جایی که دور از آب باشه و دور و برش هم جایی برای پناه گرفتن نباشه، متوقف کنه. امام حسین یه جا رو نشون داد، گفت میشه اینجا وایسیم که آب داره؟ گفت نه. آخه میدونین؟
اینی که نامه رو آورده، جاسوس سپاهه. وایساده که ببینه من کجا شما رو میبرم، اگر جایی بردم که آب داره، بره خبر بده. پس کاروان امام (علیه السلام) در کربلا توقف کردند. از اون طرف هم سپاه بزرگی از سمت کوفه اومدن و اون طرف دشت ایستادن. حرّ هم رفت به سمت سپاه کوفه.
روز عاشورا شد. وسط جنگ، امام حسین (علیه السلام) فریاد سر داد که: «آیا کسی هست که به فریاد ما برسد و از خدا جزای خیر بگیرد؟ و آیا کسی هست که شرّ این قوم را از حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بازدارد؟» حرم یعنی چی؟ یعنی خانواده. حرّ با شنیدن این حرف اشکش جاری شد. یادتونه گفتیم حر برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود؟ آمد سراغ فرمانده ی لشگر.
گفت: «آیا با این مرد می جنگی؟!» عمرسعد که فرمانده بود گفت: «بله! جنگی که سرها از بدن ها جدا شود و دست ها قلم شوند!» حرّ گفت: «نمی شود این کار را یک جوری با صلح تمام کنی؟» عمر سعد گفت: «کار دست من نیست. رئیس مون نمیپذیرد.» حالا اگر شما به جای حر بودید چه کار میکردید؟ حر خیلی خانواده پیامبر رو دوست داره. امام هم که باهاش مهربونی کرده.
از نزدیک دیده که امام چقدر آدم خوبیه. بهش از آب خودشون داده. اما الان توی سپاه مقابل امام حسینه. فرمانده شون هم عمرا کوتاه نمیاد. سه روز هم هست که فرمانده شون آب رو به روی امام و خانوادهش بسته. تصمیم گرفتن خیلی سخت شده بچه ها! اگر از میدون جنگ فرار کنه، بهش میگن ترسو! مسخره ش میکنن. حر یه قهرمان خیلی بزرگ جنگه، اصلا دوست نداره بهش بگن ترسو! پس چی کار کنه؟!
حرّ راه افتاد و به بهانه آب دادن به اسبش از لشگر دور شد. یکی از دور داد زد: «میخواهی به حسین (علیه السلام) حمله کنی؟!» حرّ جوابی نداد. تمام تنش میلرزید. آن مرد گفت: «تا حالا تو را این طوری ندیده بودم! اگر سراغ دلیرترین مرد کوفه را از من می گرفتند، تو را نام میبردم! چه شده که این طوری میلرزی؟!»
حرّ به آرامی گفت: «سوگند به خدا خودم را در میان جهنم و بهشت می بینم، و من بهشت را بر می گزینم، هر چند که مرا پاره پاره کنند و بسوزانند.» بعد به سمت امام حسین (علیه السلام) تاخت. حر چی کار کرد؟ نه فرار کرد، نه کاری رو ادامه داد که فکر می کرد بده. تصمیم گرفت شجاعانه ترین کار ممکن رو بکنه. یعنی: عذرخواهی.
روبروی امام (علیه السلام) که رسید، سپرش را زمین انداخت و عذرخواهی کرد. آخه اگر حر جلوی امام رو نگرفته بود، اصلا کاروان امام همون موقع برمیگشت و اصلا جنگ هم نمیشد. امام (علیه السلام) برای او از خدا طلب بخشش کرد و معذرت خواهی او را پذیرفت. حر در آخرین ساعت های قبل از جنگ، شد یکی از یاران امام حسین.
بعد از آن حرّ وارد میدان جنگ شد و داد زد: «من حرّ و پناه گاه مهمانم برای دفاع از بهترین انسان گردن شما را میزنم و در این کار هیچ گونه ستم و بیعدالتی نمیبینم.» سپاه یزید به حرّ حمله کردند و او را تیرباران کردند. حرّ نیمهجان به سوی امام (علیه السلام) برگشت.
امام (علیه السلام) او را در بغل گرفت و گفت: «تو حرّی! همان طور که مادرت تو را حرّ نامید. تو در دنیا و آخرت آزادهای!» و حرّ در آغوش امام (علیه السلام) شهید شد. میدونین حر یعنی چی؟ یعنی آزاده! به نظرتون چرا امام بهش گفت آزاده؟ مگه قبلش اسیر بود؟ اسیر چی بود؟ چطوری خودشو آزاد کرد؟
برای مشاهده تصاویر داستان حربن یزید بر روی تصویر کلیک کنید.
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.
فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمهشعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران