مجموعه اشعار فاطمیه

مجموعه اشعار فاطمیه – به همراه چندین دوبیتی 

فاطمیه که شروع می شود دل برای غریبی مولا امیرالمؤمنین علیه السلام آتش می گیرد. فرشتگان در اضطراب هستند به در باغ بهشت آتش افکنده شده و بین در و دیوار دخت مکرم بهترین خلق خدا قرار گرفته است. زمین ضجه می زند و آسمان می گرید. خاک بر سر دنیا شده که بعد از شهادت برترین بانوی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها برقرار مانده است.

حال برای شما بزرگواران تیم خدمتگزاران مجموعه ای از اشعار فاطمیه شامل شعرها و دوبیتی هایی را جمع آوری کرده تا بتوانید از آنها در فضای مجازی و یا در مراسم های خود برای احیای ایام فاطمیه استفاده نمایید. همچنین برای خرید کتیبه فاطمیه می توانید به فروشگاه خدمتگزاران مراجعه نمایید.

مجموعه اشعار فاطمیه – بیش از این سوختن نمی خواهم

بیش از این سوختن نمی خواهم
گریه بر خویشتن نمی خواهم
مده زحمت به بازویت مادر
به خدا پیروهن نمی خواهم
درد داری تو استراحت کن
ای که غم دیده از وطن هستی
فکر عریانی مرا کم کن
وقت قتلم میا سوی گودال
تو ببینی که شمر می آید
روی تو سایه ای کبودین داشت
شاد کن جان من که غمگین است
روز اول که دیدمت گفتم
نکشد کس کمان عشق با زور
بی رخت دین من همه کفر است
گه گهی یاد کن به دشنامم
بنوازی و پسش بیازاری
روز اول که به استاد سپردند مرا
یمه شب آب من نمی خواهم
ای که غم دیده از وطن هستی
بعد از این من وطن نمی خواهم
فکر عریانی مرا کم کن
غرق در خون کفن نمی خواهم
بعد از این من وطن نمی خواهم
غرق در خون کفن نمی خواهم
وقت کشته شدن نمی خواهم
از تو بر سر زدن نمی خواهم
سر سالم به تن نمی خواهم
رحم کن بر دلم که مسکین است
آن که روزم سیه کند این است
عشق شاه همه سلاطین است
با رخت کفر من همه دین است
سخن تلخ از تو شیرین است
آخر ای دوست این چه آیین است
دیگران را هنر آموخت مرا مجنون کرد


مجموعه اشعار فاطمیه – مانند شمع قصه ات از سر تمام شد

مانند شمع قصه ات از سر تمام شد
سیلی وزید در وسط کوچه باد شد
از سوختن نه در اثر ضربه شمع من
گفتم یکی نبود و چهل مرد آمدند
بابا کشید پارچه را روی مادرم
پلکی زد و رسید سرِ ظهرِ واقعه
زینب به فکر روز دهم بود بیشتر
وقتی که “یا بنی” به گوش حرم رسید
تازه شروع شد غم زینب به کربلا
کوتاه مثل سوره ی کوثر تمام شد
تا هیجده ورق زد و دفتر تمام شد
در پشت چارچوب همین در تمام شد
قصه نگفته قصه ی مادر تمام شد
آهی کشید و گفت که دیگر تمام شد
این بار قصه واقعا از سر تمام شد
وقتی وداع مادر و دختر تمام شد
آرام گفت کار برادر تمام شد
آن لحظه که بریدن حنجر تمام شد

شاعر: سعید پاشازاده

مجموعه اشعار فاطمیه – تمام شهر پی کشتن ولی بودند

تمام شهر پی کشتن ولی بودند
که هر کدام به تفسیر خود یلی بودند
به سمت حادثه برگشت آن همه انگشت
به کوچه آمده رخصت گرفته اند از هم
سپس دویده و سبقت گرفته اند از هم
تمام نیتشان قربه الی الله است
یکی غلاف به قصد ثواب بردارد
دری که سوخت به یک سمت تاب بردارد
برای کشتن مولا شتاب در کافی است
گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد
چنان بلند شد و دست سمت سر آمد
همیشه کوچه غمِ اهل سوختن باشد
حسن که ضربه ی سختی به طاقتش می خورد
چه خوب بود که سیلی به قامتش می خورد
همین نسیم، حسن را هزار سال بس است
گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد
که شمر جای مغیره در این گذر آمد
غلاف خنجر و حنجر به جای بازو شد
رسید روضه به جایی که دیدنش سخت است
تنی که مثله شود پا کشیدنش سخت است
اگر چه سخت سرت را ، ولی جدا کردند
همین که تیر رها کرد تیغ می بُرّد
و بوسه گاه نبی را دقیق می بُرّد
چنان پرنده که هی بال را به هم زده است
مردی و نامردها ولی بودند
چهل نفر که همه قاتل علی بودند
قسم به فاطمه دیوار و در علی را کشت
و صف به صف همه نوبت گرفته اند از هم
برای ضربه رضایت گرفته اند از هم
و تازه ضربه ی دستی بزرگ در راه است
یکی به نیت مولا طناب بردارد
لگد اگر بزنندش شتاب بردارد
برای حفظ امامت دو تا پسر کافی است
چهل نفر همه رفتند و یک نفر آمد
به سوی فاطمه دیوار مثل در آمد
خصوصا اینکه تماشاگرش حسن باشد
حسن که ضربه ی اصلی به غیرتش می خورد
ولی از این همه بادی به صورتش می خورد
برای گریه ی هر شب همین خیال بس است
ز سمت کوچه ی سر نیزه ها خبر آمد
ولی نه روبروی او که پشت سر آمد
شبیه مادرش آخر شکسته پهلو شد
به حنجری که یقینا بریدنش سخت است
“صدای وای بنی” شنیدنش سخت است
چنان که فاطمه را از علی جدا کردند
رفیق می زند و نا رفیق می بُرّد
عمیق بوسه زده پس عمیق می بُرّد
صدای فاطمه گودال را به هم زده است

شاعر:سعید پاشازاده


مجموعه اشعار فاطمیه – مرگ مثل گل شبو می شد

مرگ مثل گل شبو می شد
تازه امروز برای مردم
پا شد و بال تکان داد و نشست
فضه امروز دگر کار من است
آه یک دست لباس از پر قو
بچه ها را که به مسجد بردند
بعد چادر به سر انداخت و رفت
مرگ این بار چه خوشبو می شد
راز خندیدن گل رو می شد
کم کمک داشت پرستو می شد
و پری دست به جارو می شد
بر تن یاس چه نیکو میشد
خانه خالی زهیاهو می شد
و علی دست به زانو می شد

مجموعه اشعار فاطمیه – فقط به خاطر یه قطعه خاک زد

ای آسمان عاطفه پرواز بی کران
خیرالنساء ای و به خودت می شناسمت
دینم حرام اگر که به غیر تو رو کنم
شایسته است بعد بیابان نشینه ات
دستش شکسته باد هر آنکه تو را شکست
فقط به خاطر یه قطعه خاک زد
بعد از تو ناتوان شده بال کبوتران
دنیا نداشت و غیرخودت از تو بهترآن
تو مال ما بهشت خدا مال دیگران
وشه نشین شوند تمام پیمبران
نانش حرام باد هر آنکه تو را در آن کوچه
باید ازین به بعد بمیرند نوکران

مجموعه اشعار فاطمیه – دگر از زندگی سیرم

ببین اشک دو چشم را
دگر از زندگی سیرم
مرو مادر،مرو مادر،مرو مادر،مرو
نگاهم کن ای خدای من
یتیمی زود است برای من
به درد من تویی درمان
مرو مادر،مرو مادر،مرو مادر،مرو
امید من منم زینب
خودت دانی که این خانه
ببین مادر که می گردد
مرو مادر،مرو مادر،مرو مادر،مرو
پر از خون است لعل خاموشت
برای گرمی آغوشت
چرا از این زندگی سیری
به پهلوی خود تو می گیری
در آن کوچه چه شد مادر
مرو مادر،مرو مادر،مرو مادر،مرو
خودم دیدم که معجر تو
در آن آتش زدی فریاد
خودم دیدم تن محسن
غروب تو خزان من
چه کس بی تو شود مرهم
بمان پیشم بهار من
بمان مادر کنار من
مرو مادر،مرو مادر،مرو مادر،مرو
غم هجرت می کند پیرم
مرو که من بی تو می میرم
مادر،مرو مادر وای مرو مادر
ببین لرزد صدای من
خداوندا تو می دانی
مکن از من صورتت پنهان
مادر،مرو مادر وای مرو مادر
که هستم غرق غم و افغان
شود بی تو همچو ویرانه
حسین دورت همچو پروانه
مادر،مرو مادر وای مرو مادر
چرا پاره شده گوشت
خدا داند که دل تنگم
چرا اینسان زمین گیری
چرا دست خودت مادر
که گردیدی چنین پرپر
مادر،مرو مادر وای مرو مادر
به پشت در شده خاکستر
مرا داده غصه ات بر باد
به پشت در غرق خون افتاد
وجودت آرام جان من
به غم های بی کران من
بمان پیشم گل عذار من
تو هستی دار و ندار من
مادر،مرو مادر وای مرو مادر

مجموعه اشعار فاطمیه – خدایا واسه چیه این همه هیزم؟

خدایا واسه چیه این همه هیزم؟
خونه ای که طرفش هجوم آوردن
پشت در میسوزه بال های
پَر خاکی،معجر خاکی،مادر احساس
مادرم وای،مادرم وای،مادرم،مادر وای
چرا تازیونه اینقدر بی بهونه؟
طاقت این همه آزار و نداره
]گل که تاب در و دیوار و نداره
چی میبینه،نقش زمینه،یه یاس پرپر
مادرم وای،مادرم وای،مادرم،مادر وای
اومدن برا تماشا چرا مردم؟
بخدا که خونه نیست خود بهشت
خدایا در بهشت آتیش گرفته
حال خسته،دست شکسته،سهم گل یاس
مادرم وای،مادرم وای،مادرم،مادر وای
اگه اومدید چرا با تازیونه؟
گل یاس که غرق عاطفه است وجودش
بخدا شکستنش این همه سخت نیست
ماه نیلی،چه کرده سیلی،با روی مادر
مادرم وای،مادرم وای،مادرم،مادر وای

مجموعه اشعار فاطمیه – دل تنگ دیدار صحن بقیع ام

دل تنگ دیدار صحن بقیع ام
بانوی عالمی،هستی خاتمی
یاسین و هل اتی،ای جان مرتضی
یا فاطمه مدد،یا فاطمه مدد،یازهرا
آسمون دورسرت گرم طواف
قلب تو آسمون یا زهرا
تو روح رحمتی،یا زهرا
در حق این عالم باز مادری کن
مادر تو روضه ها
من امشب این نوا
امشب از تو می خوام
حسین یابن الحیدر،حسین یابن الحیدر
پسرش مونس و دلبرم بوده
میگه این غلام اکبرم بوده
با چادر سیاه مادرم بوده
یا حسین جمله ی آخرم بوده
میشه روز محشر باشی شفیع ام
تو اسم اعظمی، یا زهرا
بانی کربلا،یا زهرا
اسوه ی ایمان و تقوی و عفاف
لطف تو بی کرون،بانوی مهربون
خورشید عصمتی،بانوی جنتی
یا فاطمه مدد،یا فاطمه مدد،یازهرا
عالم رو با فریادت حیدری کن
گل کرده بر لب
ای روح هل اتی
روزیه کربلا
از ازل فاطمه مادرم بوده
روز محشر اگرم پسر نگه
اولین خیمه ای که برات زدم
بعد مرگم می دونم همه میگن
بر مشام می رسد….

مجموعه اشعار فاطمیه – در بین کوچه های مدینه شهید شد

در بین کوچه های مدینه شهید شد
در، هم زبان به شکوه گشود و در آن غروب
در گیر و دار جزر و مد تازیانه ها
با آتشی که شعله کشید از در بهشت
دستش شکست و دامن حق را رها نکرد
سیلی دست سنگی دیوار و دست باد
انداخت سایه دست کبودی به روی ماه
این گونه بود عاقبت غربت امام
مشرک شدند بعد نبی مردمان شهر
ریشه دواند در دل دین انحراف ها
تا منبر رسول خدا نیم قرن بعد
آری حسین فاطمه در قتلگاه نه
آن مادری که یک شبه مویش سپید شد
آتش برای فتح حریمش کلید شد
باران لطف اهل مدینه شدید شد
آماده ی تسلی پهلو، حدید شد
بانوی خسته بانی رازی رشید شد
یعنی دو گوشواره ی او ناپدید شد
وقتی که آفتاب خدا بی مرید شد
یک جامعه تباهِ دو فکر پلید شد
تنها ببین مظاهر بت ها جدید شد
دستان کینه نیز بر علت مزید شد
جای شراب خواری ده ها یزید شد
در بین کوچه های مدینه شهید شد

شاعر: یوسف رحیمی


مجموعه اشعار فاطمیه – چشم مهتاب گریه می کرد و …

چشم مهتاب گریه می کرد و
در طواف شکسته پهلویی
غسل می کرد هر چقدر آن شب
گریه ها گر چه بی صدا بودند
ماه قدش خمیده بود و با
مادری پا به پای طفلانش
هر که با چشم تر زمین می خورد
داشت سلمان می آمد از خانه
کودکی نیز پشت یک تابوت
که به داد دل علی برسد
راه می رفت با عصا اما
نیمه شب آب گریه می کرد و
مثل گرداب گریه می کرد و
باز خوناب گریه می کرد و
دل بی تاب گریه می کرد و
آفتاب گریه می کرد و
باز در خواب گریه می کرد و
کوه هم با کمر زمین می خورد
که سر هر گذر زمین می خورد
پشت پای پدر زمین می خورد
گاه گاهی که بر زمین می خورد
بین دیوار و در زمین می خورد

شاعر: رحمان نوازنی


مجموعه اشعار فاطمیه – گذشته نیمه اى از شب، دریغا

گذشته نیمه اى از شب، دریغا
چراغ خانه مولاست، خاموش
فغان تا عالم لاهوت مى رفت
على زین غم چنان مات ست و مبهوت
کند تابوت زهرا، دستگیرى!
به مژگان ترش یاقوت مى سُفت
که: اى گل نیستى تا بوت بویم
جدا از تو دل، آرامى ندارد
چنان در ماتمش از خویش مى رفت
که دیده در دل شب، بلبلى را
ز بیتابى، گریبان چاک مى کرد
على با دست خود، خشت لحد چید
دل خود را به غم دمساز مى کرد
تو گویى ز آن رخ گردیده نیلى
از آن دامان خود پر لاله مى کرد
على، در خاک زهرا را نهان کرد
گُل خود را به زیر گِل نهان دید
شد از سوز درون، شمع مزارش
چنان از سوز دل، بیتاب مى شد
على را قطره قطره آب مى کرد
چو بر خاک مزارش دیده مى دوخت
مگر او گیرد از دست خدا، دست
رسیده جانِ شب بر لب، دریغا
که شمع انجمن آراست خاموش
به روى شانه ها، تابوت مى رفت
شگفتا! از على، با آن دلیرى
که دستش را گرفته دست تابوت!
سرشک از دیده مى بارید و مى گفت
مگر بوى تو از تابوت بویم
على بى تو دلارامى ندارد
که خون از چشم غیر و خویش مى رفت
که زیرِ گل نهان سازد گلى را
جهانى را به زیر خاک مى کرد
بساط ماتم خود تا ابد چید
کفن از روى زهرا باز مى کرد
به رخسار على مى خورد سیلى!
که چون نى، بندبندش ناله مى کرد
نهان در قطره، بحر بى کران کرد
بهار زندگانى را، خزان دید
على با آب و آتش بود کارش!
که شمع هستىِ او، آب مى شد
غم پروانه اش، بیتاب مى کرد
سراپا در میان شعله مى سوخت
که دشمن بعد او، دست على بست

شاعر: استاد مجاهدی


مجموعه اشعار فاطمیه – هرکس هرآنچه دیده اگر هرکجا تویی

هرکس هرآنچه دیده اگر هرکجا تویی
بر تو خدا تجلی هر روزه می کند
نام تو تولد توحید روشنی است
چیزی ندیده ام که تو در آن نبوده ایی
نسل ولایت از تو نشسته چنین به بار
غیر از علی نبود کسی هم تراز تو
تو با علی و با تو علی نور واحدید
شوق شریف رابطه های زلال وحی
ایمان خلاصه در تو و مهر تو می شود
پیچیده در سراسر هستی ندای تو
گفتم تو ای بزرگ خطای مرا ببخش
باری کجاست بقعه ی سبز ضریح تو
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
آیینه ی تمام نمای خدا تویی
ای مادر پدر غرض از روشنا تویی
تا چشم کار کرد ای آشنا تویی
سرچشمه فقاهت آل عبا تویی
غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی
نقش علی است در دل آیینه یا تویی
روح الامین روشن غار حرا تویی
مکه تویی مدینه تویی کربلا تویی
تنها صدا بماند اگر آن صدا تویی
لطفت نمی گذاشت بگویم شما تویی
بر ما بتاب روشنی چشم ما تویی

شاعر: مرتضی امیری اسفندقه


مجموعه اشعار فاطمیه – خیبر و بدر و حنین است و احد ، در پس در

خیبر و بدر و حنین است و احد ، در پس در
یک نفر مرد در آن کوچه نزد فریادی . . .
ریسمان و گلوی شیر خدا ، واویلا
فضه اش داد کمک تا که زجا برخیزد
حرف گیسوش به هم ریخته این عالم را
گوئیا پهلوی او درد ندارد اصلا
ضربه هایی که به پهلوی مبارک می خورد . . .
چادر و مقنعه اش زود چه گلدار شده
تا به خود آمد علی دید کمی دیر شده
ه در این رزم شده حضرت زهرا ، حیدر
آتش کینه مزن بر حرم پیغمبر
چه کند فاطمه با غربت مرد خیبر
کس ندانست چسان خورده زمین این مادر
وای اگر دست برد فاطمه سوی معجر
فاطمه هست فقط دل نگران حیدر
آنچنان بود که دردانه اش افتاد آخر
تازگی فاطمه بوده است عزادار پدر . . .!
ارغوانی است همه برگ گل نیلوفر

شاعر: جواد حیدری


مجموعه اشعار فاطمیه – نه مثل ساره ای و مریم ! نه مثل آسیه و حوّا

نه مثل ساره ای و مریم ! نه مثل آسیه و حوّا
اگر شبیه کسی باشی ، شبیه نیمه شب قدری
شناسنامه تو صبح است ، پدر تبسّم و مادر نور
کبود شعله ور آبی! سپیده طلعت مهتابی!
بگیر آب و وضویی کن ، ز چشمه سار فدک امشب
فقط شبیه خودت هستی ! فقط شبیه خودت زهرا!
شبیه آیه تطهیری! شبیه سوره « اعطینا»!
سلام ما به تو ای باران ، سلام ما به تو ای دریا
به خون نشستن تو امروز، به گل نشستن تو فردا!…
نماز عشق بخوان فردا ، به سمت قبله عاشورا

شاعر: علیرضا قزوه


مجموعه اشعار فاطمیه – اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى

اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
آن که بُد منت وجودش بر تمام ما سوى
تاج فرق عالم و آدم بود ختم رسل
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر
با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
اى که در آغوش خود خون خدا مى‌پرورى
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى
تا تو با جاه و جلال حق، زمحشر بگذرى
تو بر او هستى مقدم ، گرچه او را دخترى
مغرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى
جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى

شاعر: آیت الله وحید خراسانی


مجموعه اشعار فاطمیه – ز غم فرقت زهرا دل حیدر سوزد

از غم فرقت زهرا دل حیدر سوزد
اهرمن آتش کین زد به در خانه وحی
از ستم سوخت در خانه زهرای بتول
از فشار در و دیوار شکست آینه ای
خواست تا باغ فدک را بستاند ز عدو
کرد پنهان ز علی پیرهن خونین را
شرح خونابه پهلو، نتوان کرد بیان
رفت از دست علی فاطمه کز سوز غمش
غسل داد و کفنش کرد علی، در دل شب
از دل سوخته آهی کشد «آهی» زیرا
یا که در نه فلک از خیل ملک، پر سوزد
که هنوز عالمی از آتش آن در، سوزد
که از آن شعله کین، قلب پیمبر سوزد
که دل اهل ولا تا صف محشر، سوزد
چه بگویم که چه شد خامه و دفتر سوزد
که از آن واقعه جان و دل حیدر سوزد
دل از آن قصه ی پر غصه، مکرر سوزد
روز و شب جان و دل حیدر صفدر سوزد
که هنوز از محنش کاه چو اختر، سوزد
عالمی از غم صدیقه ی اطهر سوزد

شاعر: استاد حاج علی آهی


مجموعه اشعار فاطمیه – سرمایه ی محبت زهراست دین من

اشکی بود مرا که به دنیا نمی دهم
گر لحظه ای وصال حبیبم شود نصیب
عمری بود که گوشه نشین محبتم
در سینه ام جمال علی نقش بسته است
تا زنده ام ز درگه او پا نمی کشم
سرمایه ی محبت زهراست دین من
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
در سایه ی رضایم و همسایه ی رضا
این است گوهری که به دریا نمی دهم
آن لحظه را به عمر گوارا نمی دهم
این گوشه را به وسعت دنیا نمی دهم
این سینه را به سینه ی سینا نمی دهم
دامان او ز دست تمنا نمی دهم
من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
یک ذره از محبت زهرا نمی دهم
این نقد را به نسیه ی فردا نمی دهم
این سایه را به سایه ی طوبی نمی دهم

شاعر: سید رضا موید


مجموعه اشعار فاطمیه – زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
وسط کوچه ناگهان دیدم
سیب ها روی خاک غلطیدند
قبلا این صحنه را…نمی دانم
آه سردی کشید،حس کردم
و سراسیمه گریه در گریه
گفت:آرام باش! چیزی نیست
دست من را بگیر،گریه نکن
چادرش را تکاند، با سختی
پیش چشمان بی تفاوت ما
صبح فردا به مادرم گفتم
طرف کوچه رفتم و دیدم
با خودم فکر می کنم حالا
گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه
چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
اتفاقی مقابلم رخ داد
زن همسایه بر زمین افتاد
چادرش در میان گرد وغبار
در من انگار می شود تکرار
کوچه آتش گرفت از این آه
پسر کوچکش رسید از راه
به گمانم فقط کمی کمرم…
مرد گریه نمی کند پسرم
یا علی گفت و از زمین پا شد
ناله هایش فقط تماشا شد
گوش کن ! این صدای روضهء کیست
در و دیوار خانه ای مشکی است
کوچه ء ما چقدر تاریک است
راستی! فاطمیه نزدیک است…
دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟
به خانه  چند دلِ کودکانه می لرزد
که در جواب، زمین و زمانه می لرزد
همین که نام تو آرند شانه می لرزد

مجموعه اشعار فاطمیه – نگاه سرد مردم بود و آتش

نگاه سرد مردم بود و آتش
بجای تسلیت با دسته ی گل
صدا بین صدا گم بود و آتش
هجوم قوم هیضم بود و آتش

دوبیتی هایی از محسن عرب خالقی


مجموعه اشعار فاطمیه – دریغ از من نمودی دیدنت را

گرفتی از مدینه گفتنت را
ولی با من بگو ساعت به ساعت
دریغ از من نمودی دیدنت را
چرا کردی عوض پیراهنت را


مجموعه اشعار فاطمیه – همان طفلی که آخر بی کفن ماند

کمی از غسل زیر پیرهن ماند
کفن را در بغل بگرفت و بو کرد
کمی از خون خشک بر بدن ماند
همان طفلی که آخر بی کفن ماند


مجموعه اشعار فاطمیه – من بودم باب هل اتی را بستند

من بودم باب هل اتی را بستند
ای کاش بمیرم که خجالت زده ام
امکان رسیدن به خدا را بستند
من بودم و دست مرتضی را بستند

