لحظات آخر عمر حضرت زهرا سلام الله علیها

لحظات آخر عمر حضرت زهرا سلام الله علیها از زبان اسماء بنت عمیس

روایتی از لحظات آخر عمر حضرت زهرا سلام الله علیها از زبان اسماء بنت عمیس، کنیز و صحابه باوفای امیرالمومنین علیه السلام، همراه با تصاویری نمادین و کلیپ های کوتاه از خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام است که می توانید از آنها برای تبلیغ ایام فاطمیه و نام و یاد حضرت، در فضای مجازی استفاده نمایید.

شرح اسماء بنت عمیس از لحظات آخر عمر حضرت زهرا سلام الله علیها

خوش آمدید، خوش آمدید به خانه ی بانوی من … خوش آمدید به خانه ای که ملائک در آن رفت و آمد داشتند … خوش آمدید به خانه ای که خاتم الانبیا در ماه های آخر عمر شریفشان هر روز صبح، قبل از رفتن به مسجد، به در این خانه می آمدند، دو دستان مبارکشان را به دو طرف خانه می گذاشتند و به اهالی این خانه اینگونه سلام می دادند که: السلام علیکم یااهل البیت النبوه…

خوش آمدید به خانه ای که بعد از شهادت پیامبر کمتر کسی به این خانه برای عرض تسلیت رفت و آمد می کرد. بگذارید ابتدا خودم را برایتان معرفی کنم. من اسما بنت عمیس از صحابه ی پیامبر هستم. از همان نخستین سال های دعوت علنی پیامبر، اسلام آوردم و به همراه همسرم جعفر ابن ابیطالب در کنار پیامبر بودیم.

در سال هفتم بعثت به دستور پیامبر به حبشه رفتیم و در آنجا نیز مبلغ اسلام بودیم، و بعد از هجرت مسلمانان به مدینه، به همراه دیگر مسلمانان بعد از چند سال به مدینه آمدیم. همسرم جعفر را در سال هشتم هجری از دست دادم و در جنگ موته شهید شد.

بعد از آن به همسری ابابکر درآمدم و محمد پسرم حاصل این ازدواج است. آری!!! همان کسی که مولایم امیر مومنان در مورد او می فرمودند: به او نگویید ((محمدابن ابی بکر)) چرا که خودم او را تربیت کردم و او از ماست.

بعد از ابابکر من به همسری امیر مومنان درآمدم و ‌محمد در خانه مولایم بزرگ شد. من وقایع بسیاری دیده ام و حوادث تلخ و شیرینی را در دفتر خاطراتم ثبت کرده ام، که امروز میخواهم کم از آن را برای شما بگویم.

حال بگذارید کمی از بانویم فاطمه ی زهرا، یگانه دختر پیامبر برایتان بگویم. یا بهتر بگویم، کمی از حوادث بعد از شهادت پیامبر را بازگو کنم، ای کاش پیامبر از دنیا نمی رفت، و این همه مصیبت را نمی دیدیم.

ای کاش نمی دیدیم که دیو صفتان تاریخ، بعد از شهادت پیامبر با یگانه دخترش چه کردند!!! وای از این مصیبت!!!! امت پیامبر، امانت رسولشان را در عنفوان جوانی، در حالیکه فقط هجده سال سن دارد، در نهایت بی شرمی و پستی، مجروح می کنند و استخوان سینه اش را می شکنند و جنین ۶ ماهه اش را سقط می کنند و او را در بستر بیماری می اندازند. حرف بسیار است، اما اجازه دهید از آخرین روزهای حیات بانویم برایتان بگویم.

در یکی از آن روزها که بانویم مجروح و مریض در بستر ساده ی خویش آرمیده بودند و فشار و رنج بیماری و ضعف، وجود نازنینشان را فرا گرفته بود، به من فرمودند: اسما، سخنی باتو دارم، آیا میتوانی برایم مرکبی فراهم آوری که پس از اینک، جهان را بدرود گفتم، بدن من را بپوشاند؟؟؟

پاسخ دادم: بانوی من !زمانی که در حبشه بودم، در آنجا وسیله خاصی را دیدم که از چوب می ساختند و مردگان خویش را درون آن به سوی آرامگاه می بردند. پس از اظهار تمایل بانویم آن را ساختم، بادیدن مرکب چوبین که برای ایشان ساختم، تبسم کردند، در حالیکه بعد از رحلت پیامبر دیگر کسی شادمانی از حضرت ندیده بود و فرمودند؛ چه وسیله خوبی ساختی، چرا که درون آن، پیکر زن و مرد باز شناخته نمی شود.

چه غم سنگینی بود که زنی هجده ساله به فکر تابوت و مرگ باشد!!!!!! نفرین بر آنان که با او چنین کردند. چند روزی گذشت و از قامت برافراشته ی آن سرو پایداری، جز استخوان هایی آب شده، به ظاهر چیزی باقی نمانده بود، سالار بانوان در خواب پیامبر را دیده و فهمیده بودند که باید برای سفر به جهان دیگر آماده شوند.

در آن شرایط وصف ناپذیر، از یک سو از این حقیقت شادمان بودند که  به زودی به دیدار پدر والایشان خواهند پیوست و از سوی دیگر قلب پر مهرشان شعله ور گشته بود، چراکه می دانستند به زودی، همتای گرانمایه شان، امیرالمومنین سلام الله علیه را در این روزگار سخت و در آن جو بیداد، بدون یار و یاوری، غریب و تنها بگذارد، آخر آن بانوی گرانمایه پس از شهادت پیامبر، بهترین و تنهاترین حمایت کننده و مدافع شوهر دلیرش بود.

پس از او چه کسی می تواند جای او را بگیرد و همان نقش تاریخ ساز و حیاتی را ایفا کند؟؟؟؟ چگونه کودکان خردسالش را در میان این دیو صفتان تنها گذارد؟ با این اندیشه بود که دخت پیامبر به خود حرکت دادو از بستر بیماری برخاست  و خود رابه حالت نشسته به نقطه ای رسانده، در آنجا آب آماده بود، بانویم لباسهای فرزندانشان را برداشتند و با دستان لرزان به شست و شوی آنها پرداختند و سپس کودکان خردسال خویش را فراخواندند و با آب زلال به نظافت آنان پرداختند.

هنگامی که تدبیر امور خانه و فرزندان ارجمندشان را به پایان بردند، به بستر خویش بازگشتند و آنگاه با دنیایی ادب و شکوه به امیرمومنان فرمودند: عمو زاده ی ارجمندم !!! مرگ من نزدیک است و مدتی کوتاه از توقف من در این سرا باقی نمانده است و پس از آن به پدر والای خویش خواهم پیوست.

شرح اسماء بنت عمیس از لحظات آخر عمر حضرت زهرا سلام الله علیها – وصیت نامه

می خواهم به شما وصیت کنم. مولای غریب ما در حالیکه از فراق می گریست، فرمودند: آنچه دوست داری بگو، یقین داشته باش که (علی) مرد وفاست، و آنچه فرمان دهی، انجام می دهد.

آنگاه صدیقه طاهره فرمودند: مبادا کسی از این تجاوزکاران که به من ستم و ‌خشونت روا داشتند در تشیع پیکرم حاضر شوند، چراکه آنان دشمنان کینه توز من و پیامبر هستند. مبادا اجازه دهی یکی از آنان یا پیروانشان برمن نماز گذارد. سفارش من این است که مرا شبانگاه به خاک بسپاری و زهرای مرضیه می گریستند.

امیر مومنان فرمودند: دخت گرانمایه ی پیامبر چرا گریه میکنی؟؟؟؟ پاسخ دادند: به بیدادی که، پس از من برشما  روا خواهند داشت… آخرین لحظات عمر بانویم فرا رسید، بانویم در بستر خوابیده بودند، امیرالمومنین و حسنین برای کاری به خارج از خانه رفته بودند و من در کنارشان بودم که دیدم.

بانویم لحظاتی چشمان پر فروغ و حق نگرش را روی هم نهاد و آنگاه گشود و فرمودند: سلام برتو ای دریافت کننده جان ها به فرمان خدا… و ریحانه ی پیامبر جهان را بدرود گفت… من گریبان پاره کردم و خود را بر بالین بانوی بانوان افکندم و او را بوسه باران ساختم.

و گفتم: بانوی من، فاطمه جان، هنگامی که بر پدر گران قدرتان وارد شدید، سلام گرم و خالصانه ی مرا به او برسانید، در همین شرایط غمبار بود که حسنین وارد خانه شدند و گفتند اسما، مادر ما هیچ وقت، این وقت روز نمی خوابید، چرا خفته است؟؟؟؟

پاسخ دادم: فرزندان دلبند پیامبر!!!! مادرتان نخوابیده است، بلکه از دنیا رفته است…..دو فرزند ارجمند صدیقه طاهره؛ دو سبط اکبر پیامبر، خود را بر پاهای مادر انداختند و گریستند. حسن علیه السلام گفت: جان مادر !!!!بیش از آنکه جانم از این کالبد خاکی بیرون رود با من سخن بگو……

حسین علیه السلام نیز، پاهای مادر را بوسید و می گفت: مادر گرانمایه ام، من فرزند تو حسین هستم. مادر عزیزم!! پیش از آنکه قلبم باز ایستد و از فشار اندوه، شکافته شود و جهان را بدرود گویم، با من سخن بگو …….

به آنان گفتم: عزیزانم!!! به سراغ پدرتان بروید و از مادرتان به او گزارش بدهید. مولایم علی علیه السلام، در مسجد بودند، و با شنیدن این خبر، غمگین بر چهره مبارک به زمین خوردند و فرمودند: (( پس از این سوگ بزرگ و جبران ناپذیر، این دل را به چه کسی آرام بخشم، ای دختر پیامبر))…..

آن گاه به زحمت برخاست و با دو فرزند خویش به خانه آمد، هنگامی که چشم ان بزرگوار به پیکر بی جان فاطمه افتاد، از شدت اندوه، عمامه از سر و عبا از دوش برگرفت و بر زمین افکند و در سوگ همتا و همسفر بی نظیرش سخت به گریه افتاد. آن گاه دید در کنار دخت پیامبر، نوشته ای است که فرازی از آن چنین بود:

((علی جان!!! من فاطمه! دخت پیامبرم! خدای یکتا مرا به همسری تو مفتخر ساخت تا در این جهان و جهان دیگر به همراه تو و برای تو باشم. تو از هر کس دیگر به من پرمهرتر و سزاوار تری، از این رو از تو میخواهم.

که مرا در دل شب غسل دهی و حنوط نمایی و کفن کنی و بر من نماز گزاری و مرا به خاک بسپاری و هیچ یک از این بد اندیشان را در جریان مگذاری، تورا به خدا می سپارم، درود و سلام مرا به فرزندانم تا روز رستاخیز برسان )).

شرح اسماء بنت عمیس از لحظات آخر عمر حضرت زهرا سلام الله علیها – لحظه ی فراق

نفرین بر آنان که یگانه دختر پیامبر را در عنفوان جوانی به شهادت رساندند!!!!! پاسی از شب گذشت، دیدگان غفلت زده مردم مدینه به خواب رفته است. دوست داشتم با صدای بلند فریاد برآورم که ای نامردمان، دیگر از امشب راحت بخوابید، چرا که دیگر فاطمه ای نیست که گلایه اش را به سرورم علی علیه السلام کنید که، به فاطمه بگو یا شب گریه کند یا روز، که ما خواب نداریم.

مولایم آن پیکر پاک را برای غسل آماده کرد؛ و به من فرمود: اسماء تو آب را به من بده، تا من او را غسل دهم. پس از آنکه مراسم غسل و کفن نمودن پیکر بانویم پایان یافت، امیرمونان فرزندان گرانمایه خود را نگریست که ایستاده اند و به مادر خویش می نگرند…

راستی آن لحظه ی غمبار و وصف ناپذیر، از بی نظیر ترین لحظات تاریخ در زندگی این خاندان برگزیده بود، لحظه ای که توان ترسیم آن برایم ناممکن است، چراکه لحظه ی فراق و لحظه ی جدایی است.

کودکان دلسوخته ی فاطمه، که تاب و قرار را از کف داده بودند، بی تابانه در انتظار بودند که به آنان اجازه وداع با آن حوریه ی انسان نما داده شود، تا شاید بتوانند دردها و اشک های انباشته ی خویش را بیرون بریزند، با صدای پدر به سرعت به سوی مادر دویدند، و همانند پروانه ای که روی شمع می افتد، خود را بر روی بدن مادرشان انداختند.

و به مادر گفتند: ای مادر گرانمایه!!! سلام مارا به جدمان برسان و به او بگو! پس از تو حسن و حسین در این جهان یتیم شده اند… آن بزرگواران، بنابه وصیت مادر و برای اینکه نامردان از تشیع مادر خبردار نشوند، با صدایی آهسته می گریستند…

راستی منظره ای بس حزن انگیز و درد آلود و بسیار رقت بار بود، چرا که قلب ها شعله ور بود و آتش احساسات زبانه می کشید، عواطف پاک فوران می کرد و امواج غم و اندوه  از هرسو برانگیخته بود.

در این لحظات بسیار جان فرسا که گفتن آن برایم بس دشوار است حادثه ای بسیار عجیب رخ داد، دخت فرزانه پیامبر از درون جامه ی آخرت ناله و آهی جان سوز سرداد و یکباره، دست های مبارکش را از درون آن برآورد و فرزندان ارجمند خویش رابه سینه ی پر مهرش فشرد…

علی مظلوم و غریب، با قلبی شعله ور و با دیدگان غرق در اشک، دو کودک ارجمندش را از روی سینه ی مادر پرمهرشان بلند کرد، چرا که فرشتگان آسمان از دیدن این منظره می گریستند و امیر مومنان بعد از خبر کردن سلمان و اباذر و مقداد و عمار و حذیفه، بسیار غریبانه بانوی عالمین را تشیع نمود…….

برای مشاهده تصاویر روی هر تصویر کلیک نمایید.


کلیپ هایی کوتاه در مورد شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

کلیپ هایی کوتاه در مورد شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها


دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا