نمایشنامه باران رحمت – نمایشنامه کودک نیمه شعبان

نمایشنامه باران رحمت (توصیف و معرفی امام زمان علیه السلام)

نمایشنامه باران رحمت توصیف آقا امام زمان علیه السلام در هنگام غیبت بمانند یک خورشید برای مردم  است که همیشه هست و مردم را از وجود خود بهرهمند میسازد. اینکه درست است از نظر ها پنهان است اما او همیشه همه جا حضور دارد.

متن نمایشنامه باران رحمت

روای وارد صحنه میشود و می گوید: به نام خداوند مهربان بعد در حالی که کتابی در دست دارد به آن نگاهی می اندازد و می گوید: بچه های عزیزم امروز می خوام یک قصه براتون تعریف کنم، از شما هم میخام خوب به این داستان گوش کنین. بهتره بریم سر قصه آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته سپس گوشه ای روی صندلی می نشیند و می گوید :یکی بود یکی نبود، توی آسمون بزرگ، بالای سر یه دشت سرسبز سه تا ابر کنار هم زندگی می کردن در اینجا سه تا ابرو وارد می شوند.

ابر خواب آلود وارد صحنه میشود و می گوید: واااای که چقدر خسته ام و خوابم میاد.(سپس بالشت را روی زمین می گذارد می خوابد)

ابر عصبانی در حالی که عصبانی است و دستش را به کمر زده و پایش را به زمین می کوبد، می گوید: خسته شدم خسته

ابر مهربان با خوش رویی و خنده وارد میشود و می گوید: سلااااام دوستان سلااااام.

راوی: بله بچه ها همونطور که خودتون دیدین اسم این سه ابر خواب آلود،عصبانی و اون یکی هم مهربان بود و حالا باهم میبینیم بقیه داستان رو (واز صحنه خارج میشود)

ابر عصبانی چند ثانیه بعد از خارج شدن راوی می گوید: آخ که چقدر خسته شدم اصلا دیگه نمیخام ببارم اینو باید به کی بگم؟

ابر مهربان بلافاصله می گویید: چرا، برای چی؟مگه ما به تو بدی کردیم؟برای چی ناراحت هستی؟

ابر خواب آلود خمیازه ای می کشد و سرش را از بالشت بلند می کند و می گوید: حتما خوابش میاد آره حتما خوابش میاد.

ابر عصبانی پایش رو بر زمین می کوبد و می گوید: نه خیر تو همیشه خوابی من مثل تو نیستم خوابمم نمیاد.من(مکث چند ثانیه ای)من فقط از دست گنجشک عصبانی ام.همش میاد به من میگه ببار ببار، خیال می کنه من تنهای تنها می تونم ببارم.

ابر مهربان: خب اینکه ناراحتی نداره.لزومی نداره تنها بباری من …و خواب آلودم که خمیازه می کشد و می گوید : وای نه نه من اصلا حوصله شو ندارم  تا ببارم.آخه خوابم میاد.(خمیازه می کشد و می خوابد)

ابر عصبانی می گوید: مهربون خیلی خوبه،خیلی خیلی خیلی خوبه.من که هستم، خواب آلود هم باید بیاد،به زور هم که شده باید بباره.

ابر خواب آلود با عصبانیت و خواب آلودگی می گوید: نمیام نمیام نمیام(بعد بالشتم را روی زمین می کوبد.خمیازه می کشد و سرش را بر روی بالشت می گذارد)

ابر عصبانی می گوید: دیدی؟دیدی؟

ابر مهربان در حالی که دستش را به نشانه سکوت میگذارد روی دماغش و به ابر عصبانی می گوید :
بابا خیلی خوب تو کوتاه بیا من راضیش می کنم چند لحظه صبر کن.

سپس ابر مهربان کنار ابر خواب آلود می آید و می گوید: خواب آلود جونم بیا قبول کن باهم بباریم.توروخدا راضی شو راضی شو دیگه…اگه قبول نکنی همه از تشنگی می میرن.تو دوس داری اونا بمیرن؟آره دوس داری؟

گنجشک و پروانه وارد صحنه می شوند و باهم احوالپرسی می کنند.

گنجشک می گوید: پروانه جون شنیدی همه تشنه هستن و آب می خوان؟ و در حالی که نفس نفس میزند می گوید :مهربون مهربون عصبانی، خواب آلود کجایین؟ زود باشین زود باشین همه تشنه هستن خواهش می کنم زود باشین همه آب می خوان،عجله کنین. هرسه تا ابر با ناراحتی و تعجب به گنجشک نگاه می کنند

و هرسه با یک صدا می گویند : گلها چی؟رز و بنفشه و نرگس چی؟

گنجشک: همه، همه حتی رز و بنفشه و نرگس.

هر سه ابر دستشان رو به نشانه ی ناراحتی روی صورتشان می گذارند.

ابر عصبانی: حالا چیکار کنیم؟اصلا چیکار می تونیم بکنیم؟

ابر خواب آلود: من که عقلم به هیچ جایی نمی رسه.

ابر مهربان: دوستای من، من دو ساعته دارم به شما میگم چکار باید بکنیم و راه حلش چیه.

گنجشک هم الان گفت.

هرسه ابر باهم می گویند: آره باید بباریم، بباریم.سپس به حالتی که مثلا باد می وزد آنها از صحنه خارج میشوند.

در اینجا سه گل رز و بنفشه و نرگس وارد میشوند:

گل رز: بنفشه جونم نرگس جونم دوستای خوبم حالتون خوبه؟

گل بنفشه: نه دوست خوبم داری چه حالی چه احوالی میبینی که دارم از تشنگی هلاک میشم.

گل نرگس: منم اصلا حالم خوب نیست اصلا رمق حرف زدن ندارم.

گل رز: بنفشه جونم چرا دوستامون خواب آلود و مهربون و عصبانی هیج.

گل بنفشه: والا منم نمی دونم.

گل رز به بالا نگاه می کند و میگوید: خدایا خدای مهربون خودت کاری کن که اونا ببارن.

هرسه گل باهم: خدا جون ازت خواهش می کنیم.

گنجشک در حالی که خوشحال است و پر و بال می زند وارد صحنه میشود و می گوید .نمایشنامه باران رحمت

گنجشک: بچه ها بچه ها یه خبر خوب.

گل رز: چه خبر خوبی؟

گل نرگس: زود باش زود باش بگو دیگه.

گل بنفشه با ناراحتی می گوید .

گل بنفشه: بهترین خبر واسه ما باریدن بارونه.

گنجشک دور آنها می چرخد و پرو بال می زند و میگوید

گنجشک: درست گفتی بنفشه بارون.قراره بارون بیاد الان خواب آلود و عصبانی و مهربون کاری می کنند که ازشون بارون بباره.

هرسه گل لبخند می زنند و یکصدا باهم می گویند: بارون…جونمی جون بارون

سپس همه از صحنه خارج میشوند و چند ثانیه بعد هرسه ابر وارد صحنه میشوند.

ابر مهربان: خب بچه ها باید دست به کار بشیم باید به هم بخوریم تا ازمون بارون بباره.

ابر عصبانی: بچه ها زود باشین من فقط به خاطر دوستامون روی طمین گلهای رز و بنفشه و نرگس میاما وگرنه نمیومدم.

ابر خواب آلود: منم خوابم میاد پس زود باشین زووود

هرسه ابر سعی می کنند به هم بخورند اما نمی تونن و دراین هنگام باهم می خونن :

فقط یه قطره بارون،یه قطره بارون *** می تونه سیراب کنه یه قطره بارون

همه تشنه هستن تشنه ی بارون *** فقط یه قطره بارون،یه قطره بارون

تا که سیراب بشن با قطره بارون *** فقط یه قطره بارون،یه قطره بارون

سپس در حالی که میببند از آنها باران نمی بارد با ناامیدی به هم نگاه می کنند.

ابر مهربان: بچه ها ما نباید ناامید بشیم شاید خیر و صلاحی تو این بوده که الان از ما بارون نباره، خب بیاین یکباره دیگه امتحان کنیم.

هرسه به هم نگاه می کنند و دوباره همان شعر را می خوانند اما دوباره نمی توانند به هم بخورند. ابر عصبانی اخم می کند و دستش را به کمر می زند و با عصبانت میگوید

ابر عصبانی: بازم که نشد…

ابر خواب آلود: من میرم که بخوابم…و میخوابد.

ابر مهربان در فکر فرو می رود و میگوید

ابر مهربان: برای چی؟ برای چی نمیشه؟

گنجشک وارد صحنه میشود و با تعجب می گوید

گنجشک: وای این چه وضعیه

به خواب آلود اشاره می کند و میگوید: اینکه خوابه. با اشاره به ابر عصبانی میگوید : اینم که همش عصبانی و اخمو هستش. با اشاره به ابر مهربان میگوید : اینم که توفکره بابا آخه چرا معطل می کنین؟ سریع ببارید دیگه همه تشنه هستن.

نگاهی به دور و برخود می اندازد و می گوید

ابر مهربان: هرچی سعی خودمون رو کردیم نشد که نشد.

گنجشک نگاهی به ابر مهربان می کند و او هم به فکر فرو می رود و هی قدم می زند ناگهان یک لحظه خشکش می زند و می گوید

گنجشک: فهمیدم فهمیدم.

ابر خواب آلود با صدای گنجشک از خواب می پرد و می گوید

ابر خواب آلود: چی؟ چی؟ چی؟ چیو فهمیدی؟ خمیازه ی بلندی می کشد و می گوید : آهااااان چیکار کنیم تا بباریم رو؟ به نظر من که بی فایده اس.بگیریم یه لحظه بخوابیم تا ببینم بعدا چی میشه.

ابر عصبانی با ناراحتی و عصبانیت می گوید

ابر عصبانی: چی چی رو بخوابیم،بخوابیم؟توهم که همه زندگیت شده خواب،آخه از خواب چه خیری دیدی که ما هم ببینیم؟ آره؟

ابرمهربان: بلند می گوید: بابا بس کنید دیگه بزارین ببینیم گنجشک چی میگه.همگی ساکت میشوند.

گنجشک: من یه نفر رو میشناسم که اگه از ایشون یاد کنیم وایشون بخوایم حتما حتما بارون می باره.

ابر مهربان: راس میگی؟ ایشون کی هستن؟

ابر عصبانی: مطمئن هستی که به ما کمک می کنند؟

ابر خواب آلود: راستی اسمشون چیه؟

گنجشک: اما جواب سوال تو مهربون ایشون یه مرد خیلی خیلی مهربونن.یه پدر دلسوز که ماهارو خیلی دوست دارند واگه ما یه ذره ناراحت بشیم ایشونم ناراحت میشن واگه خوشحال باشیم بخاطر شادی ما شاد میشن. یه آقای خیلی دوست داشتنی که همیشه مواظب بچه هان و برای شاد بودن بچه ها دعا می کنن و هرکجا که ایشون رو صدا بزنیم و باهاشون در دل کنیم حرفهای ماروگوش می کنن و بهمون کمک می کنن.

اما سوال تو ابر عصبانی که گفتی مطمئنم به ما کمک می کنن یا نه؟ باید بگم که اگه واقعا از ته دل صداشون کنیم و ازشون کمک بخوایم حتما حتما به ما کمک می کنن.

اما تو خواب،بهترین سوال رو پرسیدی که اسمشون چیه؟ ایشون آخرین امام ما شیعیان هستن که همه ی آدمای مومن حتی گلها و گیاهان و کوه ها و جنگل ها همه و همه دوستشون دارن ولی متاسفانه به دلایل زیادی از جلوی چشم ما پنهون هستن و هر وقت که خدا بخواد و بهشون اجازه بده ایشون ظهور می کنند.
فک کنم با این مشخصات فهمیده باشین منظورم کیه؟

هرسه باهم: امام زمان عجل الله فرجه، حضرت مهدی علیه السلام ؟؟

گنجشک: آفرین منظورمو خوب فهمیدین، آره اون شخص بزرگوار حضرت مهدی علیه السلام هستن که تموم مردم دنیا منتظ اومدنشونن.

ابر عصبانی: خب دیگه حاشیه نریم بگو چجوری از طریق ایشون ما می تونیم بباریم و گلها رو سیراب کنیم؟

ابر مهربون: من راهشو بلدم فقط یه دعای کوچیک یه دعای کوچیک

گنجشک: آره باید نام ایشون رو به زبون بیاریم و از ایشون بخایم تا به ما کمک کنن و بعدم برای ظهورشون دعا کنیم.

ابر عصبانی: من فک کنم اون دعا رو بلد باشم.

ابر خواب آلود: منم فهمیدم.

ابر مهربان: منم می دونم چی باید بگیم.

هرسه ابر در حالی که به هم نگاه می کنن

ابر مهربان: اللهم.

ابر خواب آلود: عجل لولیک ال.

ابر خواب آلود: فرج.

ابر مهربان: ای امام زمان ای امام خوب ما.

ابر عصبانی: کاری کن بیا.

ابر خواب آلود: ازمون بارون بباره

گنجشک: ای پدر دلسوز ما به شما متوسل شدیم و منتظریم تا شما هم برای ما دعا کنین و به ما کمک کنین تا از این سه ابر بارون بباره.

هرسه ابر به طرف هم می روند و به هم می خورند و چیزایی مثل بارون از دستشون می ریزه (صدای رعد و برق و بارون)

گنجشک: بچه ها….وای بچه ها دارزه ازتون بارون می باره.

هرچهار نفر: وای خدای من بارون بارون.

ابر مهربان: این همش به خاطر لطف یه نفر بود

ابر عصبانی: لطف کسی که مثل من اصلا عصبانی نیست و همیشه مهربونه.

ابر خواب آلود: به لطف کسی که همیشه مواظب همه هست.

گنجشک: به لطف حضرت مهدی

ابر مهربان: راستی بچه ها نفهمیدیم دوستامون نرگس و رز و بنفشه حالشون چطوره؟

ابر عصبانی:با ناراحتی می گوید:آیا تونستن از آب بارون استفاده کنن و سیراب بشن.

ابر خواب آلود: شاید اون لحظه ای که ما بی خیال بودیم از تشنگی هلاک شدن.

گنجشک: منم یه ساعتی هست که بهشون سر نزدم.

هر سه ثابت می ایستند و راوی وارد صحنه میشود.

راوی: وارد صحنه میشود و به فکر فرو می رود و لحظه ای می ایستد و میگوید : شما فک می کنین گلهای رز و بنفشه و نرگس چی شدن؟ آیا آب بارون قسمت اونا هم شد؟ آیا امام زمان به اونها هم کمک کردن؟ من که چیز زیادی نمی دونم باید صبر کنیم و باهم بقیه ی ماجرارو ببینیم تا بفهمیم چی میشه.

راوی از صحنه خارج میشود.

گنجشک: من میرم ببینم چی شدن؟آب به اونها رسید یا نه؟

گنجشک: ابتدا از صحنه خارج میشود بعد ابرها از صحنه خارج میشوند سپس گلها وارد صحنه میشوند.

گل بنفشه: با شادی میگوید:دوستای من من می دونستم من می دونستم که بارون می باره و مارو سیراب می کنه.من می دونستم خدا لطفشو از ما دریغ نمی کنه.

گل رز: منم خیلی امیدوار بودم و می دونستم که دوستامون مارو تنها نمی زارن.

گل نرگس: منم می دونستم که دوستامون مهربون و عصبانی و خواب آلود به دوستی خودشون وفادارن.

گنجشک: وارد صحنه میشود و با نگرانی می پرسد : رز عزیزم،بنفشه جون،نرگس خوبم حالتون خوبه؟

هرسه گل: در حالی که می خندند: آهسته تر آهسته تر یکی یکی….

گنجشک: با این حالی که من از شما میبینم شک دارم حالتون بد باشه.خوب با تشنگی جنگیدین.اما می دونین کی باعث این بارون شد؟

گل بنفشه: خب معلومه دیگه

گل رز: دوستای خوبمون عصبانی

گل نرگس: مهربون

گل بنفشه: خواب آلود

گنجشک: با خنده می گوید: نه نه اونا فقط یه وسیله بودن برای باریدن اما یه نفر دیگه باعث باریدن بارون شد.

هرسه: اون کی بود؟ اون کی بود؟

گنجشک: یه آدم خیلی مهربون که دوست همه ی ماهاس و یارو همه ی مظلوماس امام زمان علیه السلام

سپس سه تا ابر باهم وارد صحنه میشوند.

همگی باهم: در حالی که دستاشون رو بالا می برند می گویند:اللهم عجل لولیک الفرج

درهمان حال ثابت و بی حرکت می ایستند.

راوی: وارد صحنه میشود و میگوید: آخیش خیالم راحت شد،خداروشکر گلها تونستن سیراب بشن بالاخره این قصه هم به خیر و خوبی تموم شد.همه ی ما فهمیدیم که یکی هست که همیشه به فکر ماست ولی ماها از ایشون غافلیم.ایشون هستن که برای ما دعا می کنن،هروقت ازشون بخوایم بهمون کمک می کنن.

راستی یادمون باشه ماهم باید برای ایشون دعا کنیم تا خدا به زودی اجازه ظهورشون رو بده تا با اومدن ایشون زودتر دنیا پر از عدل و نیکی بشه.باید یادمون باشه که هر روز به فکر ایشون باشیم. نمایشنامه باران رحمت

مثلا صبح از خواب پامیشیم به حضرت رو به قبله سلام کنیم، برای سلامتی حضرت صدقه بدیم، هر روز دعای فرج رو بخونیم و از خدا بخوایم که انشااله ظهور ایشون رو زودتر برسونه.به امید اون روز

خب دیگه وقت این رسید که بگیم(همه ی بازیگران): قصه ی ما به سر رسید…..


دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا