روایت ام وهب – او یک خدمتگزار بود شماره 14

او یک خدمتگزار بود شماره 14 درباره ام وهب است.

این روایت درباره ام وهب است. مادری فداکار و باگذشت بود که وقتی پسرش عبدالله در واقعه کربلا به شهادت رسید و دشمن سر او را به طرف خیام پرتاپ کرد، ام وهب سر را به طرف میدان پرتاب کرد و گفت: “ما چیزی که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم.

روایت ام وهب

کاروان سیدالشهدا علیه السلام به ثعلبیه رسید. امام فرمان درنگ دادند. در دور دست خیمه ای ساده و کوچک پیدا بود. امام به پیش رفتند. پیر زنی تنها بر در خیمه ایستاده بود. اباعبدالله علیه السلام سلام کرده و پرسیدند: “تنها در بیابان چه می کنی مادر؟” پیر زن جواب داد: “منتظر پسرم عبدالله هستم. تو که هستی، ای جوانمرد؟ “

در پاسخ شنید: “من حسینم، فرزند دختر پیامبر، حجت خدا هستم و رو به کربلا دارم. وقتی فرزندت رسید، سلام مرا به او برسان و بگو: فرزند پیامبر آخرالزمان تو را به یاری طلبیده است. “عبدالله، نصرانی سابق و تازه مسلمان عاشق، ماجرا را که از مادر شنید، اندیشید و راه خود را انتخاب کرد.

روز عاشورا هنگامی که گرگ های کربلا او را دریدند؛ عبدالله به شهدا ملحق شد؛ سر او را به طرف خیمه ها پرتاب کردند. ام وهب سر خونین و خاک آلود را برداشت و بوسه ای بر پیشانی اش نشاند؛ سپس در میان حیرت همگان، سر را به طرف میدان پرتاب کرد و گفت: “ما چیزی که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم.

آری او در گوش تاریخ فریاد زد: از شناخت امام زمانتان تا رستگاری چشم بر هم زدنی است…

فقد فاز فوزا عظیما 

دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا