نمایشنامه نخل پیر – عید غدیر کودک

نمایشنامه نخل پیر مناسب برای مقطع دبستان

نمایشنامه نخل پیر که اتفاقات غدیر خم را از زبان دو نخل بازگو می کند، برای مقطع سنی کودکان ابتدایی طراحی شده است. ابتدا شش نفر را برای نقش های نمایش انتخاب می کنید که پنج نفر بازیگران نمایش ویک نفر به عنوان راوی و قصه گو . که این بخش از نمایشنامه نخل پیر را خود مربی می تواند بر عهده بگیرد.

سپس طبق آن چه در متن نمایشنامه نخل پیر آمده نقش هرکس را برایش تعریف کرده و متنش را در اختیارش قرار می دهید تا خوب همه اعضا با تکرار و تمرین به نقش خود مسلط شوند و آماده اجرا گردند.

نکته: افکت های صوتی که در نمایشنامه نخل پیر بدان اشاره شده را با سلیقه و ذوق خود به راحتی از اینترنت می توانید دانلود نمایید.

تعداد افراد لازم جهت اجرای نمایشنامه نخل پیر – 6 نفر

نخل جوان
نخل پیر
کرکس
لاک پشت
حارث
راوی

متن نمایشنامه نخل پیر 

(اول  نمایش افکت –  سوسوی صبح پخش می شود)

عمو نخل: زود باشید بیدار شید چقدر می خوابید ؟ امروز روز مهمیه.

نخل جوان (به زور چشماش رو باز کرده، برگ های خودش را تکان می دهد و با خمیازه می گوید): چی شده عمو نخل پیر؟ صبح به این زودی چرا صدامون می کنی؟ مگر امروز چه خبره؟

عمو  نخل (با  حالت  ذوق و شوق فراوان می گوید): امروز همون روز موعوده، روزی که این همه وقت منتظرش بودم.

لاک پشت (با حالت خمیده و خمیازه کشیده سلانه سلانه سرش را از لاکش بیرون آورده و با حالت کشدار می گوید): از پیییییییییییییری به سرت زده! چرا نمیزاری یه ذره درست حسابی بخوابیم ؟

نخل جوان (شاداب و خنده رو و سرحال می گوید): لاکی جون تو که همیشه خوابی، تو دیگه چرا از بی خوابی ناراحتی؟  لاک پشت با حالت بی تفاوت به نسل جوان نگاه می کند.

کرکس کچله (با حالت بی ادبانه و پررو می گوید): ای بابا… کی ما از دست این نخل مردنی راحت میشیم؟

نخل جوان (به کرکس چشم غره میرود و بعد با حالت مهربان از نخل پیر می پرسد): عمو جونم امروز چه خبره که باید اینقدر زود بیدار شیم ؟ عمو  نخل با حالت انتظار به افق نگاه می کند و جوابی نمی دهد.

نخل جوان (با حالتی که نشان می دهند طاقتش کم شده و مشتاق میگه): بابا به من بگین چه خبره ؟ مردم از کنجکاوی.این چه اتفاقیه که شما ازش باخبر این و من بی خبرم؟

عمو نخل: سحری که خواب بودم هدهد خوش خبر اومد و مژده….

نخل جوان (وسط حرف عمومی پر از فریاد می زنه با خوشحالی و شور و فراوان) دارن میان؟ دارن میان زمانش رسید؟!! یعنی دارم به آرزوم میرسم ؟!!! یعنی من….

نخل پیر تمام مدت با اشتیاق به اون نگاه میکنه و سرش را به علامت تایید تکان میدهد.

نمایشنامه نخل پیر – قصه گو

بچه های عزیز ماجرا از اونجایی شروع شده بود که چند وقت پیش  هد هد برای اهل بر که خبر آورده بود که پیامبر و مسلمانان  برای آخرین حج به مکه  رفتند و ممکنه در برگشت از مسیری که از کنار برکه میگذره عبور کنند.

از همون روز تا حالا نخل پیر و نخل جوان روزشماری می کردند. و آرزو داشتند که پیامبر را وقتی از کنار  برکشون عبور میکنه ببینند. برای چند دقیقه کوتاه هم که شده از وجودش لذت ببرند. البته باید این را هم بگم که لاکی حتی به این خبر هم عکس العمل نشون نداد و کرکس کچله هم از اینکه کاروانیا مزاحمش میشن خیلی غرغر کرد.

اما  نخل جوان و نخل پیر خیلی مشتاق این روز بودند و امروز که به آرزوشون می رسیدند حق داشتنند که اینقدر هیجان زده باشند.

نخل جوان: کی می رسند؟

نخل پیر(با خوشحالی پاسخ می ده): تا قبل از ظهر  بعد از جواب، نخل پیر چشم  به افق میدوزد و خیره  می شود.

 افکت و صدای باد و آمدن کاروان پخش می شود.

نخل جوان: با ذوق و در حالی که خودش را بالا می کشد.

نخل جوان: زیر صدای باد و آمدن کاروان می گوید: عمو جان پیامبر رو دیدین؟ من از این پایین نمی بینمشون .

کرکس کچله با حالت عصبانی سر نخل جوان فریاد میزنه: چقدر حرف میزنی بچه ! ساکت شو، به اندازه کافی این کاروانیا سروصدا می کنند تو دیگه داد نزن

نخل جوان: اهمیتی به کرکس نمی ده

نخل پیر با مهربانی می گوید: فکر کنم دارن میان به طرف برکه چون اطراف پیامبر نورانیه و از بقیه مشخص تر هستند.

کرکس کچله با حالت وقیحانه رو به نخل پیر می گوید: دیگه حرف الکی نزن، مگه پیامبر کیه؟ تازه گیرم اون قدری که تو میگی بزرگ و قابل احترام باشه، تو که نمیتونی نورانیتشو ببینی….

نخل جوان با حالتی که انگار از کوره در رفته رو به کرکس کرده و می گوید: ما حرف الکی می زنیم؟ پیامبر فرستاده خداست، اون بزرگترین انسان روی زمینه. نور اون را هرکسی که خوب باشه میبینه. نخل جوان مشتاقانه به نخل پیر نگاه می کنه و می گوید:

عمو جان برام بگو چقدر نزدیک تر شده اند. از برق چشماتون پیداس که خیلی نزدیک هستند، بله بله بله باورم نمیشه باورم نمیشه پیامبر رو دیدم با (حالت حیرت) من او را شناختم با اینکه اولین باره ایشونو می بینم ولی انگار از اول باهاشون آشنا بودم……..

قصه گو: آره عزیزان من، نخل جوان راست می گفت پیامبر و اهل بیت ایشون همین طورند. خداوند اینطور خواسته که پیامبر و اهل بیت  ایشونو همه خلایق که طینت پاک دارند دوست داشته باشند و با آنها احساس آشنایی بکنند.

به همین دلیل هم نخل پیر و نخل جوان که پاک پاک بودند اینقدر مشتاق و دوستدار پیامبر بودند و از وجود ایشون خوشحال شدند. پیامبر کنار برکه به همراه دوستانشون پیاده شدند و گفتند مردم همه آنجا جمع شوند.

حالت سرور و شادی در نخلها نشان داده شود حتی با اشک شوق

نمایشنامه نخل پیر – واقعه غدیر

قصه گو روی سن بیاید و زیر نخل پیر را نشان بدهد

زیر پای نخل پیر رو جارو زدند و برای نماز پیامبر آماده کردند. همه و همه چه آنها که دوست بودند و حقیقتا پیامبر را دوست داشتند و چه  آنهایی که منافق بودند و در ظاهر ادای آدم خوبا رو در می آوردند همراه پیامبر نماز خوندند .

نخل جوان یواش به نخل پیر می گوید: ببین کرکس کچله هم تحت تاثیر قرار گرفته و مثلا داره نماز میخونه، ولی من که میدونم همه اش سیاه کاریه ! آخه حتی بلد نیست درست ادای نماز خون ها رو در بیاره

نخل جوان با حالتی بی تفاوت: اما ولش کن توجهی به او نمی کنم.

نخل جوان با حالتی شاد می گوید: من که به همه ی آرزویم رسیدم. پیامبر کنار من است و…. عمو جان روی سر پیامبر خدا سایه بیانداز.

لاک پشت: لاکی سر از لاک در می آورد و داخل لاک می کند و خمیازه می کشد.

کرکس: کرکس پرو بال را تکان تکان می دهد با عصبانیت و حرص خود را نشان می دهد و مجلس را به هم می زند.

نخل پیر و نخل جوان هم با حالت توجه به پیامبر گوش می دهند.

قصه گو: آره گل های من! توی آن جمعیت بزرگ آن روز هر کسی حالتی داشت تا اینکه پیامبر جمله ای رو گفتند که تکلیف همه رو تا آخرین روز دنیا معین می کرد.

(افکت (من کنت مولاه فهذا علی مولاه) پخش شود و قصه گو با شادی فراوان دست می زند به تماشاچیان  نیز می گوید دست بزنید.)

با شنیدن این جمله ولوله ای در بین مردم افتاد. هر کس چیزی می گفت: بعضی ها مثل نخل پیر و جوان خوشحال بودند. برای بعضی ها هیچ فرقی نداشت و هاج و واج و بی تفاوت به پیامبر و دامادش که به او برادر می گفت نگاه می کردند.

و منتظر بودند ببینند بقیه چی می  کند آنها هم سیاه لشکری شوند مثل لاکی بی حاله. بعضی ها هم عصبانی بودند و فکر می کردن اونا برای جانشینی پیامبر بهتر بودند و زیر لب حرفهای نامربوط می زدند مثل کرکس کچله اما رسول خدا دستور دادند همه بیعت کنند.

نخل پیر آرام در گوش نخل جوان می گوید: نگاه کن فرشته های خدارو می بینی که دور سر پیامبر و دامادش می چرخن. ببین از زمین تا آسمون رو نور گرفته؛ ملائکه دارن به هم تبریک میگن و برای برادر پیامبر که جانشین ایشان شده شادی می کنن.