دوبیتی هایی از جواد حیدری


مجموعه اشعار فاطمیه – ما پیر غلام حضرت زهرائیم

عمریست رهین منت زهرائیم
مُردیم اگر به قبر ما بنویسید
ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم
روزی که تمام خلق حیران هستند
مشهور شده به عزت زهرائیم
ماپیر غلام حضرت زهرائیم
مامور برای خدمت زهرائیم
ما منتظر شفاعت زهرائیم

مجموعه اشعار فاطمیه – که طفلان علی مادر ندارند

یتیمان جز دو چشم تر ندارند
چو مادر مرده ها باید فغان کرد
به غیر از خاک غم بر سر ندارند
که طفلان علی مادر ندارن

 


مجموعه اشعار فاطمیه – دست مادر

چه حالی داده دل را دست مادر
از آن سیلی مگر چشمت نمی دید
که می شستی زدنیا دست مادر
که می جستی مرا با دست مادر

مجموعه اشعار فاطمیه – در خاک نهال کینه را پروردند

آنان که بر این خانه هجوم آوردند
در کعبه علی شکسته بتها شان را
در خاک نهال کینه را پروردن
اکنون به در خانه تلافی کردند

 


مجموعه اشعار فاطمیه – آتش به در باغ بهشت

خون است که روی خاک خشت افتاده است
خیزید وفرشته را به بیرون ببرید
داغ است به قلب سر نوشت افتاده است
آتش به در باغ بهشت افتاده است

 


مجموعه اشعار فاطمیه – باغ ارغوانی

ز چهره شکوه آسمانی داری
ای رزم تو بین کوچه ودرپس در
یک پنجره باغ ارغوانی داری
بر سینه مدال قهرمانی داری

 


مجموعه اشعار فاطمیه – بگو زهرا زجا خیزد ببیند

الهی داد از این دل داد از این دل
بگو زهرا زجا خیزد ببیند
کنار قبر زهرا کرده منزل
که ا شک دیده کردخاک او گل

دو بیتی و رباعیات مصیبت از مرحوم حاج احمد آرونی (آرام دل)


مجموعه اشعار فاطمیه – چه فخری خالق از تو بنده کرده

چه فخری خالق از تو بنده کرده
ولی زهرا: محبتهای زینب
چنان داغت دلم غمناک کرده
بجایت زینب مظلومه تو
که خونت دین حق زیبنده کرده
علی را روز و شب شرمنده کرده
که دست من تو را در خاک کرده
غبار غم ز رویم پاک کرده

مجموعه اشعار فاطمیه – بیادم آورد آن ناله هایت

که دیگر نشنوم زهرا صدایت
بیادم آورد آن ناله هایت
ز سو زدل کنم گریه برایت
در و دیوار خانه با نگاهم

مجموعه اشعار فاطمیه – کنار تربتت اندر دل شب

کنار تربتت اندر دل شب
به خانه تا روم با دیده تر
بود نام تو زهرا جاری از لب
کشد ناز مرا مظلومه زینب

مجموعه اشعار فاطمیه – محور به هر امکان

اگر محور به هر امکان علی بود
کنار تربتت مظلومه زهرا
ولی بر فاطمه مهمان علی بود
سر شب تا سحر گریان علی بود


مجموعه اشعار فاطمیه – زدیده دامنم پر لاله کردم

چه شبهایی به یادت گریه کردم
دگر نبود توانم خیزم از جا
زدیده دامنم پر لاله کردم
نهان تا که تو هجده ساله کردم

 


مجموعه اشعار فاطمیه – چگونه میخ در آن سینه را دوخت

چنان دست علی آتش برافروخت
نداند کس بجز مولی الموالی
که حتی میخ در در شعله اش سوخت
چگونه میخ در آن سینه را دوخت

 


مجموعه اشعار فاطمیه – سوزاند دل فاطمه را آتش کین

سوزاند دل فاطمه را آتش کین
با پهلوی فاطمه چها کرد لگد
بین در و دیوار شده نقش زمین
کاندر یم خون از او شده سقط جنین

 


مجموعه اشعار فاطمیه – بر خلق جهان که گشته معلوم علی

بر خلق جهان که گشته معلوم علی
بر کنگره ی عرش بجان حسنین
از حق خودت شدی تو محروم علی
با اشک نوشته است، مظلوم علی

 


مجموعه اشعار فاطمیه – چون مرغ سحر شکسته باشد بالم

چون مرغ سحر شکسته باشد بالم
رفتی تو ولی جان نبی روح علی
یک تن نبود فاطمه پرسد حالم
بی تو به خدا صفا ندارد عالم

 


مجموعه اشعار فاطمیه – مرثیه از زبان زینب سلام الله علیها

غم دوران من گردد یتیمی
من از قد کمانت حتم دارم
که هم پیمان من گردد یتیمی
بلای جان من گردد یتیمی

مجموعه اشعار فاطمیه – نمی گویم که تو نا مهربانی

نمی گویم که تو نا مهربانی
دلم خواهد در آغوشم بگیری
زبس خون رفته از تو ناتوانی
چه سازم که شکسته استخوانی

 


مجموعه اشعار فاطمیه – مرا کن از غمت آگاه، مادر

مکن مخفی به سینه آه، مادر
مشو راضی پس از تو زنده باشم
مرا کن از غمت آگاه، مادر
گل خود را ببر همراه، مادر

 


مجموعه اشعار فاطمیه – همی گردم به دنبال بهانه

همی گردم به دنبال بهانه
چو لبخند از لبانت رفته مادر
زنم بوسه به جای تازیانه
صفائی نیست در این آشیانه

 


مجموعه اشعار فاطمیه – گمانم قبل تو زینب بمیرد

تو که رکن تمام کائناتی
گمانم قبل تو زینب بمیرد
چرا با کودکان کم التفاتی
شنیده ناله ی عجل وفاتی

 


مجموعه اشعار فاطمیه – تمنای دل زینب همینه

تمنای دل زینب همینه
الهی این چه درد بی دوائی است
که روی زانو مادر بشینه
که دختر روی مادر را نبینه

 سروده جواد حیدری


مجموعه اشعار فاطمیه – چو می اُفتد به چشمم گاهواره

چو می اُفتد به چشمم گاهواره
الهی کاش محسن در برم بود
نفس می گردد از غم پُر شماره
نمی شد قلبم از کین پاره پاره

کمال مومنی


مجموعه اشعار فاطمیه – اگر دستم نمی بستی مدینه

تو هم با کوفه هم دستی مدینه
کسی بر بازوی زهرا نمی زد
نمک خوردی ولی پستی مدینه
اگر دستم نمی بستی مدینه

شیخ رضا جعفری


مجموعه اشعار فاطمیه – از بغض تو مشعل همگی ساخته اند

اینها که بسوی خانه ام تاخته اند
با چادر و چوبه های بیت الاحزان
اینها که مرا به گریه انداخته اند
از بغض تو مشعل همگی ساخته اند

رضا رسول زاده


مجموعه اشعار فاطمیه – علی تنهاست بی زهرا

نبوت ناتمام است و علی تنهاست بی زهرا
چنان که بی علی زهرا ندارد کفو و همتایی
به قدر قدر و کوثر می خورم سوگند نزد حق
نه جنت را نه کوثر را نه غلمان را نه حورا را
مبادا ناقه او پا گذارد دیر در محشر
به آیات شفاعت می خورم سوگند در محشر
به پیشانی اهل جنت این مصراع بنوشته
محبت آب داده لاله های بوستانش را
ولایت کشتی گم گشته در دریاست بی زهرا
علی آری علی یکتای بی همتاست بی زهرا
که قدر قدر و کوثر هر دو ناپیداست بی زهرا
نه دنیا را نه عقبی را نخواهم خواست بی زهرا
که حتی انبیا را بانگ وانفساست بی زهرا
شفاعت را نه مفهوم است و نه معناست بی زهرا
که جنت دوزخ رنج و عذاب ماست بی زهرا
شفاعت می کشد در حشر ناز دوستانش را

مجموعه اشعار فاطمیه – دخت مصطفی

ای دخت مصطفی که پدر خوانده مادرت
تو کیستی که خواجه لولاک می شنید
حورا نهاده دست به دامان فضّه ات
تا صبح حشر سلسلۀ اولیای حق
عالم نهاده چهره به دیوار کوچه ات
گوش علی به زمزمه های سحرگهت
با آن که انبیا زکمالش به حیرتند
سر تا قدم رسول خدائی خدا گواست
صف بسته انبیا به ادب در برابرت
بوی بهشت از نفس روح پرورت
غلمان گشوده چشم به احسان قنبرت
مدیون صبر و نهضت شبّیر و شبّرت
خلقت ستاده بر در بیت محقّرت
جبریل ایستاده چو عبدی به محضرت
در حیرت اوفتد زجلال تو همسرت
روح محمّد است هم آغوش پیکرت

مجموعه اشعار فاطمیه – آرزوی علی

تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد
آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد
زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر
نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا
گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت
گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل
از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر
بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر
مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت
مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد
خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد
تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر
دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی
احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت
وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل
بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر
کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر
یــاس دادی، می دهد نیلوفــرت

حاج علی انسانی


مجموعه اشعار فاطمیه – گریه می کند

گل، بر من و جوانی من گریه می‌کند
از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
گل‌های من هنوز شکوفا نگشته‌اند
در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها
این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه
فردا مدینه نشنود آوای گریه‌ام
بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند
مهمان به میزبانی من گریه می‌کند
بازو به ناتوانی من گریه می‌کند
شبنم به باغبانی من گریه می‌کند
پیری، بر این جوانی من گریه می‌کند
بر قامت کمانی من گریه می‌کند
بر چهره‌ی خزانی من گریه می‌کند
بر مرگ ناگهانی من گریه می‌کند

حاج علی انسانی


مجموعه اشعار فاطمیه – آفتاب خانه ی حیدر

یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
ای آفتاب خانه ی حیدر مکن غروب
پیوسته نبض من به دو پلک تو بسته است
تا آیدم صدای خدای علی به گوش
از سرو قدشکسته نخواهد کسی خرام
درهای خلد بر رخ من باز می کنی
این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
این سایه را تو بر سرمن مستدام کن
بر من تمام من نگهی را تمام کن
یک بار با صدای گرفته صدام کن
ای قامتت قیامت من کم قیام کن
از مهر همره دو لبت یک کلام کن
زینب بیا و با حجرم استلام کن

حاج علی انسانی


مجموعه اشعار فاطمیه – ماجرای تلخ گل

باغ از یک سو در آتش، خرمن گل یک طرف
مى زند آتش به جان بلبل حسرت نصیب
شعله در باغ ولایت سر کشیها کرد و سوخت
اى دریغا در میان شعله هاى کینه سوخت
بلبل پر بسته را از باغ بیرون مى برند
مى زند این تازیانه، مى زند آن با غلاف
یک طرف، بیشرمى آتش بیار معرکه
یک طرف، بر روى نازک تر ز گل سیلی زدن
یک طرف گستاخى گلچین و ظلم خار و خس
عاقبت دست خدا را این محن از پا فکند
طاقت از دست تماشا برد در آن گیرو دار
در میان دودها و شعله ها پیچیده بود
غنچه ى نشکفته یک سو، دامن گل یک طرف
غارت گلچین ز یک سو، چیدن گل یک طرف
غنچه را پیراهن از یک سو، تن گل یک طرف
غنچه را تن یک طرف، پیراهن گل یک طرف
خس ز یک سو، خار یک سو، دشمن گل یک طرف
قنفذ از یک سو، مغیره، دشمن گل، یک طرف
ماجراى تلخ سیلى خوردن گل، یک طرف
دیدن بر روی خاک افتادن گل، یک طرف
سوختن از بعد پرپر کردن گل، یک طرف
کشتن گل یک طرف، سوزاندن گل یک طرف
شعله از یک سو، به خون غلطیدن گل یک طرف
ناله ى بلبل ز یک سو، شیون گل یک طرف

محمد علی مجاهدی


مجموعه اشعار فاطمیه – فخر ملائک

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود
آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن
نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد
همه منت گدایی، درخونمونو داشتن
افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش
تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن
یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه
با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد
دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن
اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره
گلای باغ نبوت، با دو چشمای پر از اشک
مایه فخر ملائک، تو زمین و آسمون بود
که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود
تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود
خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون
پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود
خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود
خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود
تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود
شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود
آخه چشمای پر آبش، نشون مظلومی مون بود
نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود

کمال مومنی


مجموعه اشعار فاطمیه – تو گفته ای…

تو گفته ای که بیا نیمه شب قرار، اینجا
من آمدم سر قبرت نشد دلم آرام
خدا کند ز مزارت بنفشه ای بدمد
از آن دو چشم کبودت مرا تماشا کن
چگونه پای نلرزد کنار این تربت
چگونه پای گذارم به خانه ی بی تو
نشسته اخترت امشب به انتظار، آنجا
رسیده صبح بیا تا به خانه برگردیم
کنار پهلوی زخمی، سر مزار، اینجا
که خواب رفته ای ای قلب بیقرار، اینجا
که رنگ و روی تو دارد گل بهار، اینجا
عصای دست علی هست ذوالفقار، اینجا
ز من گرفته تو را دست روزگار، اینجا
چرا به سینه نکوبم سر مزار، اینجا
نشسته ام سر قبرت به انتظار، اینجا
به کودکان دل من مزن شرار، اینجا

سید محمد جوادی


مجموعه اشعار فاطمیه – مادر

مادر سلام ! می چکد اشک روانتان
ماه عزایتان که همان فاطمیّه است
در فاطمیّه سفره تان پهن می شود
ما گریه می کنیم برای غم شما
این اشک ها که رحمت موصوله ی خداست
هجده بهار بیشتر از عمرتان نرفت
با هر نفس کشیدنتان آه می کشید
مادر ! هنوز هم که هنوز است روز و شب
در پیچ کوچه بود که رنگ حسن پرید
.. یک جمله بیشتر ننویسم فقط .. غلاف
یعنی دوباره تیره شده آسمانتان
غم را نشانده کنج دل شیعیانتان
تا که شویم ریزه خور نان خانتان
ما گریه می کنیم به قدّ کمانتان
مرهم بُوَد به آتش زخم نهانتان
مادر!چه زود آمده فصل خزانتان
این سرفه ها گرفته توان را ز جانتان
آتش زبانه می کشد از آشیانتان
دستی رسید و ..ما بقی داستانتان …
چندین تَرَ ک نشانده روی استخوانتان

محمد فردوسی


مجموعه اشعار فاطمیه – یاس سپید قامت هم سنگ مرتضی

شب خوشه چین چشم تو و آشنای تو
پیچیده است عطر خوشی در فضای شهر
تو طعم روشنِ سحری که انارها
یاس سپید قامت هم سنگ ِ مرتضی
بی شک دلیل برتری خاک بر فلک
شاعر نمی شود بسراید غم تو را
لب می گزد خدا که نبیند غم تو را
وقتی که میخ بر جگر آسمان نشست
در سوگ تو زمین و زمان خاکسار شد
شاعر گریست درد دلش را درون چاه
دارد دوباره مهر تو را بال می شود
لطفی بکن که زنده شود با محبّتت
ای رایت سپیده دمان چشم های تو
از لابه لای خلوت تو با خدای تو
سرخ اند و سینه چاک تمامی برای تو
خرد است آسمان و زمین پیش پای تو
جاری است از نماز شب و سجده های تو
افتاده لرزه بر تنش از ماجرای تو
شاعر بمیرد از غم بی انتهای تو
دل پاره کرد کل جهان در هوای تو
پیچید در فضای جهان های های تو
هرچند نیست ضجه ای او در سزای تو
ای غایت تمام دعاها –دعای تو
تا بازهم دوباره بمیرد برای تو

سید مهدی نژاد هاشمی


مجموعه اشعار فاطمیه – علی یکتای بی همتاست

نبوت ناتمام است و علی تنهاست بی زهرا
چنان که بی علی زهرا ندارد کفو و همتایی
به قدر قدر و کوثر می خورم سوگند نزد حق
نه جنت را نه کوثر را نه غلمان را نه حورا را
مبادا ناقه او پا گذارد دیر در محشر
به آیات شفاعت می خورم سوگند در محشر
به پیشانی اهل جنت این مصراع بنوشته
محبت آب داده لاله های بوستانش را
ولایت کشتی گم گشته در دریاست بی زهرا
علی آری علی یکتای بی همتاست بی زهرا
که قدر قدر و کوثر هر دو ناپیداست بی زهرا
نه دنیا را نه عقبی را نخواهم خواست بی زهرا
که حتی انبیا را بانگ وانفساست بی زهرا
شفاعت را نه مفهوم است و نه معناست بی زهرا
که جنت دوزخ رنج و عذاب ماست بی زهرا
شفاعت می کشد در حشر ناز دوستانش را

مجموعه اشعار فاطمیه – وجودش جان عالم

محمد آسمان وحی و زهرا مهر رخشانش
وجودش جان جان عالم است و باز می گوید
ندانم کیست این بانو ولی آنقدر می دانم
فلک بیت الولای فاطمه، خیل ملک خادم
امیرالمؤمنین شیر خدا، او دست و شمشیرش
گل لبخند او چون بشکفد بر گلشن حُسنش
شگفتا باز رخ پوشد ز چشم کور، بانویی
شهادت، عشق بازی می کند با عزم مقدادش
هم از انسان بود برتر هم از حوریه بالاتر
گهی خوانند در قدر و شرافت کوثر و قدرش
چو در بیت ولایت از کمالش پرده بالا زد
به ذات خالق یکتا، قسم زهراست مخلوقی
اگرموسی رود در طور، دست اوست همراهش
گره خوردند با هم چون نگاه احمد و حیدر
سلام الله بر مردی که این بانوست، بانویش
به محشر می شود معلوم قدر و عزت زهرا
اگر نازی کند، جنت بیفتد در دل دوزخ
امیرالمؤمنین روحی فداها گفته در وصفش
نبی را روح مابین دو پهلو باشد، این دختر
به جوش آید بحار رحمت از یک قطره اشکش
امامان ماه و ساداتند اخترهای تابانش
که زهرا هست جانان من و جانم به قربانش
که فردا دست هر پیغمبری باشد به دامانش
زمین مهریه او، کلّ جنّ و انس مهمانش
محمد خاتم پیغمبران این است قرآنش
دل احمد صدف گردد به شوق دُرّ دندانش
که چشم نور بینا می شود از نور ایمانش
مسلمانی، جبین ساید به خاک پای سلمانش
که هم ماتش بود حوریه هم محو است انسانش
گهی گویند در تفسیر قرآن نور و فرقانش
علی با آن جلال و مرتبت گردید حیرانش
که در خلقت نه آغازش بود پیدا، نه پایانش
اگر عیسی شود بیمار، مهر اوست درمانش
شب و بیداری و ذکر و نماز و چشم گریانش
درود خلق بر آن زن که این زهراست میزانش
که محشر روز وانفسا بود در تحت فرمانش
وگر چشم افکند، دوزخ شود رشک گلستانش
بزرگ انبیا امّ ابیها خوانده در شانش
سلام الله بر جسمش، سلام الله بر جانش
به وجد آید رسول الله از لب های خندانش

مجموعه اشعار فاطمیه – خدایا کیست این بانو؟

نمی گویم خدا باشد، ولی آنقدر می گویم
هزاران دیده فردوس، جای پای زوّارش
به باغ خلد روح تازه می بخشد ملائک را
سلام انبیا تا روز محشر بر حسین او
زبان قاصر، قلم عاجز، خدایا کیست این بانو؟
مکرّر بوسه زد پیغمبری بر دست و بازویش
چنان بر او ستم کردند بعد از مصطفی امت
چنان شهر مدینه تنگ شد بر دخت پیغمبر
گهی می سوخت چون شمعی کنار تربت حمزه
خدا داند، خدا داند که از شب تیره تر می شد
بهشت وحی و سیلی و رخ انسیه الحورا
هُمای بوستان وحی را کشتند در خانه
بیابان بود و زهرا بود و غربت بود و خون دل
شرار ناله زهراست، سوز سینه “میثم”
که چون لطف خدا حدّی ندارد بحر احسانش
هزاران حور و غلمان، خادم خدّام ایوانش
اگر روح الامین با خود برد برگی ز ریحانش
که مریم قابله، جبریل شد گهواره جنبانش
که پیشانی نهد، مردانگی بر خاک میدانش
که می خواندند خیل انبیا، بر خویش سلطانش
که دنیا با تمام وسعتش، گردید زندانش
که جای گریه تنها گشت صحرا و بیابانش
گهی گِل شد ز اشک دیده، خاک بیت الاحزانش
اگر بر روز روشن ریختی رنج فراوانش
نمی دانم که امت روز محشر چیست برهانش
خدا داند که همچون جوجه لرزیدند طفلانش
غبار چهره می شد شستشو با اشک هجرانش
سزد در شعله های دل بسوزد کل دیوانش

مجموعه اشعار فاطمیه – بوی بهشت

ای دخت مصطفی که پدر خوانده مادرت
تو کیستی که خواجه لولاک می شنید
حورا نهاده دست به دامان فضّه ات
تا صبح حشر سلسلۀ اولیای حق
عالم نهاده چهره به دیوار کوچه ات
گوش علی به زمزمه های سحرگهت
میکایل ملتجی به در آستانه ات
با آن که انبیا زکمالش به حیرتند
سر تا قدم رسول خدائی خدا گواست
روید گل شفاعت از خون محسنت
از هر کجا عبور کنی می رسد به خلق
یک سو حَسن ستاده کنارت به احترام
نَبوَد عجب گناه تمامی خلق را
تو بر سوار ناقه بپویی ره بهشت
دردا که دائم از ستم بی شمار خلق
آتش زدند بر در دارالولایه ات
یک فرد نه، دو تن نه، شنیدم چهل نفر
از پای او فتادی و کردی قیام، لیک
ای شمسۀ سپهر نبوّت روا نبود
بر فرق و دیده خاک سیه اشک حسرتش
با خصم دین مبارزه حتی به پشت در
باید گرفت درسِ علی دوستی زتو
(میثم) کجا و یاری تو، کن کرامتی
صف بسته انبیا به ادب در برابرت
بوی بهشت از نفس روح پرورت
غلمان گشوده چشم به احسان قنبرت
مدیون صبر و نهضت شبّیر و شبّرت
خلقت ستاده بر در بیت محقّرت
چشم نبی به ماه جمال منّورت
جبریل ایستاده چو عبدی به محضرت
در حیرت اوفتد زجلال تو همسرت
روح محمّد است هم آغوش پیکرت
جوشد محیط رحمت از حلق اصغرت
بوی بهشت از نفس روح پرورت
یک سو حسین با تن بی سر برابرت
بخشد بخون محسن تو، ذات داورت
دنبال سر پیاده همه خلق محشرت
دریای اشک موج زد از دیدۀ ترت
سیلی زدند بر رخ از گل نکوترت
در پیش دیدگان علی ریخت بر سرت
دستت به تازیانه جدا شد ز رهبرت
ابر سیه کشند به روی منورت
آنکو به اشک، خاک نشوید زچادرت
بر شیر حق مجاهده حتی به بسترت
آن سان که از تو درس گرفته است دخترت
شاید شود به نظم جهان سوز یاورت

مجموعه اشعار فاطمیه – پیغمبران تمام بخوانند مادرت

⁣در اقتدار مادری و حُسن تربیت
در هل اتی و کوثر و تطهیر و قدر و نور
هرگز تو را به باغ فدک احتیاج نیست
تو کز برای سائله ای پیر از کرم
باشی سه شب گرسنه به سائل کنی عطا
کی در هوای اخذ فدک می کنی تلاش
بالله از آن مُحاجّه کردی، که کلّ دین
تا حشر هر چه ظلم و ستم می شود به خلق
غصب حقوق حیدر و غصب حقوق تو
ای حامی ولایت و ای یار شیر حق
بالله قسم عجب نبودگر به روز حشر
ریزد برات عفو، زدامان فضه ات
این بس که همچو زینب کبری است دخترت
پیوسته بوده ذات خدا مدح گسترت
ای باغ خلد عاشق سلمان و قنبرت
پیراهن زفاف برون آری از برت
قوت خود و غذای عزیزان دیگرت
ای بوده از نخست دو گیتی مسخّرت
افتاده بود در خطر از خصم کافرت
باشد زغصب حق تو و حق شوهرت
بود از نخست نقشۀ خصم ستمگرت
ای از احد گرفته الی خانۀ سنگرت
پیغمبران تمام بخوانند مادرت
خیزد شمیم خلد، زگل های پرپرت

مجموعه اشعار فاطمیه – دست گره گشای تو

ای ز نبی ربوده دل، روی خدا نمای تو
پیش روی نبی نبی، عازم دست بوسیت
روح دهی به قدسیان با نفست به هر نفس
درد نگفته دلت اشک شبانه علی
ناله و آه ما کجا حق تو را ادا کند
تو سپر علی شدی پیش هجوم دشمنان
بازوی بسته شیر حق، راهی مسجد النبی
تا ز علی نهان کنی، قصه گوشواره را
تا که به پاست عالمی قطع نمی شود دمی
تربت بی چراغ تو، سینه داغدار ما
وی ز علی گره گشا، دست گره گشای تو
پشت سر علی علی، ملتمس دعای تو
دل برد از ملایکه ذکر خدا خدای تو
حرف دل علی بود گریه بی صدای تو
جز که هماره مهدیت گریه کند برای تو
محسن بی گناه تو، شد سپر بلای تو
تو در قفای او روان، حسین در قفای تو
دست تو بود برروی، روی خدا نمای تو
ناله وای وای ما، گریه های های تو
قبر تو هر کجا بود، در دل ماست جای تو

مجموعه اشعار فاطمیه – رکن وجود حیدر

کیست زهرا آنکه ختم انبیا را کوثر است
لیله القدر خدا روح دو پهلوی رسول
مادر سادات، ناموس خدا، کفو علی
نام او کوثر بدان معنی که او دخت رسول
هیچ کس جز او نپرورده به دامن دو امام
گر چه نامی نامیش در پنج تن آمد علم
با وجود مریم و حوّا، خدیجه، آسیه
دختری پروده چون زینب که در صبر و رضا
کیست زهرا لیله القدری که قبر مخفیش
هر که راه او نپوید تا ابد گمراهیش
کیست زهرا کفو بی کفو امیرالمؤمنین
چیست کوثر هدیه حق، هستی پیغمبر است
جان قرآن، قلب دین، رکن وجود حیدر است
بانوی هر دو سرا خاتون روز محشر است
مدح او امّ ابیها کو نبی را مادر است
دامن او مشرقِ دو مهرِ گردون پرور است
در میان چارده معصوم زهرا محور است
از همه زنهای جنّت فاطمه بالاتر است
صابران را پیشتاز و سالکان را رهبر است
کعبۀ کعبه، صفای مروه، روحِ مشعر است
هر که خاک او نشد در حشر خاکش بر سر است
آنکه او را اوّلین مرد دو عالم همسر است

ادامه دارد…


مجموعه اشعار فاطمیه – ی تو جهانِ حیدر از رونق می افتد

بعد از تو خانه دیگر از رونق می افتد
باتو به هر ترتیب رونق دارد اما
هم خانه ی حیدر ندارد بی تو لطفی
بعد از فدک اهل ریا فهمیده بودند
بعد از تو مرگ و زندگی فرقی ندارد
چیز عجیبی نیست این گوشه نشینی
حال علی آیینه ی بیماری توست
بیمار هستی، خانه ات رونق ندارد
چون خانه ی بی مادر از رونق می افتد
تو می روی و آخر از رونق می افتد
هم خانه ی پیغمبر از رونق می افتد
با خطبه هایت منبر از رونق می افتد
رهبر نباشد لشکر از رونق می افتد
چون مرغ بی بال و پر از رونق می افتد
بی تو جهانِ حیدر از رونق می افتد
اما نباشی بدتر از رونق می افتد

مجموعه اشعار فاطمیه – بازو به ناتوانی من گریه می‌کند

⁣گل، بر من و جوانی من گریه می‌کند
از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
گل‌های من هنوز شکوفا نگشته‌اند
در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
فردا مدینه نشنود آوای گریه‌ام
بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند
مهمان به میزبانی من گریه می‌کند
بازو به ناتوانی من گریه می‌کند
شبنم به باغبانی من گریه می‌کند
پیری، بر این جوانی من گریه می‌کند
بر چهره‌ی خزانی من گریه می‌کند
بر مرگ ناگهانی من گریه می‌کند

مجموعه اشعار فاطمیه – از میان در و دیوار صدا می آید

از میان در و دیوار صدا می آید
یک نفر دست به پهلو، به زمین افتاده
شعله می ریخت ز دیوار و در بیت الله
بال پروانه که می سوخت و می ریخت زمین
چشم حیدر ز دم و دود سیاهی می رفت
فاتح خیبر و دستی که به بندست دچار
چهار مهتاب تماشاگر محشر بودند
چادری سوخت، سری سوخت، گلی پرپر شد
میخ و دیوار و دری دست به یکی کردند
چون به پاهای علی با قد خم می افتاد
پدر جان به لب و مادر سیلی خورده
مادری از نفس افتاد، امان از آتش
محشری بود ز هر ثانیه خون می جوشید
دست بر دامن خود برد، علی گفت علی
یک نفر ناله کنان پشت دری، گفت علی
مادری خورد زمین و پسری گفت علی
پشت در پیرهن شعله وری گفت علی
ناله ی خسته تر از خسته تری گفت علی
تا که در معرکه چشمان تری گفت علی
تیغ مانده به نیام و سپری گفت علی
تا به روی در خانه، شرری گفت علی
وسط فاجعه بی بال و پری گفت على
با لگد سوخت گلی، ریخت دری، گفت علی
زیر بار غم و آتش، کمری گفت علی
پشت مادر پسر در به دری گفت علی
ریخته در خودش اما، جگری گفت علی
هرکه می داد از این غم خبری، گفت علی
بغض را فاطمه می خورد، علی گفت علی

مجموعه اشعار فاطمیه – صدای طوفان

گفت: در می زنند مهمان است
این صدا، نه صدای طوفان است
مادرم رفت پشت در، اما
ما کجا کار با شما داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
آسمان را به ریسمان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
پیش چشمان دیگران بردند
بین آن کوچه چند بار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
گفت: یک روز یک نفر اما…
گفت: آیا صدای سلمان است؟
مزن این خانهء مسلمان است
گفت: آرام ما خدا داریم
و اگر روضه ای به پا داریم
پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
بازوی مادرم سپر، اما
اشک از چشم روزگار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد
گفت: یک روز یک نفر اما…

مجموعه اشعار فاطمیه – نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

شنیده می‌شود از آسمان صدایی که…
نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که…
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
چرا که روی زمین واژه‌ی وزینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
خدا فراتر از این واژه‌ها کشیده تو را
که گرد چادر تو آسمان طواف کند
ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند
کتاب زندگی‌ات را مرور باید کرد
در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
درون خانه‌ی تو نان فقر آجر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
شکسته آمده‌ام تا شکسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
فضای سینه پر از عشق بی‌کرانه‌ی توست
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که …
نوشت نام تو را، نام آشنایی که –
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
غزل قصیده‌ی نابی که در ازل گفته است
ز درک خاک مقام فراتری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
برای وصف تو از عرش واژه بر می‌داشت
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
گمان کنم که تو را، اصلاً آفریده تو را
و زیر سایه‌ی آن کعبه اعتکاف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد
و وصف مردمش الهاکم‌التکاثر بود
شبیه شعب ابی‌طالب از خدا پر بود
حصیر خانه‌ی مولا به پایت افتاده است
علی از آن تو باشد… تو هم از آن علی
به نان خشک علی ساختی، به جان علی
اگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم
کنار شعر دو رکعت، نشسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
و مادری کن و این بار هم اجازه بده
هنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایم
کنار حضرت معصومه[سلام الله علیها] در کنار توایم
“کرم نما و فرود آ که خانه خانه‌ی توست”

مجموعه اشعار فاطمیه – کبود رخ آفتاب

زهرا چو شمع سوخت و پیوسته آب شد
در بین دوستان خود از بس غریب گشت
وقتی که دید دست علی در طناب بود
روز مدینه چون شب تاریک تیره ماند
واجب بود جواب چو مؤمن کند سلام
دنیا گرفت فاطمه را از علی، علی
آن لحظه ای که پشت در افتاد مادرش
از آن شبی که فاطمه اش در تراب خفت
مولا همیشه بود عزادار فاطمه
بعد از پدر به او ستم بی حساب شد
از اشک غربتش، دل دشمن کباب شد
بر دور گردنش، غم عالم طناب شد
یک لحظه تا کبود رخ آفتاب شد
یارب چرا سلام علی بی جواب شد؟
سوزش به سینه ماند و چهل سال آب شد
انگار عرش بر سر زینب خراب شد
بغض شکسته هم نفس بوتراب شد
تا آن شبی که صورتش از خون خضاب شد

مجموعه اشعار فاطمیه – شیرینی حیات من

ای باخبر ز درد و غم بی‌شمار من!
رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمی‌روی
شیرینی حیات من، ای بَضعَهُ الرّسول!
خیری پس ازتونیست دراین زندگیّ و، من
مَردم ز گریه، غُصّۀ خود حل کنند، لیک
خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن
این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من
حس می‌کنم همیشه تویی در کنار من
تلخ‌ست با غمت همه لیل و نهار من
گریَم از این‌که طول کشد روزگار من
افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من
اما غمت ربوده ز کف اختیار من
کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من

مجموعه اشعار فاطمیه – اشک غربت

⁣بیمارت ای علی جان، جز نیمه جان ندارد
غم چون نسیم پائیز، برگ و بر مرا ریخت
بگذار تا بمیرد، زین باغ پربگیرد
خواهم که اشک غربت، از چهره‌ات بگیرم
بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
شهری که در امانند حتی یهود در آن
ای ناله‌ها برآئید، ای لاله‌ها بریزید
روز جزا مسلّم گیرد دست میثم
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
این لاله‌ی بهاران، غیر از خزان ندارد
مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد
شرمنده ام که دیگر، دستم توان ندارد
من لب نمی‌گشایم محسن زبان ندارد
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد
در بین خانه خود زهرا امان ندارد
گلزار وحی دیگر، سرو روان ندارد
زیرا پناه غیر از ما خاندان ندارد

مجموعه اشعار فاطمیه – افتخارم ز نام فاطمه است

افتخارم ز نام فاطمه است
شیعگی مذهب و طریقت ماست
مردمان شیعه ی علی باشید
بعد احمد کسی امام من است
مستی ما زساقی کوثر
به دو عالم خدیجه ی کبری
جبرئیلی که میر لاهوت است
کربلا چیست کعبه ی دلهاست
گودی قتلگاه خون خدا
حامدا غم مخور که بی تردید
فکر و ذکرم مدام فاطمه است
به خدا این مرام فاطمه است
تا ابد این پیام فاطمه است
که توان گفت امام فاطمه است
مستی او ز جام فاطمه است
فخر دارد که مام فاطمه است
در مدینه غلام فاطمه است
صحن بیت الحرام فاطمه است
عرش حق و مقام فاطمه است
صله ی تو سلام فاطمه است

مجموعه اشعار فاطمیه – تنها دلیل خلق بهشت

تفسیر نور و کوثر و مریم چه می کنی؟
گیرم که درد رفتنت از خاطرم گذشت
جارو زدن برای کسی هم که سالم است
اسباب زنده ماندن تو می کشد تو را
ای اشک، زخم صورت او را به هم نریز
گفتم به شعله هست حواست “که” آمده؟
سلمان میان کوچه صدا زد ((که ای فلان
تنها دلیل خلق بهشت است، فاطمه است
سلمان ادامه داد، به دیوار چشم دوخت
مقداد هم رسید، اباذر عقب نرفت
و الله اگر نبود قراری که داشتم
میدید کی زمانه غم بوتراب را،
این غصه سخت بود ولی باز هم گذشت
حالا که التماس علی بی نتیجه ماند
حالا که چاره ی غم من غیر از آه نیست
این حال رو به مرگ علی را نگاه کن
با قلب داغدار دو عالم چه می کنی؟
با زخم نقش بسته به قلبم چه میکنی؟
سخت است، پس تو با کمر خم چه می کنی؟
هرلحظه با تنفس هر “دم” چه می کنی؟
روی گل خزان زده، شبنم چه می کنی؟
حوریه ای است در تن آدم، چه می کنی؟
آخر بگو برای دو دِرهم چه می کنی؟
تنها دلیل خلق جهنم چه می کنی؟))
در روضه خواند و میخ به پایش چه سخت سوخت
هی در عقب نرفت، نه حیدر عقب نرفت
در چشم خویش تکه ی خاری که داشتم،
بر دستهای فاتح خیبر طناب را؟
این غصه سخت بود، علی باز هم گذشت
حالا که بغض اشک علی را به گونه خواند
دیگر ستاره همسفر راه ماه نیست،
اصلاً بساط غسل “مرا” روبراه کن

مجموعه اشعار فاطمیه – بال و پرم شکسته ولی باز می پرم

بال و پرم شکسته ولی باز می پرم
در زیر بارشرشر این تازیانه ها
با آیه آیه خون خودم ثبت کرده ام
دلواپس حسین نباشم!خدا گواست
این چند ماهه روی لبم خنده گل نکرد
باناله های من همه جاگریه می کند
درد از خجالت و غم حیدر گرفته ام
من رازدند و دست یدالله بسته بود
مویم نمانده است اگر ازکسی نپرس
این زخم هاکنار،همین قاتل من است
هی می پرم ولی به زمین می خورد سرم
باغ بنفشه شد همه اعضای پیکرم
من پیش مرگ رهبر و مولام حیدرم
با نیمه جان مانده خودباز مادرم
شرمنده ام من ازگل رخسار دخترم
حتی هوای خانه ابری و بسترم
دیدم شکست هیبت او در برابرم
هی آه می کشیدکه ای وای همسرم
می سوخت بین آتش این خانه معجرم
می سوزم از غریبی و غم های شوهرم

مجموعه اشعار فاطمیه – مادر سادات را در خانه حیدر زدند

بت پرستان کعبه توحید را آذر زدند
در مدینه هر چه گردیدند، گل پیدا نشد
روی ناموس خدا و دست شیطان وای من!
دست بابا بسته، مادر بر زمین افتاده بود
رو بهان دیدند شیر حق بود مأمور صبر
کاش بیرون مدینه یا میان کوچه بود
بیشتر دردش به قلب زار دختر می نشست
انبیا از درد پیچیدند در جنت به خویش
سوره کوثر به قتل فاطمه تفسیر شد
قصه مسمار را با کس مگو “میثم”، بدان
روز روشن با لگد بیت خدا را در زدند
جای گل با شاخه هیزم به زهرا سر زدند
این جنایتْ پیشگان، سیلی به پیغمبر زدند
چار کودک مثل مرغ نیم بسمل پر زدند
روی دست همسر او، ضربه محکم تر زدند
مادر سادات را در خانه حیدر زدند
ضربه هایی را که روی شانه مادر زدند
ضربه تا بر پهلوی صدیقه اطهر زدند
در حریم وحی سیلی بر رخ کوثر زدند
قلب زهرا سوخت برقلب علی خنجر زدند

مجموعه اشعار فاطمیه – بغض تو مانده در گل

ای همه شب به گوش تو، گریه بی صدای من
اشک تو ریزد از بصر، بغض تو مانده در گلو
هر نفسی که می کشم، آه تو خیزد از دلم
عقده به سینه دارم و منع ز گریه می شوم
کوه فراق و قدّ خم، موی سفید و عمر کم
گریه دگر نمی کند باز ز کار من گره
ای به فدات هست من گو شکند دو دست من
من به کفم گرفته جان می دوم از قفای تو
مانده به سینه با نفس، ذکر خدا خدای من
کشته مرا سکوت تو، گریه کن از برای من
گشته علی علی علی زمزمه دعای من
حبس شده است در گلو گریه های های من
عمْر برو که بعد از این مرگ بود دوای من
غیر اجل دگر کسی نیست گره گشای من
یک سر موی تو اگر کم شود از تو وای من
زینب چارساله ات می دود از قفای من

مجموعه اشعار فاطمیه – حالا که عازم سفری پس مرا ببر

دیگر در آسمان امیدم ستاره نیست
حالا که عازم سفری پس مرا ببر
معجر ز چهره باز کن امشب که بعد از این
جای سلام پلک به هم می زنی چرا
معلوم شد چرا ز کفن‌ها یکی کم است
انگار جز یتیم شدن راه چاره نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
فرصت برای دیدن روی ات دوباره نیست
راهی برای حرف زدن جز اشاره نیست؟
سهمی برای آن بدن پاره پاره نیست…

مجموعه اشعار فاطمیه – کوچه‌های شهر همه گریه آورند

این شانه‌های خسته ی من ناتوان ترند
در دست‌های خیبری ام جان نمانده است
از مردمی که خنده به تنهایی‌ام کنند
از احترام و عرض ارادت گذشته کار
با زینب‌ات، حسین و حسن گریه می‌کنند
بانوی خانه، صبح شد، از جا بلند شو
خورشید تابناک مدینه طلوع کن
بال و پرت شکسته شد اما هنوز هم
تا زیر بار حادثه طاقت بیاورند
بی‌قوت تو راه به جایی نمی برند
تا کوچه‌های شهر همه گریه آورند
مردم دگر سلام مرا هم نمی‌خرند
این کودکان غمزده محتاج مادرند
تا در نگاه باز تو پر در بیاورند
پای غروب چشم تو ارض و سما ترند
این بال‌های زخمی تو سایه گسترند

مجموعه اشعار فاطمیه – گل بر سر جوانه خود دست می‌کشید

بلبل ز آشیانه خود دست می‌کشید
چون ابر کز تمام خودش دست شسته بود
حس کرد عمق کاریِ زخم غلاف را
با مسح سر برای وضوی جبیره اش
این آخرین سلام نمازش فقط نبود
گل بر سر جوانه خود دست می‌کشید
از اشک دانه دانه ی خود دست می کشید
وقتی که روی شانه ی خود دست می کشید
بر جای تازیانه ی خود دست می کشید
از آخرین بهانه خود دست می کشید

مجموعه اشعار فاطمیه – بانو سلام! نام تو را بوسه می زنم

بانو سلام! نام تو را بوسه می زنم
با شعر آمدم به تماشای نام تو
حس می‌کنم به غربت خود خو گرفته‌ای
در پشت در، هجوم خطر را چه می کنی؟
در می‌زنند و پشت در آتش به پا شده ست
انگار زخم و کینه دهان باز کرده است
تکلیف یک کبوتر پهلو شکسته چیست؟
با خود به کوچه های عزا می کشی مرا
هرچند شهر، یکسره بیگانگی کند
شبگرد کوچه های جهانم گذاشتی
در باغ شب، شکفتن زهرایی ات چه شد؟
دستت کبود می شود و تار می شوم
با خود به کوچه های عزا می کشی مرا
چون زخم، التیام تو را بوسه می زنم
آئینه بوی ماه گرفت از کلام تو
ای کشتی نجات! که پهلو گرفته‌ای
با آتشی که سوخته در را چه می کنی؟
یکباره کوهِ زمزمه ها بی صدا شده ست
حجم هجوم، ممتد بی منتها شده ست
وقتی در آشیانه‌اش آتش به پا شده ست
بانوی بی نشان! به کجا می کشی مرا؟
آتش به گرد شمع تو پروانگی کند
با داغ تازه ای که به جانم گذاشتی
دستان گرم اُمّ ابیهایی ات چه شد؟
هر سال با عزای تو تکرار می شوم
بانوی بی نشان! به کجا می کشی مرا؟

مجموعه اشعار فاطمیه – حال او بسکه وخیم است مداوا نشود

رو گرفتی که کبودی تو پیدا نشود
سر سجاده دعا کرده حسن آهسته
ز دهان زن همسایه شنیده زینب
بشکند دست مغیره که به قنفذ میگفت
پسرش دید غم کوچه و غصب فدکش
چه سرش آمده مرگش ز خدا می خواهد
حال او زار و خراب است بمیرم ای وای
باعث رنجش زخم دل مولا نشود
بی کسی کاش نصیب دل بابا نشود
حال او بسکه وخیم است مداوا نشود
آنقدر ضربه شدید است که او پا نشود
به گمانم که دگر عقده ی او وا نشود
گذرش کاش دگر سمت گذرها نشود
دیگر از بستر بیماری خود پا نشود

مجموعه اشعار فاطمیه – ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم

جایی که اعتبار گدا فرق میکند
در خانه ی محقٌر زهرای مرضیه
ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم
حقِ کتاب و آل نبی چون ادا نشد
وقتی ملیکه ای ز زمین میشود جدا
این روزها که حال مادرمان روبراه نیست
حال و هوای بیت علی درد و ماتم است
سیلی شود نصیب تمامیِ مادران؟
میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها
حتماً اصول جود و سخا فرق میکند
با آفتابْ…نوعِ عطا فرق میکند
پس نحوه ی ارادت ما فرق میکند
بغض نبی و رنگ کسا فرق میکند
یعنی که حکم و طرح قضا فرق میکند
شرح شراره های عزا فرق میکند
درد و عزای آل عبا فرق میکند
یا احترام فخر نسا فرق میکند؟
این شعله ها به کرببلا فرق میکند…

مجموعه اشعار فاطمیه – با درد سینه ام نفسی گاه می کشم

هر شب که آه تا به سحر گاه می کشم
تا باز هم به شِکوه نگویند بس کنم
از رنگِ سرخِ بستر و از پیچ و تاب من
تا این درشکسته، به لبخند وا کنم
بازو اگر مدد کُنَدَم دور از همه
با نیمه جانی ام شبِ خود صبح می کنم
با اشک شعله بر جگرِ ماه می کشم
آهسته گریه می کنم و آه می کشم
فهمیده زینبم غم جانکاه می کشم
خود را به خاک این ره کوتاه می کشم
آبِ وضوی آخرم از چاه می کشم
با درد سینه ام نفسی گاه می کشم

مجموعه اشعار فاطمیه – کنار بسترش تا صبحدم او را دعا کردم

چرا مادر نماز خویش را بنشسته می خواند؟!
نفَس از سینه اش آید به سختی، گشته معلومم
به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه!
الهی! مادرم بهر علی جان داد، لطفی کن
به چشم نیمْ باز خود، نگاهم می کند گاهی
دلم سوزد بر او، امّا نمی گریم کنار او
کنار بسترش تا صبحدم او را دعا کردم
بسی آزار از همسایگانش دید و، می بینم
چه در برزخ، چه در محشر، چه در جنّت، چه در دوزخ
ز فضّه راز آن پرسیدم و گویا نمی داند!
که بیش از چند روزی پیش ما، مادر نمی ماند!
که دیده مادری از دختر خود رو بپوشاند؟!
که جای او، اجل جان مرا یکباره بستاند!
کند از چهره تا اشک غمم را پاک و نتواند!
مبادا گریه من، بیشتر او را بگریاند!
که بنشیند، مرا هم در کنار خویش بنشاند
دعا درباره همسایگانش بر زبان راند!
به غیر از وصف او، « میثم » نمی خواند…

مجموعه اشعار فاطمیه – بگذار تا بمیرد، زین باغ پربگیرد

بیمارت ای علی جان، جز نیمه جان ندارد
غم چون نسیم پائیز، برگ و بر مرا ریخت
بگذار تا بمیرد، زین باغ پربگیرد
خواهم که اشک غربت، از چهره ات بگیرم
بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
شهری که در امانند حتی یهود در آن
ای ناله ها برآئید، ای لاله ها بریزید
روز جزا مسلم گیرد دست میثم
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
این لاله ی بهاران، غیر از خزان ندارد
مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد
شرمنده ام که دیگر، دستم توان ندارد
من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد
در بین خانه خود زهرا امان ندارد
گلزار وحی دیگر، سرو روان ندارد
زیرا پناه غیر از ما خاندان ندارد

مجموعه اشعار فاطمیه – علی از چشم زهرا چشم خود را بر نمی دارد

به بستر فاطمه افتاده و، مولا پرستارش
کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید
علی از چشم زهرا چشم خود را بر نمی دارد
کند اشک علی راپاک با دستی که بشکسته
علی گه دربغل زانو، گهی سر بر سر زانوست
به زحمت واکند چشم و،به سختی می نهد برهم
ببین حال پرستارو، مپرس احوال بیمارش
بود چشمش به در،تا کی اجل آید به دیدارش؟
مجسم می کند عشق و فداکاری و ایثارش
نخواهد اشک مظلومی فرو ریزدبه رخسارش
تو گویی از جدایی می کند زهرا خبردارش
رمق رفته دگر ازدیده ی تا صبح بیدارش

مجموعه اشعار فاطمیه – عاقبت داغ و غم و درد کند نابودم!

من بیمار، مداوا نکند خوشنودم
هیچ کس نیست، که باری ز دلم بردارد
اشک بس ریخته ام، هرکه ببیند گوید
گه ز حق، مرگ طلب می کنم و گه گویم
زیر این چرخ علی دوست تر از فاطمه نیست
من نفس می زدم و او کف افسوس به هم
ای اجل! پا به سر من ز محبت بگذار!
غم طبیبم شده و مرگ شده بهبودم
عاقبت داغ و غم و درد کند نابودم!
سرو بشکسته ی خم گشته، کنار جویم!
کاش می بودم و غمخوار علی می بودم
سند مستندم: بازوی خون آلودم!
من چه سان گویم و او چون شنود بِدرودم؟!
جز تو کس نیست که از لطف کند خوشنودم.

مجموعه اشعار فاطمیه – سرو خرامان علی!

رخ مپوشان ز من و فرصت دیدار مگیر
تو بر این سوخته گلزار، صفا می بخشی
تو ره اینگونه مرو، سرو خرامان علی!
گل صد برگ علی، آرزوی مرگ مکن
زانوی غم به بغل داشتنم دیدنی است
همه شب تا به سحرگاه پرستار توام
ماه رخسار علی! دست به رخسار مگیر
همه ی عشق و صفا را تو ز گلزار مگیر
پیش چشمان علی،دست به دیوار مگیر
دست خود را به سوی خالق دادار مگیر
لحظه ای چشم ز دیدار من، ای یار!مگیر
تو به جان کندن خود جان پرستار مگیر

مجموعه اشعار فاطمیه – بوسد کبودی های روی مادرش را

آهسته می شوید یگانه همسرش را
آهسته میشوید غریب شهر یثرب
تنها کنار نیمه های پیکر خود
آهسته می شوید مبادا خون بیاید
پی می برد آن دست های مهربانش
می گوید اما باز مخفی می نماید
در خان ه‌ی او پهلوی زهرا ورم کرد
با گریه های دخترانه زینب آمد
برشانه های آفتابی اش گرفته
دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
با آب زمزم آیه های کوثرش را
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
آن یادگاری های دیوار و درش را
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
با آستینی بغض های حنجرش را
حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را
بوسد کبودی های روی مادرش را
مهتاب هجده ساله‌ی پیغمبرش را
در سرزمینهای سؤالی همسرش را

مجموعه اشعار فاطمیه – شهریاران جهان را به گدایی نپذیرد

مصطفی جان جهان است و بود فاطمه جانش
آنکه جبریل، گَه خواندن اوصاف جلالش
عقل کل، صورت او سینۀ او بوسد و بوید
آسمان گو بشکافد جگر دشمن او را
شهریاران جهان را به گدایی نپذیرد
می نهد پای جلالت به سر بال ملائک
انّما آیه ای از قصّۀ تطهیر و جودش
تا ننازد به خود آدم که منم اشرف عالم
فخر موسی است که در دست عصا گیرد و آید
چه بگویم به مدیحش چه بخوانم به ثنایش
در صف حشر بگو شعله کشد آتش دوزخ
این همان سّر خدائی ست که از کلّ خلایق
اوست آن لیله قدری که کَسَش قدر نداند
این همان است که مرهون کرم بوده و باشد
خانۀ شیر خدا محو دعا مات نمازش
آن که افکنده علی را زکلامش به تحیّر
عرش و فرش و ملک و جنّ و بشر حوری و غلمان
زهی آن جان گرامی که فدا باد جهانش
لرزد و تاب تکلّم دهد از دست، زبانش
که بود روی خدایش که بود بوی جنانش
که شهاب آمده پیکان و هلال است کمانش
آن گدایی که در خانۀ زهراست مکانش
ناقۀ او که بود در کف جبریل عنانش
هل اتی سوره ای از دادن یک قرصۀ نانش
حق به گلزار جنان فاطمه را داد نشانش
به بیابان مدینه، شود از شوق شبانش
که خدا کوثر و تطهیر فرستاده به شانش
شیعۀ فاطمه در دست بود خطّ امانش
داشته پیش تر از خلق، خداوند نهانش
گر چه گردند زمان ها همه شهرِ رمضانش
همه آباء جهان و همه ابناء زمانش
مسجد ختم رسل مات سخن محو بیانش
چون شناسند به علم و خرد و وهم و گمانش
همه گویند ثنا هم به نهان هم به عیانش

ادامه دارد…


مجموعه اشعار فاطمیه – دین بود زنده به خُلق نبی و بازوی حیدر

گر به حیدر نگری همسر او دار و ندارش
دین بود زنده به خُلق نبی و بازوی حیدر
ریزد از دوستی فاطمه، باران معاصی
میهمانخانه زهراست همه عالم هستی
رحمت و عفو خدا دور زند گرد سر او
کاهی از محنت او را نکند کوه تحمّل
صلوات همه از پیر و جوان تا صف محشر
مصطفی دل دهد از دست که هنگام تکلم
مسجد و کوچه و خانه همه جا سنگر او شد
به علی دوستی فاطمه نازم که در این ره
اسوۀ شیعه بود فاطمه در خطّ ولایت
شیعۀ فاطمه آن است که پیوسته بجوشد
شیعۀ فاطمه از سیلی باطل نهراسد
شیعه خاک قدم آل علی را نفروشد
پدر و مادر و ذریِّۀ ما تا صف محشر
(میثم) این گونه حمایت کند از مکتب زهرا
ور زاحمد شنوی دختر او روح و روانش
هر دو نازند به زهرا که هم این است و هم آنش
همچو نخلی که سرازیر شود برگ خزانش
که نشستند همه خلق خدا بر سر خوانش
که بود روز جزا چشم محمّد نگرانش
که بهم میشکند قامت از این بار گرانش
به علی بی ابیطالب وزهرای جوانش
شنود بوی خدا از نفس مشک فشانش
داشت تا جان به کف و بود به تن تاب و توانش
مانده بر سینه و بازو دو مدال و دو نشانش
تا به دل شوق نماز است و به لب بانگ اذانش
خون زهرا و حسین بن علی در شرَیانش
گِرد حق گردد و باکی نبود از سر و جانش
گو جهان را همه بخشند کران تا به کرانش
به فدای پدر و شوهر و مام و پسرانش
تا بود طبع و بیان و قلم و دست و زبانش

مجموعه اشعار فاطمیه – مـرا به طــور نهانی شبانه غسل بده

امام خانه ‌نشین مدینه! شوهر من
مـرا به طــور نهانی شبانه غسل بده
سیاهی بدن و صورت کبود مرا
از این به‌بعد شود خانه جای ماتم تو
هنوز حامی تو چشم خود نبسته علی!
سکوت و صبر تو آتش زده است بر جگرم
برای یاری تو بین آن در و دیوار
حلال کن که رسیده است روز آخر من
اگرچه آب شده مثل شمع، پیکر من
خدا کند کـه نبیند خدیجه، مادر من
به جای مادر خود چارساله دختر من
چرا غریب نشستی کنار بستر من؟
چقدر صبر؟ کمی گریه کن به خاطر من
کسی نبود به جز محسن تو یاور من

مجموعه اشعار فاطمیه – زینبم کوچه نرو، کوچه ندارد امنیت

کوچه را جارو زد و خاکسترش را جمع کرد
روی خاک کوچه پر بود از ردِ خونش هنوز
یادش آمد آن دوشنبه فاطمه افتاده بود
تا نماند چادرش خاکی به زیر دست و پا
«زینبم کوچه نرو، کوچه ندارد امنیت»
فاطمه با پیکری مجروح آمد کوچه، تا …
بعد از آن روز دوشنبه، مرتضی در خانه ماند
تا نگیرد بغض های زینب از او صبر را
جای خالی مانده ی زهرا قرارش را گرفت
آه زهرا بی اثر هرگز نبوده، چون خدا
تکه های مانده از بال و پرش را جمع کرد
خاک های پر ز خون پیکرش را جمع کرد
فضه آمد، همسرِ پشت درش را جمع کرد
زینب آمد زود آنجا چادرش را جمع کرد
از میان دست و پاها، دخترش را جمع کرد
مرتضی تنها نباشد، خاطرش را جمع کرد
چون جنینی بین زانوها سرش را جمع کرد
اشک های چشم خیس دخترش را جمع کرد
من نمی دانم چگونه بسترش را جمع کرد؟
از میان بی وفاها ، کوثرش را جمع کرد

مجموعه اشعار فاطمیه – با یک لگد زمین زد بانوی بانوان را

آتش زدند در باغ ای وای آشیان را!
در پشتِ در فتاده از ضرب آن لگدها
بار دگر لگد زد بر درب و در پی آن
چون نامه ی فدک را آن نانجیب میخواست
در آن زمان که بردند میر عرب ز خانه
آمد که گیرد آن یاس دامان همسرش را
زد با غلاف شمشیر بر کتف نازنینش
با تازیانه ی خود زد تا مانعش بگردند
بیهوش گشت مهتاب، حیدر نداشت یاور
سر داد ناله حیدر از ظلم رفته بر او
با درد و غم نگه کرد بر روی ماه و آنگاه
آلاله ها صدا کرد حیدر برای تودیع
پرپر زدند از غم ناگه ندایی آمد
خورشید خانه خاموش از ظلم آن ددان شد
در خاک و خون کشیدند زهرای نوجوان را
پرپر نمود آخر آن غنچه ی نهان را
بگرفت میخ سوزان بر سینه اش مکان را
مانع شد از گرفتن،‌ سیلی زد ارغوان را
بر دست و گردن او بستند ریسمان را
آن دیو گفت قنفذ بازو بکن نشان را
از آه او کشاندند بر خاک آسمان را
با یک لگد زمین زد بانوی بانوان را
بگرفت اشک حلقه، اطراف دیدگان را
وز چشمه کرد جاری چندی دُرِ روان را
در پرنیان بپیچید آن گنج شایگان را
بر پیکرش فتادند جُستند باغبان را
حیدر! ز روی مادر بردار نوگلان را
بردند ناکسان از دارالامان امان را

مجموعه اشعار فاطمیه – ای خوانـده خـدا مدح تو را بهر پیمبر

ای خوانـده خـدا مدح تو را بهر پیمبر
راضیــه و مرضیـه و صدیقــه، زکیّه
هم وجه خدایی تو و قرآن محمّد
هم مام دو عیسایی و هم مام دو مریم
بر دست تو ای دست خدا! خواجۀ لولاک
انسیّــۀ حــورایی و حــوریّۀ انســی
گویند: دمـد بـوی بـهشت از نـفس تو
میکـال، جلــودار تــو در روز قیــامت
هم خانه تو مشرق دو ماه و دو خورشید
ایـن ذات الهـی است کـه نازد به حسینش
ای دور سرت قلبِ نبی گشتـه! بگردان
بر عرش خـدا هشت ملک آمده حامل
آن چار، گرفته به سویت دست توسل
وصف تو درخشیده به تطهیر و به کوثر
منصـورۀ معصومـه و زهرای مطّهر
هم دست یداللهی و هم حامی حیدر!
هـم برتــری از آسیـه و مریم و هاجر
یک بـار نـه صـد بـار زنـد بـوسه مکرر
با این همه می‌بینمت از هر دو فراتر
والله بــهشت از نـفس تـوست معطر
جبریــل، علمــدار تـو در عرصۀ محشر
هــم دامـن پاکـت، فــلک یــازده‌ اختر
این شخص حسین است که نازد به تو مادر
ما را ز کــرم دور ســر فضــه و قنبر
در خیـل مـلَک چار ملَک آمده سرور
وینِ هشت، نهادند به خاک قدمت سر

مجموعه اشعار فاطمیه – از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه

زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر
که قبل از قصۀ ‌«قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ است
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست
به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر
تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ است

ادامه دارد…


مجموعه اشعار فاطمیه – صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار

غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار
تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار
برایش روضه می‌خواند صدایی در دل باران
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران
وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را
بمیرم بسته می‌شد آن نگاه آهسته آهسته
صدای روضه می‌افتد به راه آهسته آهسته
بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده…
صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار
که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار
که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
ملائک یک به یک گهواره او را تکان دادند
برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!
جهان تشنه‌ است، بالای سر او آب بگذارید
کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را
به چشم ما جهان می‌شد سیاه آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته
بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده…

مجموعه اشعار فاطمیه – اشک تو ریزد از بصر، بغض تو مانده در گلو

ای همه شب به گوش تو، گریه بی صدای من
اشک تو ریزد از بصر، بغض تو مانده در گلو
هر نفسی که می کشم، آه تو خیزد از دلم
عقده به سینه دارم و منع ز گریه می شوم
کوه فراق و قدّ خم، موی سفید و عمر کم
گریه دگر نمی کند باز ز کار من گره
ای به فدات هست من گو شکند دو دست من
من به کفم گرفته جان می دوم از قفای تو
من به تو اشک داده ام من به تو سوز داده ام
مانده به سینه با نفس، ذکر خدا خدای من
کشته مرا سکوت تو، گریه کن از برای من
گشته علی علی علی زمزمه دعای من
حبس شده است در گلو گریه های های من
عمْر برو که بعد از این مرگ بود دوای من
غیر اجل دگر کسی نیست گره گشای من
یک سر موی تو اگر کم شود از تو وای من
زینب چارساله ات می دود از قفای من
“میثم” از آن فشانده ای خون جگر به پای من


مجموعه اشعار فاطمیه – در بین کوچه های مدینه شهید شد

در بین کوچه های مدینه شهید شد
در، هم زبان به شکوه گشود و در آن غروب
درگیر و دار جزر و مد تازیانه ها
ریشه دواند در دل دین انحراف ها
تا منبر رسول خدا «صلی الله علیه و آله» نیم قرن بعد
آری حسین فاطمه «علیه السلام» در قتلگاه نه!
آن مادری که یک شبه مویش سپید شد
آتش برای فتح حریمش کلید شد
باران لطف اهل مدینه شدید شد
دستان کینه نیز بر علت مزید شد
جای شراب خواری ده ها یزید شد
در بین کوچه های مدینه شهید شد

مجموعه اشعار فاطمیه – باز این چه شورش است

شاعر برای فاطمیه کم می آورد
از کوچه های سینه زنی رد که می شوم
باز این چه شورش است که در کوچه های شهر
هر بیت یک مصیبت اعظم می آورد
یک خاطره ز کوچه به یادم می آورد
حال و هوای ماه محرم می آورد؟

مجموعه اشعار فاطمیه – بوی جبریل

چند بیت از چهار پاره ای قدیمی که مستعد مطلع شدن به طور جداگانه هستند:

بوی جبریل می دهد این دراز ملاقات پر جبرائیل
دشمن از هر طرف که می دیدی هیزم و چوب و خار می آورد
خوانده پشتش همیشه اذن دخول تا بگیرد اجازه میکائیل
بغض حیدر شدیدتر ز طناب بر گلویش فشار می آورد

مجموعه اشعار فاطمیه – فاطمیه آمد

فاطمیه آمد و آن همدم و مونس کجاست؟
در عزای مادرت یا بن الحسن «علیه السلام» یک دم بیا
شمع می پرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟
تا نپرسند این جماعت صاحبِ مجلس کجاست؟

مجموعه اشعار فاطمیه – غمی بزرگتر از انتظار دلبر نیست

پَرِ سپید ِکبوتر میان دریا سوخت
قرار بود دوباره به لانه برگردد
غمی بزرگتر از انتظار دلبر نیست
بدون هیچ گناهی به غم اسیر شدند
شمیم سوختن از فاطمیه می آید
دلی که منتظرش بود در تماشا سوخت
ولی پرستوی پر بسته بی محابا سوخت
خبر دهید به مجنون قصه لیلا سوخت
بدون هیچ گناهی دوباره دل ها سوخت
میان آن در و دیوار خانه زهرا «علیها السلام» سوخت …

مجموعه اشعار فاطمیه – ما از قدیم در به در فاطمیه ایم

ما از قدیم در به در فاطمیه ایم
تا روز حشر سینه زن مادر حسن «علیه السلام»
پرچم به دست پشت در فاطمیه ایم
مثل حسین «علیه السلام»، خون جگر فاطمیه ایم

مجموعه اشعار فاطمیه – پس لااقل به خاطر این دخترم مرو

ای آفتاب روشنم، ای همسرم مرو
با تو تمام زندگیم بوی سیب داشت
جان مرا بگیر خداحافظی مکن
تا قول ماندن از تو نگیرم نمی روم
لطف شب عروسی دختر به مادر است
این گونه از مقابل چشم ترم مرو
ای میوه بهشتی پیغمبرم مرو!
از رو به روی دیده ناباورم مرو
ای سایه بلند سرم، از سرم مرو
پس لااقل به خاطر این دخترم مرو

مجموعه اشعار فاطمیه – بغل کرده زانویِ غم رو

دوباره شب و حیدر و فاطمه «علیهما السلام»
جوابِ علی «علیه السلام» رو نمی دن که هیچ
بغل کرده زانویِ غم رو … ولی
می گه فاطمه «علیه السلام»: «یا علی چاره کن!»
باید فاطمه «علیها السلام» مثل حیدر «علیه السلام» بشه
توی کوچه ها در کنار حسن «علیه السلام»
یه گوشواره افتاده تو کوچه ها
دیگه بعد اون روز توی خونه هم
الهی بمیرم برات فاطمه «علیها السلام»
چرا روتو می گیری از شوهرت
نرو پشتِ در ای پرستوی من
نمی خوام تو یک عمرافسوس و آه
یه دستت به پهلو یه دستت به من
تو با تازیانه زمین می خوری
بمیرم که بار سفر بسته ای
دعای تو عجل وفاتی شده
خداحافظ ای سوره کوثرم
خداحافظ ای یاس نیلی شده
در خونه ها رو می بندن همه
به اشکایِ زهرا «سلام الله علیها» می خندن همه
نگاهش سویِ ذوالفقار علی «علیه السلام»
آخه صبرم اندازه داره علی …
اونم فاتح بدر و خیبر بشه
باید یاسِ نیلی پرپر بشه
یه مادر که گم می کنه راهشو
می پوشونه اون صورتِ ماهشو
چرا تو چشات آیه های غمه
مگه محرمت دیگه نامحرمه؟
نمی خوام تو پاسوز حیدر بشی
برای شب و روز حیدر بشی
با دستای بسته منو می برن
منو با خجالت زمین می زنن
که آیینه آیینه بشکسته ای
بمیرم که از زندگی خسته ای
خداحافظ ای غنچه پرپرم
خداحافظ ای مهربان همسرم

شاعر: ابراهیم زمانی


مجموعه اشعار فاطمیه – در زیر طاق عرش خدا ناله می زنیم

با «یا حسین» عشق خود آغازکرده ایم
ما در غدیر، مهر علی «علیه السلام» را برای خود
در زیر طاق عرش خدا ناله می زنیم
حق دارد این کبوتر ایوان مرتضی «علیه السلام»
نام نجف که باعث مستی ما شده
ما با نفس کشیدن مولا معطریم
پای ضریح، عقده دل باز کرده ایم
در بانک فاطمیه پس انداز کرده ایم
زیر طلای شهر دل آواز کرده ایم
ما بر زمین نشسته و پرواز کرده ایم
اصلا گمان مَبَر که خود اعجاز کرده ایم
مستی ز بوی باده شیراز کرده ایم


مجموعه اشعار فاطمیه – شیعه را دشمنان خود خواندند

هر چه گفتند در فضای سکوت
هر چه کردند حیله و نیرنگ
تهمت و افترا به ما بستند
لحظه لحظه پر از مطاع شد
طعن و لعن است کارشان اما …
شیعه را دشمنان خود خواندند
وحدت شیعه را به هم زده اند
وحدت دشمنان مهمتر شد
ساکتانیم در مقابلشان
گِله کردیم به خدای سکوت
ما نشستیم در هوای سکوت
شکوه کردیم با صدای سکوت
لحظه های پر افترای سکوت
ایستادیم پا به پای سکوت
ناله کردیم با نوای سکوت
فاطمیه شده است جای سکوت
وحدت شیعه شد فدای سکوت
درد شیعه است و این دوای سکوت

شاعر: محمدعلی محسنی


مجموعه اشعار فاطمیه – پس با لگد وارد شدن اشکال دارد …!

این گریه های بی سخن اشکال دارد؟
هر روز می شویی سه دفعه پیرهن را
گفتی: بزن، باشد، ولی دست علی «علیه اسلام» را
وقتی که می دانی کسی پشت دری هست
یعنی نمی دانست با آن دست سنگین
سخت است در شب دفن کردن، آه اما
یک جای دیگر هم زن غساله می گفت:
یا این که چشمان حسن «علیه السلام» اشکال دارد؟
زهرا «علیها السلام» مگر این پیرهن اشکال دارد؟
بستن جلوی چشم من اشکال دارد
پس با لگد وارد شدن اشکال دارد …!
سیلی زدن در گوش زن اشکال دارد؟
دفن جنازه بی کفن اشکال دارد …
من مطمئنم این بدن اشکال دارد …!!!

شاعر: مجتبی خرسندی


مجموعه اشعار فاطمیه – در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت

حتما این شعر حمیدرضا برقعی رو شنیدید که در وصف عاشوراست. باکمی تغییر برای ایام فاطمیه آمادش کردیم.

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
یک بیت بعد واژه فاطمیه آمده
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
او را چنان عاشق و بی ریا کشید
در خون کشید قافیه ها را، حروف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
این بند را جدای همه به دست نبی «صلی الله علیه و آله»
بر اوج قبر گرم طلوعی دوباره شد
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن …
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن …
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ ‌کس
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بالا گرفته کار، امانت پسش داده ولی
دستی ز غیب قافیه را در خفا گذاشت
انگار اشک خدا هم در آمده
دارد تمام دین و زمان گریه می کند
بر روی خاک گوشواره را رها کشید
حتی براش خاک قبر را صبا کشید
از بس که گریه کرد تمام غروب را
بالا گرفته کار، امانت پسش داده ولی
شکوایه تنظیم شد و به نبی حواله شد
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن …
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن …
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس …

مجموعه اشعار فاطمیه – متولد شده عشق توام بی بی جان

من غلامی ز غلامان توام یا زهرا «سلام الله علیها»
از زمانی که به خود آمده ام، فهمیدم
من دعا بودم ز روز ازل بر لب تو
متولد شده عشق توام بی بی جان
بیت الاحزان دلم شاهد اشک سحرت
از ازل لطف تو شد شامل حالم آری
شد یهودی ز نخ چادرت اسلام شناس
ای یتیمان مدینه همه از پخت تو سیر
مستمندی به سر خان توام یا زهرا «سلام الله علیها»
خاطرآشفته و حیران توام یا زهرا «سلام الله علیها»
ذکری از نیمه سوزان توام یا زهرا «سلام الله علیها»
آه پرورده دامان توام یا زهرا «سلام الله علیها»
اشک آن دیده گریان توام یا زهرا «سلام الله علیها»
تا ابد در خور احسان توام یا زهرا «سلام الله علیها»
فخرم این بس که مسلمان توام یا زهرا «سلام الله علیها»
طالب لقمه ای از نان توام یا زهرا «سلام الله علیها»

شاعر: محمدتقی میرشفیعی


دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا