غرفه دعا برای امید – نمایشگاه امید نیمه شعبان

غرفه شماره 3 : غرفه دعا برای امید 

نمایشگاه امید نیمه شعبان شامل 3 غرفه است که غرفه سوم آن، غرفه دعا برای امید شامل موضوعاتی مانند: دعا برای امید، یاری امید، و معرفی کتب جامع و کامل در رابطه با موضوع غرفه هاست.


متن غرفه دعا برای امید

موضوعاتی مانند نقش امام در هستی و رابطه شب قدر با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) و برخی از وظایف ما در قبال آن حضرت مورد بررسی قرار گرفته است.

بخش اول غرفه دعا برای امید – جایگاه امام عصر علیه السلام در زندگی ما 

از وقتی که مسجد النبی ساخته شد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در موقع ایراد خطبه و سخنرانی برای مسلمانان، بر تنه‌ ی درخت خرمایی که در مسجد باقی مانده بود تکیه می‌ دادند؛ منتها وقتی جمعیت زیاد شد اصحاب پیشنهاد کردند که منبری برای رسول خدا ساخته شود تا همگان به آسانی بتوانند آن حضرت را ببینند.

اولین جمعه‌ ای که پیش آمد رسول اکرم جمعیت را شکافتند و با پشت سر گذاشتن آن ستون نخل به طرف منبر رهسپار شدند. همین که بر عرشه‌ ی منبر قرار گرفتند یک باره صدای ناله ستون خشکیده بلند شد. رسول خدا از  منبر به زیر آمده و ستون را در بغل گرفتند و دست مبارک بر آن کشیدند و فرمودند: آرام باش! سپس به طرف منبر برگشته خطاب به مردم فرمودند:

«ای مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می‌کند و از دوری وی محزون می‌گردد؛ ولی برخی از مردمان باکشان نیست که به من نزدیک شوند یا از من دور گردند! اگر من او را در بغل نگرفته و بر آن دست نکشیده بودم تا روز قیامت از ناله خاموش نمی‌شد.»

آری درختی خشک لحظه‌ای از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دور شد و صدای ناله بلند کرد با اینکه آن حضرت را می‌دید. ما را چه شده است که امام زمان خویش را نمی‌بینیم و از او دوریم اما به زندگی عادی خویش سرگرمیم؟ به یاد همه کس و همه چیز هستیم جز امام زمانمان!

سید کریم پینه‌دوز از بخت یارانی بود که توفیق سعادت دیدار ولی غایب خدا، امام زمان (علیه السلام) را در کلبه محقر خود داشت. نوشته‌اند که روزی امام ارواحنافداء از آن مرد سعادتمند پرسیدند: «سید کریم! اگر هفته‌ای بگذرد و ما را نبینی، چه خواهی کرد؟» سید کریم پاسخ داده بود: آقا جان، می‌میرم! حضرت ولی عصر ارواحنافداء نیز فرموده بودند:«اگر این گونه نبود به سراغت نمی‌آمدیم.»

تعارف را کنار بگذاریم؛ اگر به راستی چنین حالتی به برخی شیعیان (نه همه آنها) دست بدهد و فراق و هجران آن حضرت دست‌کم گروهی از دوستان را اندوهگین و بیقرار سازد، به سعادت وصال و حضور ایشان نخواهیم رسید؟

داستان ما داستان صغیری است که پدر خویش را از دست می‌دهد. او به دلیل عدم بلوغ فکری، نمی‌داند به چه بلا و محرومیتی گرفتار شده است؛ اما بزرگترها –که عمق مصیبت را می‌فهمند- برای وی اظهار دلسوزی می‌کنند.

به بیان امام عسکری (علیه السلام): «سخت‌تر از یتیمی که پدرش را از دست داده، آن یتیمی است که از امامش بریده شده است و نمی‌تواند به او برسد (و بدو دست‌رسی ندارد).»

در برخی روزنامه‌ ها ستونی به نام «جویندگان عاطفه» وجود دارد. بارها دیده شده است که فردی مثلاً سی سال پیش طی حادثه‌ ای، پدر و مادر یا نزدیکان خویش را گم کرده است. او آگهی می‌دهد؛ سرگذشت خود را می‌نویسد؛ عکس و پیام خود را به چاپ می‌رساند؛ مژدگانی هم تعیین و تلفن تماس اعلام می‌کند و عاجزانه از خوانندگان روزنامه تقاضا می‌کند که اگر رد و نشانه‌ای از بستگان او دارند، وی را مطلع سازند. کدامین ما تا به حال این حد عاشق دیدن امام زمان خویش هستیم؟ به چه میزان برای دیدن او و درک محضر مقدسش تلاش کرده‌ایم؟

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «هیچ بنده‌ای ایمان به خداوند ندارد مگر این‌که من در نزد او از خودش محبوب‌تر باشم و عترت مرا بیش از عترت خود و خانواده‌ام را بیش از خانواده خود و جان مرا بیش از جان خود دوست داشته باشد.»

اگر فرزند ما در بازگشت از مدرسه اندکی تأخیر کند، چه می‌کنیم؟ خون سرد و آرام در جای خویش می‌نشینیم یا –از ترس این‌که مبادا برای وی اتفاقی افتاده باشد- سراسیمه به کوچه و خیابان می‌رویم؟

کدام‌یک از ما تأخیر در ظهور امام را جدی گرفته‌ایم؟ دوری از امام چه تعداد از شیعیان را دردمند و دل‌نگران ساخته است؟ اصلاً چند درصد جامعه‌ ی شیعه غیبت امام را مصیبت و درد می‌دانند که بخواهند به دنبال درمان و دوای آن باشند؟ چند نفر را دیده‌اید که در این مصیبت، آسایش خویش را، اگرچه موقت و محدود، از دست داده باشند؟ سراغ دارید کسی را که هر چند وقت یک‌بار، خواب و خوراکش مختل شده باشد؟!

اگر پرسشنامه‌ ای را در اختیار ما بگذارند و از ما بخواهند گرفتاری‌ های خود را به ترتیب اولویت فهرست کنیم، چند درصد، نخستین گرفتاری خود را غیبت امام زمان(علیه السلام) خواهیم دانست؟

اگر هم‌اکنون فرشته‌ای از آسمان نازل شود و بگوید: من مأموریت دارم فقط یک حاجت و خواسته تو را حتماً برآورده سازم، کدام‌یک از ما مهم‌ترین حاجت و خواسته خود را فرج امام عصر (علیه السلام) ذکر خواهیم کرد؟

در سفرهای زیارتی، در اوقات استجابت دعا، در آن لحظه‌هایی که دل می‌شکند و اشک جاری می‌شود، چه تعدادی از ما، درخاست فرج را در اولویت دعاهایمان قرار می‌دهیم؟

تأسف‌آور است که بگویم یکی از هم‌کاران فرهنگی -که سال‌ها معلم دینی و عربی بوده و اخیراً بازنشسته شده است- پس از مطالعه‌ی این سطور، به نویسنده گفت: من تا به حال، نمی‌دانستم علت غیبت امام عصر (علیه السلام)، بی‌وفایی و بی‌معرفتی ما شیعیان است!!

به راستی، امام عصر (علیه السلام) در کجای زندگی ما قرار دارد؟ متن یا حاشیه؟ متأسفم که بگویم که حتی در حاشیه‌ی زندگی برخی از ما نیز حضور آقا لمس نمی‌شود. اگر یک بار کسی من و شما را به خانه خویش دعوت کند و بر سفره خود بنشاند و به اصطلاح نمک‌گیرمان کند، سعی می‌کنیم به هر نحو ممکن، این محبت او را تلافی کنیم. چگونه است که عمری، خود، به همراه خانواده و بستگان و هم‌وطنان و هم‌نوعان و… همه‌ی مخلوقات  خدا، مهمان خوان کرم امام عصر (علیه السلام) ایم؛ ولی حق نمک را ادا نمی‌کنیم؟!

متأسفانه آگاهی برخی نوجوانان و جوانان شیعه از زندگی ورزشکاران و چهره‌های به اصطلاح هنری و گاه علمی داخلی و خارجی بیشتر از اطلاعات عمومی آن‌ها راجع به پیشوایان دین است. واقعاً جای امام عصر (علیه السلام) در زندگی فردی و اجتماعی ما خالی است!

آشنایی اکثر شیعیان با ابعاد زندگی امام دوازدهم (علیه السلام) ناچیز و مبهم است و فلسفه‌ی غیبت امام و ظهور آن حضرت برای آن‌ها به خوبی تبیین شده نیست… مگر از یازده امام پیشین چه‌ قدر می‌دانند؟!

اگر چند سال باران نبارد و خشک‌سالی مزارع و کشتزارها و دام ما را تهدید کند، حاضریم سر و پا برهنه، به بیابان رویم و با دل شکستگی، نماز استسقا بخوانیم؛ هر چند با اندک احتمالی به آمدن باران. آیا شایسته نیست دوازده قرن غیبت –که خوشکسالی معنوی و قحطی دیانت را به دنبال داشته و سعادت دنیا و آخرت ما را تهدید کرده و دین نگه‌داشتن (یعنی از جهنم رستن) را هم‌چون گرفتن آتش در کف دست مشکل ساخته است- ما را برای نماز جهت طلب ظهور و تعجیل فرج، به دشت‌ها و صحراها بکشاند؟

این کاری بود که بنی اسرائیل کردند و جواب گرفتند. پیر و جوان و زن و بچه به بیابان رفتند و یک‌پارچه خلاصی خود را از ستم فرعونیان طلب کردند و خداوند متعال نیز صد و هفتاد سال از باقی مانده عذاب آن‌ها را بخشید.

آری، برای امور شخصی و دنیوی –اگرچه احتمال اجابت ضعیف باشد- دست به دعا می‌شویم؛ اما برای رسیدن وقت ظهور و تسریع امر فرج –با آن همه سفارش‌ها که ائمه معصومین (علیهم السلام) راجع به تأثیر دعا در جلو افتادن زمان ظهور به ما کرده‌اند- کم‌تر دعا می‌کنیم!

در توسلات و سفرهای زیارتی ما نیز اماممان غریب است. شده است تا به حال مفاتیح‌الجنان را باز کرده زیارت حضرت صاحب‌الامر (علیه السلام) را بخوانیم و در بخش بخش آن تعمق کنیم؟ اگر به سفر عتبات عالیات برویم، چند روز در سامرا توقف خواهیم کرد؟

مردم باید برای رسیدن به مقام مقرب خداوند –تعالی-، کسب سعادت دنیا و آخرت و نجات از عذاب جاودان الاهی، به در خانه‌ی اهل بیت (علیهم السلام) مراجعه کنند و اگر سر برتافتند، به خویشتن ظلم و با دست خود موجبات هلاکت و خواری دنیا و آخرت خود را فراهم کرده‌اند.

بخش دوم غرفه دعا برای امید – توبه، ضرورت امروز 

بشر باید توبه کند به عمق تاریخ… و شیعیان در این میان، باید توبه‌ای کنند عمیق‌تر؛ چرا که نقشه‌ی سعادت بشریت در دست آن‌هاست. در یک سخن، کلید قفل غیبت به دستان شیعه است.

در روایات مرتبط با «ظهور امام عصر» ارواحنافداء آمده است: «آن هنگامی که برای امام، (یارانی) به تعداد بدر (313 تن) گرد هم آیند بر آن حضرت قیام و تغییر واجب می‌شود.) آیا در حال حاضر، در میان جمعیت بیش از شش میلیارد نفری کره‌ی زمین، سیصد و سیزده واجد شرایط فوق یافت نمی‌شوند؟

به راستی، آیا در طول این هزار و یکصد و شصت و هفت سالی که از شروع غیبت می‌گذرد، نبایستی حداقل در یک مقطع از تاریخ شیعه، گروهی از شیعیان به فکر چاره می‌افتادند و با عزم راسخ و ایجاد معیارهای مورد نظر این روایت در خود، ظهور مبارک امام عصر (علیه السلام) را زمینه‌سازی می‌کردند تا این‌که عمر دوران غیبت به این درازا نمی‌کشید و دوازده قرن غربت آن امام عزیزتر از جان به پایان می‌رسید و روزگار مردم دنیا و به ویژه شیعیان این نمی‌بود که اکنون شاهد آن‌ایم؟

البته مخاطب این سؤال، نسل کنونی جامعه‌ی شیعه نیز هست و شایسته است هر یک از ما به تفکر و تأمل راجع به این حقیقت تلخ پرداخته از خویشتن بپرسیم:نقش من در طولانی شدن غیبت امام زمان (علیه السلام) یا به عکس، در نزدیک شدن ظهور آن بزرگوار چیست؟ مولای من چه انتظاراتی از من دارد؟ چگونه می‌توانم امام زمان خویش را در این عصر و زمانه یاری کنم؟

در شرمساری ما همین بس که امام زمانمان همواره به یاد ماست و ما از آن وجود مقدس غافل‌ایم. ما چشم به ظهور آن راهبر آسمانی‌ایم و آن بزرگوار نیز چشم انتظار بیداری ما از خواب غفلت.

آیا وقت آن نرسیده است که باور کنیم پیشوای نجات بخش ما زنده است؟ آیا هنگام آن نیست که خود باور کنیم و این باور را به دیگران عرضه بداریم که چاره‌ای جز پناه بردن به آستان محبوب نداریم؟

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست *** که هرچه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

آری، باور کنیم همه و همه در آن محضریم و آن پیشوای مهربان از ما به ما نزدیکتر است.

دوست نزدیک‌تر از من به من است *** وین عجب بین که من از وی دورم!

یقین داشته باشیم که امام عصر (علیه السلام) ما را از خود ما بهتر می‌شناسد. هر عملی که از ما سر می‌زند در معرض نگاه اوست. هر سخنی که بر زبان جاری می‌کنیم –پیش از آن‌که خود بشنویم- به سمع مبارک حضرت او می‌رسد. مگر پدران بزرگوارش نفرمودند که:‌ «اگر لبانتان را در خانه‌هاتان تکان دهید، منظورتان را می‌فهمیم.»

چگونه است که معتقدیم صحیفه‌ی اعمالمان هر هفته به آن عزیز عرضه می‌شود و ما را می‌بیند؛ اما این باور ما را از ارتکاب لغزش‌ها باز نمی‌دارد؟! شما را به خدا سوگند! اگر کودکی شاهد اعمال ما باشد،‌ آیا در نوع رفتار و کردارمان پروا نمی‌کنیم و حتی تغییر نمی‌دهیم؟ این چه جسارتی است که در محضر شاهد و ناظر الاهی از خود نشان می‌دهیم؟! ما او را نمی‌بینیم و اگر ببینیم، نمی‌شناسیم؛ اما او که ما را می‌بیند و می‌شناسد و بر اعمال ما اشراف دارد.

راستی، اگر به حضور امام زمان (علیه السلام) در این دنیا یقین کنیم و در همه‌ی آنات خود را در حضور او ببینیم و وی را آگاه بر اعمالمان بدانیم، آیا باز هم قصور و کوتاهی و لغزش خواهیم داشت؟

باور کنیم هر فضیلت و کمال و نعمتی در عالم هست، به میمنت ولیّ الله الاعظم ارواحنافداه است؛ چه او واسطه‌ی فیض است در عالم وجود.

باری، شیطان در کمین شیعیان آخر الزمان نشسته است تا آن‌ها را نیز، چون آدم و حوا از بهشت براند. مبادا به کید ابلیس، ما را از بهشت امامت برانند! … مؤمن که از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود!

بخش سوم غرفه دعا برای امید – دعا برای تعجیل فرج 

در میان جامعه شیعه و معتقدان به آن بزرگوار باید غفلت‌زدایی کرد و «اعتیاد به غیبت امام زمان ارواحنافداه و خوگرفتن به غفلت از وجود امام زنده و حاضر و شاهد و ناظر» را هشدار داد و لزوم درمان این اعتیاد را گوشزد کرد.

اگر دوران غیبت را برای امام زمان ارواحنافداه زندان و برای قاطبه شیعه نیز-که از درک آن حضور آسمانی محروم‌ ماند- محرومیت خود ساخته از بزرگترین نعمت الاهی بدانیم و زندگی بی امام را «زندگانی» ندانیم، آن‌گاه از صمیم قلب و سوز سینه، ظهور آن حضرت را از خداوند طلب خواهیم کرد؛ زیرا مانع اصلی ظهور آماده نبودن مردم است.

شاید نیز ویژگی پرشدن دنیا از ظلم و جور از آن رو باشد که با کثرت ستم و بیداد، مردم جهان به وضوح که حقوقشان چگونه پای مال می‌شود و اصلاح امورشان نیز از توان و عهده بشر عادی خارج است و این خود زمینه ساز پناه بردن آنان به دامن پر مهر و عدالت گستر امام عصر ارواحنافداه خواهد شد. البته این آگاهی و طلب و در خواست در قالب «دعا» به درگاه خداوند متجلی می‌شود و عینیت می‌یابد.

دعا اظهار عجز و ناتوانی مطلق بندگان ناچیز در برابر پروردگار است و درخواست گشایش و اجابت از آستان اوست. هر کجا سخن از ظهور و تعجیل فرج است، سخن از دعاست. دعا برای تعجیل فرج در ظهور آن حضرت اثر قطعی دارد و اگر جز این بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) از طریق روایات بسیار، ما را به آن امر نمی‌کردند.

پس بر ماست که برای ظهور، دست به دعا برداریم و لحظه‌ای از رحمت واسعه‌ی پروردگار مأیوس نشویم و به همان صورت که در امور فردی و حوایج و گرفتاری‌های شخصی و خانوادگی تا به اجابت رسیدن دعا و گشایش، مضطرانه از طلب و خواهش و تمنا و التماس به درگاه خدا و توسل به حضرات معصومین (علیهم السلام) دست بر نمی‌داریم.

در این امر حیاتی نیز –که کلید حل تمام مشکلات معنوی و مادی ما و همه جهانیان است- همت فرو نگذاریم و اگر تاکنون سهل‌انگاری و کوتاهی نموده‌ایم، فرصت برای جبران باقی است. آری،

دست از طلب ندارم تا کام من برآید *** یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

سیدابن طاووس (رحمت الله) –که از بزرگان علمای شیعه است و بارها و بارها توفیق تشرف به محضر مقدس امام عصر ارواحنافداه را پیدا کرده و از ناحیه آن عزیز، به دریافت خطاب «فرزندم» مفتخر گردیده و بر اسم اعظم واقف و بر اسرار آگاه بوده است- هشت سده پیش، خطاب به فرزندش می‌نویسد:

… بدان که اهم حوایج، خواسته‌های آن کس است که تو در پناه هدایت و حمایت او به به سر می‌بری و آن امام زمان توست. پس باید نماز و روزه و دعای تو اول جهت قضای حوایج آن حضرت باشد و بعد خواسته‌های خودت… این‌که گفتم حاجات امام زمان ارواحنافداه را بر خود مقدم بدار، به جهت آن است که بقای دنیا و اهل آن به واسطه‌ی وجود مبارک اوست…

آن‌چه را به تو گفتم عمل کن که حقیقتی است روشن و کسی که در مورد مولا سهل‌انگاری کند و در آن سستی ورزد و از آن‌چه بیان کردم غافل شود –به خدا سوگند- در اشتباه است؛ اشتباهی که مایه ننگ و عار است!

آیا تا به حال اندیشیده‌ای که امامان پاک و هدایتگر ما چگونه به این موضوع اهمیت داده‌اند؟ آیا تاکنون نسبت به این امر مهم، اعتنایی کرده‌ای؟ باز تکرار می‌کنم؛ با توجه به آن‌چه بیان کردم، عذری برای تو در اهمیت ندادن به دعا برای تعجیل ظهور باقی نمی‌ماند.

در مجموع باید گفت: دعا برای تعجیل فرج در پیش افتادن ظهور حضرت ولی‌عصر (علیه السلام) اثر قطعی دارد و شرط وفاداری، محبت، معرفت و دیانت آن است که هر شیعه‌ای برای تعجیل در فرج امام زمان خویش دعا کند.

ای نهان گشته در آفاق بیا *** چشم عالم به تو مشتاق بیا

کز دم گرم تو و فیض حضور *** عالم تیره شود آیت نور

ای جمال ملکوتی به در آی *** یوسف مصر بسوی پدر آی


بخش چهارم غرفه دعا برای امید – گرفتاریهای امام عصر (علیه السلام) 

خیلی ها تصور درستی از گرفتاریها و غصه های امام زمان ندارند. آنها با خودشان می گویند: امام زمان که گرفتاری ندارد تا برای رفع مشکلات او دعا کنیم. آنها می گویند ایشان که نیازی به مردم ندارند تا بی توجهی به او ، مایه غربتش شود. آنها می گویند امام زمان آداب درست زندگی کردن و درست غذا خوردن و درست خوابیدن را هم می داند ، پس مریض هم نمی شود. البته این تصورات، ناقص و نادرست است. برای اینکه قدری با مشکلات آن حضرت آشنا شویم باید توضیحاتی در رابطه با کلمه فرج و چگونگی آن ارائه دهیم:

اساساً تعبیر فرج که برای آن حضرت بکار می رود به معنای رفع گرفتاری است. تا گرفتاری نباشد فرج معنایی ندارد. اینکه به ما گفته شده از تسریع و تعجیل فرج ایشان را بخواهیم، حاکی از این است که آن حضرت گرفتار است و برای رفع گرفتاری او نیاز به کمک الهی است.

بزرگان گفته اند که فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) 2 گونه است یکی فرج کلی است که با ظهور ایشان صورت می پذیرد و دیگر، فرجهایی جزئی است که در برهه های مختلف پیش از ظهور ایشان می تواند اتفاق بیفتد. فرج های جزئی به این معنی است که بدون وقوع آن ظهور مظفر، برخی از گرفتاریهای آن حضرت و شیعیان ایشان بصورت مقطعی بر طرف گردد.

گاهی اوقات ما برای فرج حضرت دعا می کنیم اما خداوند هنوز مصلحت نمی داند که ظهور ایشان واقع شود و گرفتاریهای حضرتش به یمن آن ظهور بطور کلی رفع گردد. با این حال خداوند به برکت همین دعا ما از گرفتاری های فعلی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) می کاهد و در زندگی ایشان فرج و گشایش جزئی ایجاد می کند.

پس مبادا پنداریم که دعاهای ما و پیشنیان، بر فرج آن حضرت بی تاثر بوده و مبادا از دعا بر فرج نا امید شویم. به علاوه چه بسا خداوند به جهت دعاهای ما، فرج کلی را نرساند ولی آنر نزدیک سازد. و چه بسا به برکت یک دعا خاص اذن فرج کلی نیز به طور ناگهانی صادر شود.

این را هم باید دانست که گرفتاریهای آن حضرت 2 گونه است، گروهی از آنها در تاثیر آسیب هایی است که متوجه شخص ایشان است، اما بخش بزرگ از این گرفتاری‌ها، در حقیقت گرفتاری های کسانی است که بستگان و وابستگان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) به شمار می آیند و غم آنها است که به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) سرایت می کند.

دررابطه با گرفتاری های نوع اول که متوجه شخص ایشان است می توان به این نکته اشاره کرد که در برخی از روایات ذکر شده که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) غیبت خواهد گزید، زیرا اگر جز این باشد کشته خواهد شد و با کشته شدن او سلسله امامت گسیخته خواهد شد. شدت غربت آن حضرت تا بدین حد است که اگر ایشان پیش از فرا رسیدن فرج کلی از حال غیبت به در آید و خود را معرفی کند، دشمنان بر او خواهند تاخت، او را خواهند کشت و با او شبیه همان رفتاری را خواهند کرد که با اجدادش کردند.

آیا این زندگی آمیخته به نا امن و خفا، نوعی گرفتاری به شمار نمی آید! آیا این رواست که همه ما بتوانیم شناسنامه داشته باشم و نام و نشان خود را در جامعه مطرح کنیم، اما برای آن حضرت این امکان  وجود نداشته باشد که حتی خود را به نام معرفی نمایند؟

اگر کسی این را گرفتاری نمی داند پس گرفتاری را در چه چیز می بیند؟

آیا شما گمان می کنید که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) دوست ندارد در جمع دوستان خود بنشیند و با آنها در شرایط امن و امان سخن بگوید؟ یا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) دوست ندارد با خویشاوندان خویش یعنی سادات که عموزاده های او به شمار می آیند، مانند دیگر مردم که با خویشاوندان رفت و آمد دارند، ارتباط داشته و علناً صله رحم به جای آورد؟

ناشناس زندگی کردن نوعی غربت و گرفتاری است، به خصوص اگر این ناشناسی به واسطه نا امنی و چیرگی ظم بر انسان تحمیل شده باشد. اما بعد دیگری از گرفتاری های حضرت که از نوع اول بوده و متوجه شخص ایشان می باشد در خطر بودن سلامت ایشان و بیمار گشتن آن بزرگوار می باشد.

درست است که امام عصر دانش خوب زیستن را دارد و حتی به اذن الهی قدرت شفا دادن را نیز داراست، لیکن اگر بخواهد به روال عادی زندگی کند، چه بسا دستخوش بیماری هم می شود و شفای بیماری اش منوط به طول زمان و مداوا می گردد.

اما نوع دوم از گرفتار های حضرت گرفتاری های یک پدر است که محدود به مشکلات شخصی او نیست، بلکه گرفتاری و بیماری فرزندان نیز از مشکلات پدر به شمار می آید، برای پدر نزول بلا بر فرزندان از نزول بلا بر خود او جانکاه تر است زیرا پدر می تواند بر بلا صبر کند اما فرزندان صبر کمتری دارند.

به علاوه امام پدر است آگاه که از احوال یک یک فرزندان خویش با خبر است، پس قلب او مجمع رنج های تمام شیعیان یعنی تمام فرزندان است. هر گاه در گوشه ای از این دنیا خاری به پای یکی از فرزندانش می رود قلب او زخم بر می دارد.

پیوند روحی امام با فرزندان معنوی اش بسیار شدیدتر از پیوند یک پدر معمولی با فرزندانش است و بخش عمده ای از دل مشغولی ها ، دوندگی ها ، خستگی ها ، و دعاهای امام (عجل الله تعالی فرجه) به رفع گرفتاری فرزندانش بازگشت می کند.

کسی چه می داند در آلودگی شیعه به گناه، فساد، دوری از خدا و به بطالت گذراندن عمر با دریای دل امام چه می کند و کسی چه می داند که ظلم و ستم مداران به شیعیان ضعیف و گرفتار چه شرری را در دل آن حضرت می افکند و از این دست غصه ها و قصه ها چه فراوان و نا شمردنی وجود دارد.

و چه بسا که روح آزرده و قلب مجروح حضرتش آزردگی ها را به جسم شریف او انتقال می دهم و جسم او نیز در تب و تاب بیماری افتد و با شیعیان رنجورش همدرد گردد.

هیچ بعید هم نیست وقتی برای فرج او دعا می کنیم، خداوند گرفتاری شیعیانش را بر طرف سازد و این امر به طور غیر مستقیم گشایش و آرامشی برای او پدید آورد.

شخصی به نام رمیله می گوید: در زمان امیرالمومنین علی (علیه السلام) سخت بیمار شدم تا آنکه در روز جمعه قدری احساس سبکی کردم. با خودم گفتم : بهتر از هر چیز این است که آب بر روی خود بربزم و بروم پشت سر امیر المومنین نماز بخوانم. همین کار را کردم، آنگاه به مسجد رفتم. وقتی آن حضرت بالای منبر رفتند حال من دوباره بد شد. وقتی امیرالمومنین از مسجد بر گشتند و داخل دارالحکومه شدند، من هم همراه ایشان داخل شدم.

ایشان به من فرمودند: ای رمیله، دیدم به خودت می پیچیدی! عرض کردم: بلی. جریان بیماری خود را برای ایشان تعریف کردم و انگیزه حضور خود را در نماز بیان داشتم، ایشان فرمودند: ای رمیله، هیچ مومنی بیمار نمی شود، مگر اینکه ما هم بخاطر بیماری او بیمار شویم، وغمگین نمی شود مگر اینکه ما هم در غم او غمگین شویم، و هیچ دعایی نمی کند مگر آنکه به دعای او آمین گوئیم، و سکوت نمی کند مگر آنکه ما برایش دعا کنیم.

عرض کردم: ای امیرمومنان، فدایت گردم این گفته شما مربوط به کسانی است که با شما در اینجا ( دارالحکومه ) هستند پس در مورد آن کسانی که در دیگر جاهای زمین هستند چطور؟ امام در جواب فرمودند: ای رمیله، هیچ مومنی در شرق و غرب زمین از ما پنهان نیست.

بخش پنجم غرفه دعا برای امید – او را یاری کنیم!؟ 

اما حالا این سوال پیش می آید که چگونه می توان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را یاری کرد و باری از دوش ایشان برداشت و غمی از غمهای ایشان زایل ساخت؟

این سوالی است که خیلی ها با آن مواجه اند، اما چون پاسخش را نمی دانند، نمی توانند به اقدامی عملی در این راه دست بزند. در مسیر دستیابی به مقام نصرت دو نکته بسیار مهم است و توجه به آن بسیار ضروری اول اینکه بدانیم نصرت و یاری امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) در دین اسلام چه جایگاهی رسمی و بلند مرتبه ای دارد و دوم اینکه شخص بداند چگونه می توانند امام را یاری کند.

در ارتباط با بحث اول که یاری به امام (عجل الله تعالی فرجه) چه جایگاه ویژه ای دارد. به بیان 2 حدیث بسنده می کنیم:

اول: در کتاب شاهد از امام حسین (علیه السلام) نقل کرده است که در کربلا به یاران خود فرمود:هر کس ما را به جان خود یاری نماید، درجات عالی بهشت جایگاه او خواهد بود، و جد بزرگوارم خبر داده اند که : فرزندم حسین (علیه السلام) در سرزمین کربلا در حالی که بی یار و یاور و تنها و تشنه باشد شهید می شود، پس هر کس او را یاری کند همانا مرا و فرزند او قائم (عجل الله تعالی فرجه) را یاری کرده است.

دوم: در حدیث قدسی است که: محبوبترین افراد نزد من کسان هستند که حق مرا بر پا دارند، و افضل و گرامی ترین آنها محمد (صلی الله علیه و آله) است که سرور خلایق است و بعد از او افضل و گرامی ترین آنها نزد من علی مرتضی (علیه السلام) برادر اوست و بعد از او دیگر امامان بر حق هستند که بر پا دارنده قسط می باشند و بعد از ایشان کسانی هستند که آنها را در مورد حقشان یاری کنند و محبوبترین خلق نزد من بعد از این گروه کسانی هستند که آنها را دوست دارند و با دشمنان آنها دشمن اند، هر چند توان یاری آنها را ندارند.

از این گفتار خدای بلند مرتبه در می یابیم که بالاترین درجه ای که یک شعه می تواند بدان دست یابد « رتبه یاری اهل بیت (علیه السلام) » است و رتبه « محبت اهل بیت و بغض دشمنان ایشان » رتبه ای پایین تر از مرتبه « نصرت و یاری گری » است.

ما در این فرصت کوتاه 5 شیوه یاری امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) را بصورت مختصر بیان می داریم که همه عزیزان توان بر انجام و عمل به آن را دارند:

دعوت از دیگران جهت بهره مند شدن از برکات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)

هرشیعه ای که نعمت وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) را درک کرده و حلاوت عنایات او را چشیده باشد می تواند وجود این نعمت را به دیگران خبر دهد و از آنها دعوت کند با توسل به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) از عنایات او بهره مند گردند.

ارجاع دیگران به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) برای رفع نیازهای مادی و معنویشان کاری بسیار ساده است . این کار زمینه قدر شناسی امت از امام (عجل الله تعالی فرجه) را فراهم می آورد و در غربت زدایی از مولای کریم بسیار موثر است.از این رو به نوبه خود نوعی یاری امام عصر بشمار می آید.

تجلیل از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)

 در جامعه هر شیعه ای می تواند در تجلیل و بزرگداشت از امام زمان خود در جامعه بکوشد. این کار از غربت آن مولا می کاهد و توجه همگانی را به ایشان بیشتر می کند. همه ما می توانیم تابلویی از نام امام خود را به جهت ابراز ارادت به امام عصر و تجلیل از ایشان در خانه یا محل کار خود نصب کنیم. همه ما می توانیم به هنگام ذکر نام ایشان با احترام از آن حضرت یاد نماییم و بر او درود و صلوات بفرستیم.

همه ما می توانیم به هنگام بردن نام خاص ایشان یعنی لقب قائم بر خیزیم، دست بر هم نهیم ادای احترام کنیم و برای فرج ایشان دعا کنیم. .همه می توانیم در روزهای منسوب به ایشان همچون نیمه شعبان، روزهای جمعه و عید غدیر با برگزاری مراسم ویژه برای آن حضرت، ولایت و امامت او را برای یکدیگر یادآور شویم.

حتی اگر نتوانیم برگزار کننده چنین مراسمی باشیم می توانیم در آن خدمت کنیم یا لااقل با حضور خالصانه خود به آن رونق بخشیم. همه این کارها تجلیل و بزرگداشت از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) به شمار می آید و شیوه ای از شیوه های یار آن حضرت است.

یاری شیعیان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)

بخش مهمی از دغدغه های امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) به گرفتاری شیعیان ایشان مربوط می شود. شیعیان خانواده امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) به شمار می آیند. آن حضرت ایشان را مانند فرزندان خود دوست می دارد. به واسطه گرفتاری آنها اندوهگین می شود و از بابت پیروزی و نجات آنان شاد می گردد.

در تعالیم اهل بیت بیان شده که خوشحال کردن شیعیان ائمه در حکم خوشحال کردن خود آنهاست. دیدار و عیادت از شیعیان در حکم دیدار و عیادت از خود اهل بیت است و کمک مالی به شیعیان گرفتار به منزله کمک مالی به خود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) است. بر این مبنا است اگر کسی نسبت به شیعیان امام عصر احساس غیرت و وظیفه کند گویی نسبت به پاسداشت حریم خود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) غیرت ورزیده و به شخص ایشان یاری رسانیده است. 

بیائید به نیت یاری امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) به یاری شیعیان گرفتار آن حضرت بشتابیم و به نیت خدمت به امام زمان در عزت بخشیدن به جامعه شیعه کوشاتر از پیش گام نهیم.

زینت بودن برای صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه)

به وسیله جدیت در درستکاری و پرهیز از رفتارهای زشت، گناهان بخصوص گناهان بزرگ و زشتکاری های فاحش اگر از ناحیه کسانی سر بزند که منتسب به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) هستند و شیعه آن حضرت به شمار می روند، آبروی آن بزرگوار را در نزد بیگانگان به مخاطره می افکند و دل آن عزیز را آزرده می سازد.

  در مقابل درستکاری ، خویشتنداری و پرهیزکاری شیعیان به عزت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) در جامعه می افزاید و قلب آن مولا را شاد می سازد .همه ما می توانیم برای حفظ آبروی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) و مکتب تربیتی ایشان نسبت به درستکاری و پرهیز از کارهای زشت، دقت و تلاش دو چندان داشته باشیم و بدین گونه ، امام وقت خود را یاری می کنیم ، چنانکه امیرالمومنین به یاران خویش فرمود: ( مرا با خویشتنداری و تلاش یاری کنید )

جلب یاری های آسمانی برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)

همه ما می دانیم کمک به فقرا یا همان صدقه دفع بلا می کند، پس می توانیم با دادن صدقه از طرف امام عصر در دفع بلا از وجود شریفش گام برداریم.

و نیز همه ما می دانیم که دعا، در تعجیل فرج امام عصر و ایجاد گشایش در کار ایشان موثر است، پس می توانیم به دعا و نیایش در درگاه الهی روی آوریم و مرتباً از خدا بخواهیم که فرج ایشان را به پیش اندازد و هم و غم و گرفتاری از وجود شریفش به کلی زایل سازد.

دعا برای حضرتش و جلب توجه آن بزرگوار

و در پایان بحث یکی از حکایات شیرینی که نشانگر عنایت این بزرگواران به دوستداران خویش می باشد حکایت عبدالرحمن اصفهانی است.در زمان متوکل عباسی شخصی بنام عبدالرحمن در اصفهان سکونت داشت که شیعه بود .از او پرسیدند: چطور به امامت امام هادی (علیه السلام) معتقد شدی؟

گفت: جریانی را مشاهده کردم که سبب شیعه شدن من گردید. من مرد فقیر ولی زباندار و پر جرات بودم. به همین جهت در یکی از سالها اهل اصفهان مرا برگزیدند تا با گروهی برای داد خواهی نزد متوکل برویم. وقتی به آستانه دربار رسیدیم، دستوری از جانب متوکل برای احضار علی ابن محمد (علیه السلام) (امام هادی) صادر شده بود.

به یکی از حاضران گفتم: این مرد که دستور احضارش صادر شده کیست؟ گفت: او یکی از سادات علوی می باشد که رافضی ها به امامتش معتقد هستند. سپس آن شخص گفت من مطمئن هستم متوکل او را برای کشتن احضار کرده است.

)عبدالرحمن می گوید : گفتم از اینجا نمی روم تا آنکه ببینم این مرد چگونه شخصی است. پس از مدتی دیدم که علی ابن محمد آمد در حالی که سوار بر اسب بود مردم طرف راست و چپ صف کشیده و به او می نگریستند. همین که او را دیدم محبتش در دلم افتاد و دلم برایش سوخت.

شروع کردم در دل برای او دعا کردن که خدا شر متوکل را از او دفع کند. او در میان مردم پیش می آمد در حالی که به یال اسبش نظر داشت و به چپ و راست نگاه نمی کرد و من در دل به دعای خود مشغول بودم. همین که ایشان مقابل من رسید، سرش را بلند کرد رو به من نمود گفت:خدا دعایت را مستجاب کند ، عمرت را طولانی نماید و مال و فرزندانت را زیاد سازد.از هیبت او به خود لرزیدم و در میان همراهانم به زمین افتادم.

پرسیدند: چه شد؟ گفتم: خیر است و به کسی چیزی نگفتم. پس از این ماجرا به اصفهان برگشتم و خداوند به برکت دعای آن حضرت راههای در آمدی بر من گشود که امروز فقط دارایی منزل من نیم میلیون درهم است که غیر از آن دارایی فراوانی خارج از منزل دارم و خداوند ده فرزند به من داد و اکنون از عمرم هفتاد و چند سال می گذرد و من به امامت آن شخص والا مقام معتقدم که از آنچه در دلم می گذشت آگاه بود و خداوند دعای او را در حق من مستجاب کرد. ( غرفه دعا برای امید )

و عزیزان بدانیم که خدمت به حضرت توجه آن بزرگوار را به ما معطوف می سازد همچون توجهی که امام هادی (علیه السلام) به عبدالرحمن کرد.

آنکه منزلگه او دور ز چشم بشر است *** اوست در جمع و ما را همه ضعف بصر است

بس که در یاری او سست غنودیم مدام *** باغ و بستان زمین، ز آتش ما پر شرر است

پرتو فیض وجود تو رسد تا ملکوت *** پاس این نعمت عظمی فن اهل نظر است

حلقه بر در گهت امروز، بکوبیم ز نیاز *** حرم امن تو جویم که دل آسوده تر است


بخش ششم غرفه دعا برای امید – نمایش خواهران غرفه دعا برای امید 

اصل داستان ( منبع کتاب برکات حضرت ولی عصر علیه السلام حکایات العبقری الحسان صفحه 122)

نائب معمر بن شمس در روستای برس نزدیک حله، به نام « ابن الخطیب » که مسئول جمع آوری غلات آنجا بود غلامی داشت به نام عثمان که فردی پیرو مذهب خلفا بود. ابن الخطیب که از اهل ایمان و شیعه بود دائما با غلامش عثمان بر سر دین بحث و مجادله داشت.

تا اینکه روزی نزد مقام ابراهیم علیه السلام در برس , در حالیکه عده ای از رعیت و عوام هم در آنجا حضور داشتند ابن الخطیب به عثمان گفت: الان حق را واضح و آشکار می نمایم . من در کف دست خود نام آنهائی را که دوست دارم می نویسم (علی و حسن و حسین علیهم السلام ) و تو هم نام آنهایی را که دوست داری بنویس آنگاه دستهای نوشته شده مان را باهم می بندیم و در آتش می کنیم دست هر که سوخت بر باطل است و هرکه سالم ماند بر حق است. ( غرفه دعا برای امید )

عثمان نمی پذیرد و مادرش که آنجا حضور داشته با ناسزا گفتن و لعن و نفرین مردم و شیعیان از پسرش دفاع می کند که در این اثنا چشمش نابینا می شود. اطبای بسیاری برای او آوردند اما از دست کسی کاری ساخته نبود. در این میان زنان مؤمنه ای که او را می شناختند به او گفتند که آن کسی که ترا کور کرد حضرت صاحب الامر علیه السلام بود اگر شیعه شوی و دوستی او را اختیار کنی و از دشمنان او بیزاری جویی ما ضامن می شویم که حق تعالی به برکت آن حضرت ترا شفا عنایت فرماید و گرنه از این بلا برای تو راه خلاصی وجود ندارد.( غرفه دعا برای امید )

آن زن به این امر راضی شد و شب جمعه به همراه عده ای از زنان به مقانم حضرت صاحب الامر در حله رفتند و ام عثمان داخل مقام شد و زنان در کناری خوابیدند. مدتی بعد ام عثمان با چشمهای بینا از مقام خارج شد و به نزد زنان آمد در حالیکه آنها را تشخیص می داد و رنگ لباسهای آنها را هم می گفت.

از او کیفیت امر را جویا شدند در جواب گفت: وقتی شما مرا داخل مقام نمودید و از آنجا بیرون آمدید دیدم دستی بر دست من خورد و شخصی به من گفت: بیرون برو که خدای تعالی ترا شفا عنایت کرده است و از برکت این دست کوری من رفع شد و مقام را دیدم که پر از نور شده بود. مردی را در آنجا دیدم گفتم: کیستی؟ گفت: من «محمد بن الحسن ( علیهما السلام )» هستم. و از نظرم غایب گردید. به واسطه همین واقعه هم پسرش و هم قبیله او شیعه شدند.


صحنه اول نمایشنامه غرفه دعا برای امید

مکان: خارج شهر برس.

زمان: گذشته
افکت همهمه مردم پخش می شود. بعد از لحظاتی ام عثمان در حالی که نور کم کم روشن می شود با عصبانیت وارد صحنه می شود.

ام عثمان : خدا لعنتت کند ابن الخطیب. خدا ترا و همه کسانی را که کور کورانه از تو تبعیت می کنند بکشد. الهی به حق صحابه معظم سرت به سنگ بخورد الهی به زمین گرم …

ام هانی: (در حالی که با شتاب وارد صحنه می شود و کمی هیجان زده به نظر می آید) ام عثمان! ام عثمان! … چه خبرت است چرا به زمین و زمان لعنت می فرستی. استغفار کن. معصیت دارد به خدا. تف سر بالا است که به خودت بر می گردد.

ام عثمان :از کی تا حالا حق گوئی و نفرین دشمنان خدا تف سر بالا شده. من کجا به زمین و زمان بد گفته ام. من فقط این از خدا بی خبران کافر را لعنت می کنم, که چون بختک بر سر راه خداجویان و حق پرستان ظاهر شده اند و به نیرنگ و شعبده می خواهند دین و اعتقاد آنها را به یغما ببرند. لا اله الا الله , پناه می برم به خدا از این دشمنان دین …

ام هانی: استغفرالله. از دست زبان تو ام عثمان. خجالت نمی کشی به بندگان خدا تهمت می زنی.

ام‌رحمان :( با ناراحتی وارد صحنه می شود ) چه می گوئی ام عثمان! فریادت تمام حله را بر داشته است. لحظه ای زبان به دهان بگیر. اصلا متوجه هستی که چه می گوئی؟

ام عثمان :خوب هم می فهمم به مردیکه نعثلی نفرین می فرستم که ان شاءالله چشمش هم مانند دلش کور شود تا مردمان از شر او و امثالش راحت شوند. حیا نمی کند. از خدا نمی ترسد که ائمه کفر و ضلالت را, به جای امامان نور و هدایت بین مردم تبلیغ می کند. حقانیت و نورانیت ابوبکر صدیق و سید ما عمر را انکار می کند؟ (رو به سمتی که از آنجا وارد صحنه شدند ) از خدابترس مرد ! از صحابه بزرگوار رسول خدا شرم کن.

(در مدتی که ام هانی و ام رحمان سخن می گویند ام عثمان همچنان زیر لبی مشغول بد و بیراه گفتن است)

ام‌رحمان :بی خود شلوغش کرده ای. مگر آن بنده خدا حرف بدی زد. خوب اگر حق با پسرت بود باید پیشنهاد او را عمل می کرد تا معلوم شود حق با کیست.

ام هانی: ام رحمان درست می گوید. همانجا هم همه به عثمان، پسرت، گفتند که اگر این همه مطمئن است که حق با ابوبکر و عمر و عثمان است، به پیشنهاد ابن الخطیب، که مردی متقی و پارسا است، عمل نماید.

ام‌رحمان :بله نام آنها را کف دستش می نوشت و با ابن الخطیب که نام علی و حسن و حسین ( علیهم السلام ) را کف دستش نوشته بود , دستانشان را در آتش می کردند تا حق از باطل روشن شود.

ام هانی: مگر با او قرار نگذاشته بود دست هر که سالم بماند نشان دهنده حقانیت اعتقادش باشد.

ام‌رحمان :حال کجای این سخن ایراد داشته که ترا اینگونه از جا بدر برده و عنان اختیار از کفت ربوده, الله اعلم.

ام هانی: مگر آنکه بگوییم تو از رو شدن دست خود و پسرت هراسان بودی و هر دو شما از باطل بودن عقیده تان با اطلاع بودید, که حاضر نشدید زیر بار این قضیه بروید.

( در حینی که ام هانی این سخنان را می گوید کم کم توجه ام عثمان که لحظه به لحظه با این سخنان بیشتر خشمگین می شود به او جلب می شود )

ام‌رحمان :چون می دانستید ابو بکر و عمر را که به حق و جانشین رسول الله صلی الله علیه و آله می دانید, فاصله ای از زمین تا ستاره ثریا با حق و وصایت دارند.

ام عثمان :خاموش ! کافران بدبخت شما هم چون آن نَعثَل, گمراه هستید. چشم دل شما هم کور شده و بر دلهایتان مهر خورده. الهی روز خوش نبینید الهی چشم ظاهر شما هم چون چشم باطنتان کور شود, الهی… الهی (آنقدر ناسزا گفته که دیگر نمی داند چه بگوید)

همچنان که ام عثمان می خواهد ناسزای جدیدی پیداکند و بگوید ناگهان حس می کند که جائی را نمی بیند با سر گشتگی به اطراف نگاه می کند و دستهایش را برای پیدا کردن موقعیتش به اطراف حرکت می دهد.

ام عثمان :چرا همه جا تاریک شد. چه ظلمتی, جلوی پایم را هم نمی بینم.

ام‌رحمان :انگار هر چه ما می گوئیم نمی شنود یک گوشش در است و دیگری دروازه.

ام هانی: خدا هدایتش کند نه منطق در او اثر دارد نه با ملایمت و نرمش به راه می آید.

ام عثمان :ام هانی ! ام رحمان ! کسوف شده شما کجا هستید چرا همه جا تاریک است. تا کنون چنین ظلمتی ندیده بودم. عین قبر تاریک شده . ام هانی ! کجایی ؟ شما هم چیزی نمی بینید.

ام رحمان و ام هانی تازه متوجه ام عثمان شده اند و با تعجب به او نگاه می کنند و به یکدیگر می نگرند.

ام‌رحمان :آنقدر حرفهای پرت و پلا و بیراه گفته که عقلش هم آشفته شده است. چه می گویی زن کدام ظلمت, کدام کسوف؟

ام هانی: نکند ضعف کرده ای و چشمهایت سیاهی می رود چند لحظه ای بنشین. هر دو به سمت او می روند و دستش را می گیرند.

ام عثمان :آه شما اینجا هستید. ام هانی بگو چه شده چرا همه جا تاریک شده شما هم جایی را نمی بینید ؟

ام هانی: نه ما همه جا را می بینیم و خبری از تاریکی و ظلمت نیست. همه جا روشن است و خورشید وسط آسمان.

ام عثمان : (در حالی که بیقرار شده) یعنی چه؟ من خورشیدی نمی بینم. نور…ن ن نوری در کار نیست.

ام‌رحمان :( با تمسخر ) احتمالا چشمت به باطنت افتاده و ظلمت درونت ترا به وحشت انداخته.

ام عثمان :من جایی را نمی بینم. ام هانی کمکم کن . ببین چه بلائی بر سر چشمانم آمده .

ام هانی: چشمهایت سالم هستند. ام رحمان به نظرت این چشمها مشکلی دارند؟

ام‌رحمان :( با تمسخر ) در چشمها که خیر. اما در باطنش چرا .

ام هانی: اکنون وقت گوشه و کنایه زدن نیست. این بنده خدا به گمانم ناگهان نابینا شده باید او را به خانه اش ببریم تا طبیبی به بالینش بیاید.

ام عثمان :ای خدا چشمم! چه بلائی بر سرم آمده هیچ چیز نمی بینم. ای خدا …

ام هانی: آرام باش به خانه می رویم ان شاء الله درست می شود. بیا… بیا
(در حال خروج از صحنه نور خاموش می شود. نور بر روی گروه سرود روشن می شود و گروه سرودشان را می خوانند )

صحنه دوم نمایشنامه غرفه دعا برای امید

مکان : خوابگاه دانشجوئی.

زمان: حال.

نور صحنه روشن می شود. هانیه و روناک در اتاقشان نشسته اند و مشغول کارهای خود هستند که هستی به سرعت وارد اتاق می شود.

هستی :سلام بچه ها. ( هانیه و روناک به سمت او بر می گردند ) آه نفسم گرفت.

هانیه: سلام. چه خبرته مگه دنبالت کردن.

روناک :نکنه تو قرعه کشی بانک بنز بردی که اینقدر هولی.

هستی :ای بابا تو هم که دلت خوشِ ها. اما یک خبر خیلی هیجان انگیز براتون دارم. نمایش! قراره به مناسبت نیمه شعبان یک نمایش توی دانشگاه الزهراء اجرا بشه. عالیه مگه نه. تازه از اون بهتر اینه که کارگردانش دوستمه و چون کارهای قبلی من و روناک را دیده و از طرفی تا روز اجرا فرصت کمی مونده ازم خواست تا با روناک هم صحبت کنم توش بازی کنیم. البته یک بازیگر کم داره بهش گفتم براش یک فکری می کنم اگه هانیه تو هم دوست داشته باشی ازت تست می گیریم.

روناک :نیمه شعبان دیگه چیه ؟

هانیه: منظورش روز ولادت منجی است.

روناک :بابا جمعش کنین این خرافات دیگه چیه! منجی یعنی چی ؟… دور ما را خط بکش، نیستیم.

هانیه: روناک باز هم که عجله کردی؟ همیشه بهت گفتم اول ببین قضیه چیه بعد در موردش قضاوت کن.

هستی :غصه نخور نقشی که برات در نظر گرفتم مال خودت است . اتفاقا نقش هانیه هم, اگه قبول بشه, بهش می خوره. اصلا بابا خودتونین فقط چند سال مسنتر. مستند هم هست یعنی قبلا واقعا اتفاق افتاده.

روناک :گفته باشم رو من حساب نکن .

هستی :از تو دیگه انتظار نداشتم . کو پس اون همه عشق بازیگری و شم هنری. این یک کار هنریه به اعتقاد و این حرفها کاری نداره.

هانیه: چطور به اعتقاد ربط نداره مگر به مناسبت نیمه شعبان نیست. این جور کارها هرچند که جنبه و ارزش هنری هم دارند اما بر مبنای واقعیات و بر پایه اصول اعتقادات بنا شده اند. مگه خودت نگفتی که داستانش واقعیه؟

هستی :من به این استدلالهای تو کاری ندارم این را هم گفتم که روناک راضی بشه .

روناک :هانیه هر چند که من برای حرف تو ارزش زیادی قائلم اما نمی تونم به این راحتی از اعتقاد خودم برای چیزی که هیچ استنادی نداره و کاملا با مذهب من متفاوتِ, بگذرم.

هانیه: روناک عزیزم ای کاش لااقل تو از مبانی مذهب خودت خبر داشتی.

روناک :منظورت چیه؟

هانیه: عزیز من منجی ای که ازش صحبت می کنیم همون مهدی موعودِ و اگر تو بجای زود قضاوت کردن و سریع رد کردن کمی فکر کرده بودی و یا پیش از آن مطالعه داشتی…

روناک :خوب حالا مهدی یا هر کس دیگه چه ربطی به عجول بودن من داره ؟

هانیه: در کتب شما یعنی اهل تسنن مثل کتب حدیثی ما، روایات بسیاری در مورد مهدی اومده که ایشان از اهل بیت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هستند و نامشان نام رسول خدا است و زمین را از عدل و داد پر می کنند همانطوریکه از ظلم و جور پر شده باشد. آنقدر این روایات زیادن که تمام علمای اهل سنت به صحت این اعتقاد فتوا داده اند حتی متعصب ترین آنها.

روناک :(با تعجب) راست میگی؟

هانیه: تا حالا مگه از خودم حرفی زده بودم.

هستی :هستی نه بابا این یکی را دیگه راست میگی. هر وقت راجع به هر چی بحث کردی اینقدر سند و مدرک آوردی که همه را ساکت کردی. اما واقعا خیلی چیز باحالی را گفتی من نمی دانستم که سنی ها هم امام مهدی را می شناسند.

هانیه: تازه نکته جالب در همین است که بسیاری از آنها اعتقاد دارند که ایشان از فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) هستند.

روناک :(در حالی که هم تعجب کرده و هم کمی گیج و شرمنده شده) خوب من تا حالا … یعنی اصلا بابا این حرفها را ولش کن من عاشق بازیگریم برای همین هم … یعنی … راستی هستی گفتی تمرین کی شروع میشه؟

نور صحنه خاموش می شود و بازیگرها خارج می شوند و نور بر روی گروه سرود روشن می شود و گروه سرودشان را می خوانند.

صحنه سوم نمایشنامه غرفه دعا برای امید

ام عثمان در صحنه نشسته است و با خود سخن می گوید.
ام عثمان :  ای خدا این چه درد بی درمانی بود. چرا این بلا را بر سر من آوردی… از این درد و مرض بدتر هم نیش و کنایه های مردم است. مثل گاو پیشانی سفید شده ام. هر جا می روم پچ پچ و نیشخند مردم آزارم می دهد. می گویند این همان است که خدا چشمش را کور کرد تا عبرت همگان گردد.

آن صفورای گیس بریده را بگو که می گفت بهتر بود زبانش از کار بیفتد تا از تیزی آن خلاص شویم. .. (روبه آسمان )حالا من یک حرفی زدم, ناراحت بودم می خواستم از پسرم طرفداری کنم, ای خدا ! تو چرا این بلا را بر سر من آوردی؟…

خدا لعنتت کند عثمان , پسرک کم خرد, آخر تو چرا با این مردم سر به سر گذاشتی تو به مذهبت بودی آنها به مذهبشان. به تو چه مربوط بود که با آن ابن الخطیبِ … لااله الا الله … آخر چرا آنقدر بحث و جدل کردی که او آن پیشنهاد خطر ناک را به تو بدهد.

یکی نبود بگوید حالا که اینقدر پر روئی کردی تا آخرش هم می ایستادی و دستتت را در آتش می کردی دنیا که به آخر نمی رسید… اما نه اگر دستش می سوخت چه؟ … از ابن الخطیب در عجبم که آنقدر به خودش مطمئن بود وچنین شرطی کرد … هِی هِی اصلا هر چه می کشم از این زبان سرخ می کشم. ای کاش لال شده بودم وکلامی نمی گفتم. هِی هِی …

(ام هانی وارد می شود در حالی که کاسه ای در دستش است. ام عثمان که متوجه ورود کسی شده خاموش می شود و سعی می کند بفهمد چه کسی وارد شده است.)

ام هانی: (به سمت ام عثمان می آید) بگذار تا ضماد چشمت را عوض کنم می گویند…

ام عثمان : ام هانی تو هستی. خوب, چه شد طبیب چه گفت؟ گفته بودند بهتر از او طبیبی در حله و اطراف آن یافت نمی شود. چه چاره ای برای درد من اندیشیده؟

ام هانی: (در حالی که سعی می کند به او نگاه نکند و بحث را منحرف نماید) ام عثمان توکل بر خدا کن. خدا بزرگ است ان شاء الله …

ام عثمان :  (در حالی که مأیوس شده است ) باید می دانستم. وقتی تمام اطبائی که بر بالینم آمدند نظر دادند که درد من بی علاج است …نه, از کسی کاری بر نمی آید .

ام هانی: (دست بر شانه ام عثمان می گذارد ) مأیوس نشو،

خدا گر زحکمت ببندد در ز رحمت گشاید در دیگر

ام رحمان :با کاسه ای آش وارد می شود. ام عثمان مغموم و ناراحت در حال خودش است.

ام هانی: چقدر طول کشید ام رحمان مگر چه کارت داشتند ؟

ام رحمان :حُسنیه مادر عبد الله برای نذرش آش پخته بود فرستاد دنبالم تا برای ام عثمان هم کمی بیاورم.

ام رحمان آش را در کنار ام عثمان می گذارد.

ام رحمان :( در حالی که می نشیند ) تا آش را در کاسه بریزد مدتی آنجا معطل شدم. ماجرای ام عثمان ورد زبان همه بود. صفیه خواهر حُسنیه می گفت خدا چشم ام عثمان را کور کرده است چون به حضرات معصومین علیهم السلام توهین نموده. خود حسنیه هم می گفت که ام عثمان باید توبه کند و بداند که به خاطر اعتقادات منکر و سخنان زشتش به این روز افتاده است.

ام عثمان :می دانم مردم چه می گویند اما من نمی توانم به این راحتی اعتقادم را کنار بگذارم و چیزی را باور کنم که به حقانیت آن اطمینان ندارم.

ام هانی: آیا به حقانیت آنچه اکنون باور داری، اطمینان داری؟

ام عثمان : این اعتقادات با گوشت و خون من آمیخته است چطور می شود به آنها شک کنم ؟

ام رحمان :اگر شک نداشتی دستت را در آتش می کردی, یا پسرت که اعتقاداتش را از تو آموخته است این کار را می کرد با همان یقین که ابن الخطیب آماده بود این کار را بکند.

ام عثمان : من نمی توانم استدلالات شما را … یعنی… اصلا ام هانی! تو در مورد مسائل زیادی پیش از این واقعه برای من سخن گفته ای اما بعضی از اعتقادات شما برای من باور کردنی نیست, مثلا امام غایب شما. بر فرض که تمام سخنان شما را بپذیرم اما فلسفه امام غایب را نمی فهمم.

ام هانی: دیگر کار از استدلال و دلیل و منطق گذشته است. تو که تمام راهها را رفته ای. هیچ طبیب و داروئی نبوده که امتحان نکرده باشی، حالا بیا به همین امام غائب که فکر می کنی فایده ای ندارد توسل کن و از او بخواه که ترا شفا دهد.

ام رحمان :حرف خوبی می زند اتفاقا در خانه حُسنیه صحبت از این بود که افراد زیادی نزد مقام حضرت صاحب الامر در حلّه شفا گرفته اند و به حاجات خود رسیده اند اگر تو هم …

ام هانی: راست می گوید آنجا بهترین جاست. اگر شب جمعه هم برویم که روز مخصوص امام عصر ( علیه السلام ) است و هنگام مناجات و استجابت دعا ست، خیلی بهتر است.

ام عثمان : چه بگویم برای من که دیگر فرقی نمی کند. به هر کس و هر چیزی متوسل شدم از امام شما هم کمک می خواهم.
(ام هانی و ام رحمان مشغول صحبت کردن می شوند)
خدایا با آنکه امید چندانی ندارم اما عصر جمعه با اینها می روم تا به امامشان متوسل شوم… نمی دانم شاید گره از کارم بگشاید و شاید هم … اما تو می دانی که چاره ای برایم نمانده. خدایا تو می دانی که کوری و بی آبروئی بد دردی است. ( با بغض در گلو ) خدایا این تنها امید من است نا امیدم نکن…

نور صحنه خاموش می شود. نور بر روی گروه سرود روشن می شود و گروه سرودشان را می خوانند.

صحنه چهارم نمایشنامه غرفه دعا برای امید

روناک سر در گریبان و متفکر لبه سن نشسته است و متنی هم همراه اوست که گه گاهی به آن نگاه می کند. هانیه وارد صحنه می شود و متوجه روناک می گردد .

هانیه: کجایی بابا لنگِ ظهرِه. بچه ها صبحانه درست کردن الآن تمام می شه.

هانیه به سمت گوشه ای از صحنه می رود تا دفترش را بر دارد. روناک به او توجه چندانی ندارد.

هانیه: خانومم خوابگاه با خونه فرق داره. تا حضرت عالی تفکر می کنید همه چیز تموم شده… ببینم داری چکار می کنی ( به روناک نزدیک می شود) متن نمایشنامه را می خوانی ؟

روناک :داستان جالبیه . هستی گفته بود که مستندِه ؟

هانیه: آره اتفاقا من داستانش را تو یک کتاب قدیمی به نام العبقری الحسان خوانده ام. آخرش را می دونی؟ این قصه منجر به شیعه شدن عده زیادی از سنی ها شده.

هانیه: می دونی هانیه من از همان روز اولی که همدیگر را توی همین اتاق خوابگاه دیدیم و بینمون جارو جنجال به راه افتاد یک حس عجیبی نسبت به تو پیدا کردم… انگار که با بقیه فرق داشتی. با این که من بیخودی سر نصب یک پوستر به تو گیر داده بودم و فقط می خواستم ترا مغلوب کنم، اما تو خیلی آرام بودی. وقتی هم گرد وخاک من خوابید به من شربت تعارف کردی و به همین راحتی هم تو دل من جا کردی. برای همین همیشه بهت اعتماد کردم و می دانستم که حرف بی خود نمی زنی و همین هم باعث شده که دوستت داشته باشم و هم اتاقی ات باقی بمانم.

هانیه: (در حالی که کنار او می نشیند و دستش را دور گردن او می اندازد) این فقط برای این بود که فهمیدم پشت تمام این های و هویَت یک قلب پاک و مهربونه. به قول معروف: از آن نترس که های و هوی دارد…

هانیه: (در حالی که به او لبخند می زند) بخاطر همین اخلاقتِه که دوست دارم چیز هائی را که با هیچ کس دیگه در میان نمی گذارم با تو درمیان بگذارم. راستش بیشتر بخاطر تو هم بود که قبول کردم تو نمایش بازی کنم. با اینکه بعضی چیز هاش برام نا مفهومه.

هانیه: خیلی چیزها هستند که ما ازشون سر در نمیاریم و خوب نمی فهمیم اما معمولا این نفهمیدن ما باعث میشه که به دنبالشون بریم تا ازشون سر در بیاریم. مثل بچه هاکه وقتی به دنیا میان, چیزی از دنیا نمی دونن اما آنقدر کنجکاوی می کنن تا دنیا را بشناسن. به همه چیز دست می زنن به همه جا سرک می کشن. آدمهای موفق هم کسانی می شن که این روحیه کنجکاوی را همیشه در خودشون دارن و به دنبال جواب تمام سؤالهاشون می رن.

روناک : ای کاش بتونم جواب سؤالهام رو پیدا کنم و بفهمم.

( نور صحنه خاموش می شود. نور بر روی گروه سرود روشن می شود و گروه سرودشان را می خوانند)

صحنه پنجم گوشه ای از صحنه نور سفیدی روشن است. ام عثمان که به کمک ام هانی و ام رحمان راه را تشخیص می دهد وارد صحنه می شود .

ام‌رحمان :این هم مقام صاحب الامر (علیه السلام). ام عثمان دیگر رسیدیم.

ام هانی: ما ترا مقابل مقام می گذاریم خودمان هم بیرون اینجا استراحت می کنیم.

ام عثمان :این آخرین امید من است اگر که …

ام هانی: شاید تو هنوز باور نداشته باشی که تنها جائی که می توانی به شفایت امید داشته باشی همین جاست. اما ما ترا با اعتقاد کامل از شفا گرفتنت به اینجا آورده ایم.

ام‌رحمان :بیا, بیا همین جا بنشین. کسی که باید او را صدا کنی و به او توسل نمائی « مهدی( علیه السلام)» خوانده می شود.

ام هانی: او را« ابا صالح» هم می خوانند. درماندگان و بیچارگان نیز او را با « یا فارس الحجاز » خطاب می کنند. در شرق و غرب عالم بیچاره ای نیست که او را بخواند و نام او را بر زبان جاری سازد مگر آنکه ندای او را جواب می‌دهد. او امام زمان ما و حجه خدا بر روی زمین است.

ام عثمان :چه بیچاره ای بیچاره تر از من؟ چه دردمندی دردمند تر از من؟ نمی دانم که آیا به امام شما امیدی هست یا نه؟ نمی دانم که اگر او, همانگونه است که شما می گوئید, آیا به چون منی که تا کنون به او اعتقاد نداشته است هم عنایتی می نماید یا نه؟

ام‌رحمان :تو تا کنون چیزی از محبت اهل بیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده ای؟

ام هانی: این حرفها را رها کن. ما ترا اشتباه نیاورده ایم. به زودی اگر در وجودت ذره ای نور باشد, خواهی فهمید.

ام عثمان می نشیند و ام رحمان وام هانی گوشه دیگر صحنه می نشینند و کم کم دراز می کشند.

ام عثمان :(سرش را به سمت آسمان می گیرد) نمی دانم چه باید بگویم اگر تو واقعا همانی که به من گفته‌اند می‌دانی من چه می خواهم و برای چه آمده ام. من با نا امیدی تمام بعد از آنکه هر طبیبی مرا جواب کرد به جائی آمده ام که وصفش را زیاد شنیده ام اما خودم هنوز … گفته اند تو پناه بیچاره گانی, یا بن الحسن من بیچاره ام. گفته اند شفای دردمندان بدست تو است, من دردمندی محتاج شفایم. گفته اند بیچارگان ترا یا فارس الحجاز خطاب می کنند … یا فارس الحجاز یا فارس الحجاز یا مهدی …

(در حالی که این کلمات را تکرار می کند سرش را پائین می اندازد و می گرید) نور سبزی بر قسمتی از صحنه می تابد . ام عثمان سرش را بلند می کند و انگار که حضور کسی را حس کرده باشد به اطراف نگاه می کند. ناگهان حس می کند که می تواند ببیند.

ام عثمان :آه خدایا ( به چشمهایش دست می کشد و به اطراف نگاه می کند و به سمت نور سبز خیره می شود . انگار که از دیدن شخصی متعجب شده است ) آقا شما کیستید؟

افکت پخش می شود: «من حجه بن الحسن هستم.» ام عثمان مات و مبهوت به نور سبز خیره می شود که محو می شود. لحظه ای به اطراف نگاه می کند و بعد لبه سن می نشیند و می گرید . برای لحظاتی سکوت عمیقی صحنه را فرا می گیرد و بعد هستی کم کم از جایش بلند می شود و بدنبال او هانیه هم بلند می شود . هستی به سمت روناک که غمزده نشسته است می رود .

هستی :حواست کجاست ؟ چرا بقیه دیالوگت را نگفتی ؟بابا پس فردا نمایشه هنوز یک دور کامل تمرین نکرده ایم.

روناک :( در حالی که حالش منقلب است) هانیه بگو چرا امام مهدی ( علیه السلام) به اون زن سنی کمک کرد؟ مگه اون زن بهش توهین نکرده بود؟ مگه تا لحظه آخر هم نسبت به او در شک نبود؟

هانیه: خدای رحمان و رحیم برای بندگانش راههایی برای ارتباط با خودش قرار داده, که یکی از این راهها، امام رئوفیِه که ریسمان متصل بین زمین و آسمان است. امام رئوفی که، هیچ سائلی دست خالی از نزدش خارج نمی شه، حتی اگه اونو تو اعتقاداتش قبول نداشته باشد.

حتی اگر سنی یا مسیحی و یا کافر باشه, چون امام درِ رحمت خداست. رحمت پهناور و بیکرانِ که محبت و رحمتش فراگیر تر همه است. وجودِ او پناهگاهی برای هر بی پناهیِه. آغوش امن خودش را برای هر بی چاره ای گشوده و هر که به او رو بیاره ایمنِه. امام مثل پدری دلسوزِ. یک پدرِ دلسوز تمام فرزندانش را, حتی آنهائی را که خطا کارن و یا از پیشش رفتن, دوست داره. و اگه روزی پیشش بیان و ازش کمک بخوان به اونها کمک می کنه. و آغوش پر مهر و محبتش همیشه بروی آنها باز است.

  • از مشرق نگاه تو جاریست بوی عشق
    ای آفتاب عاطفه ! ای آبروی عشق
  • تو انعکاس آبی صبح و صداقتی
    شفافتر زآئینه رو بروی عشق
  • فردا بهار می دمد از نغمه ات زلال
    فردا بهشت می وزد ازچارسوی عشق
  • موعود من که چشم به راهت نشسته ایم
  • آواز می دهیم ترا با گلوی عشق
  • آئینه می شویم به تکثیر بامداد
  • آئینه طلوع تو ای آرزوی عشق!

نور صحنه خاموش می شود. دعای آخر خوانده می شود.


شخصیتهای اصلی

هانیه: دانشجوی الهیات، متین، با معلومات بالا

روناک: دانشجوی هنر، سنی

هستی: هم کلاسی روناک، نسبت به دین بی تفاوت

ام عثمان: (همان روناک است) میان سال، سنی، تند خو، دمدمی مزاج(همسرش از علمای سنی بوده است)

ام هانی: همان هانیه است، شیعه، مهربان، با معلومات دینی بالا

ام رحمان: همان هستی است، شیعه، یک فرد عامی و معمولی

منابع کتاب: العبقری الحسان صفحه 122 کتاب اشتیاق اطلسیها صفحه91


فهرست کتاب های غرفه امید جهانیان

  • آیین انتظار
  • نویسنده: علی اکبر تلافی
  • انتشارات: نباء
  • خلاصه: در این کتاب با استناد به روایت های شیعی معنی انتظار و برخی از وظایف مهم منتظران را تذکر داده
  • به پای محور هستی
  • نویسنده:حسین فریدونی
  • انتشارات: نباء
  • خلاصه: موضوعاتی مانند نقش امام در هستی و رابطه شب قدر با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) و برخی از وظایف ما در قبال آن حضرت مورد بررسی قرار گرفته است
  • بیایید او را یاری کنیم …
  • نویسنده:مهدی قندی
  • انتشارات: بهار افشان
  • خلاصه: گرفتاری های امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رهنمود هایی برای یاری آن بزرگوار در روزگار غیبت
  • تمنای ظهور
  • نویسنده:احمد قندی
  • انتشارات: دیار
  • خلاصه : خلاصه ای از سه باب از ابواب هشتادگانه مکیال المکارم است. و خواننده را نسبت به انجام و ظایفش نسبت به آن حضرت تشویق و ترغیب می کند
  • شیوه های یاری قائم آل محمد (علیه السلام)
  • نویسنده:محمد باقر فقیه ایمانی
  • انتشارات: عطر عطرت
  • خلاصه : راه های یاری و نصرت امام زمان (علیه السلام) بطور مفصل و مستند بیان شده است
دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

برای ارسال دیدگاه خود، در قسمت زیر دیدگاه و در خط بعدی نام و نام‌خانوادگی خود را بنویسی و بر روی فرستادن دیدگاه بزنید. *

دکمه بازگشت به بالا