نخل جوان با حالت شکر و سپاس می گوید: خدا رو شکر که شما عموی خوبم رو دارم که این چیزهای خوب رو برام تعریف کنه من هم قول می دهم مثل شما خوب خوب باشم تا  بتونم این چیزهای قشنگ رو ببینم.

سپس با حالت تعجب و ترس و حیرت بگوید. این آدم بی ادب و سیاه و پررو دیگر کیه که به سمت پیامبر می آید؟!!

نمایشنامه نخل پیر – حارث فهری

حارث فهری: با پررویی می گوید: محمد! گفتی بتها را نپرستید و خدا را ستایش کنید کردیم. گفتی نماز بخوانیم و روزه بگیریم و حج بجا آوریم کردیم. حال می گویی علی را به جانشینی تو قبول کنیم و او را ولی و سرپرست و حاکم  خود بدانیم؟!! آیا این حرفا رو از خودت می زنی یا از طرف خدا؟

نخل جوان با تعجب و ناراحتی به عمو نخل میگه: این چه حرفی است که این نادان میگه؟ همه حرفهای پیامبر از طرف خداست. چطور این نادان با این جسارت پیامبر را متهم می کند؟

نخل پیر با حالت غم زده و متاثر می گوید: همه آنهایی که ایمان درست و حسابی ندارند همین طورند . … نگاه کن اشاره می کند به کرکس کچله

کرکس کچله: خیلی خوشحال و شیطنت آمیز می گوید: این حرفها را از طرف خودت می گویی!!!!!!!

حارث فهری با مسخرگی می گوید: اگر حرفهای تو از طرف خودت هست که هیچ اما اگر از طرف خداست و این پیامبر راست می گوید همین الان سنگی برای من به عذاب از آسمان بفرستید.

نخل جوان: باورم نمیشه ؛ عمو جون ببین از آسمون داره یک سنگ می یاد افتاد رو سر حارث و تمام بدنش سوخت و خاکستر شد. خداروشکر که این ملعون به عذابش رسید. ( در این جا حارث دستانش را به سرش می گیرد و داد می زند آی سوختم و روی زمین می افتد )

نخل پیر: جوری که کرکس کچله بفهمد اینم جواب اونایی که نادونن و حرفهای بی ربط میزنن

کرکس کچله: کرکس کچله خودش رو جمع می کنه.

قصه گو: بعد از این ماجرا همه بیعت کردند یعنی آمدند و با پیامبر و امیرالمومنین دست دادند و تبریک گفتند و قول دادند که تا آخر عمر شون از امیرالمومنین دفاع کنند و پیروی کنند و این واقعه را هم برای بچه هاشون یا آنهایی که نیامده بودند به این سفر جالب تعریف کنند.

و این ماجرا سه روز طول کشید بعضی ها مثل کرکس کچله با سرو صدا از اولین نفراتی بودند که بیعت کردند. بعضی هم مثل لاک پشت از آخرین نفراتی که روز سوم آمدند عمو نخل و نخل جوان هم آمدند و بیعت کردند و به قول خودشون هم عمل کردند. یعنی این ماجراها  رو برای تمام کاروان هایی که می آمدند و می رفتند تعریف می کردند مثل شما بچه ها

نخل پیر: همه روزای عمرم یک طرف این سه روز یک طرف باید همه اتفاقات این سه روز رو خوب به خاطر بسپارم و به گوش کسانی که  از اینجا عبور میکنند برسونم همه باید بدونن که امیرالمومنین فقط و فقط داماد و برادر پیامبر علی بن ابیطالب است.

نخل جوان: عمو جان من هم قول میدهم این ماجرا را به گوش همه کاروانیان برسونم ؛ ولی کرکس کچله رو نگاه کن ببین چقدر با کینه و حسادت به امام امیرالمومنین نگاه می کنه ولی قول میدهم از قولی که با پیامبر بستم سرپیچی نکنم و بیعت خودمو نشکنم و مثل کرکس کچله بدجنس نباشم

نمایشنامه نخل پیر – قصه گو

قصه گو: بله عزیزای من اون روز پیامبر فرمودند این پیام من را تا قیامت به گوش همه مردم برسانید. و نام همه امامان را تا آخر فرمودند: اگر ما آن روز در غدیر نبودیم که با امیرالمومنین بیعت کنیم.

ولی امروز که هستیم و باید با امام عصر و زمان خودمان یعنی امام زمان بیعت کنیم امام زمان علیه السلام از پدر برای ما مهربانتر و از مادر دلسوزتر هستند بیاییم در این ایام غدیر با امام مهربونمون بیعت کنیم  چطوری؟ اینکه دست هامونو بزاریم روی سینه و بگویم  السلام علیک یا ابا صالح المهدی

تهیه شده توسط گروه هدیه آسمان

صدای آمدن کاروان

 

افکت و صدای باد


دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. سلام.نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم. فقط یک سوال نویسنده نمایشنامه ها اجازه دادن تو سایت گذاشته بشه.ما می خوایم ببریم روی صحنه نمایش..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا