داستان باغ آسمانی – داستان فاطمیه کودک

مناسب کودک و نوجوان

داستان باغ آسمانی (داستانی از مهر، سخاوت مادرمان فاطمه زهرا سلام الله علیها)

داستان باغ آسمانی در رابطه با فرشته آسمانی حورا، که برای آگاه سازی انسان ها، آسمان را رها کرد و به زمین آمد اما در انتها با بی مهری مردم رو به رو شد و آنها را ترک کرد.

حورای ما مادر بزرگوارمان فاطمه زهراست که با تمام سخاوت و بزرگی آمدند ذره ذره وجودشان را خرج ما انسانها کردند و در انتها با بی مهری هایمان با دل شکسته ترکمان کردند بی هیچ نشانی از خود و ما را در حسرت زیارتشان گذاشتند این تنبیهی برای قدر نشناسیمان بود. به امید روزی که لایق زیارت مادر بزرگوارمان باشیم.

متن داستان باغ آسمانی

روزی روزگاری توی یکی از آسمانها، آن بالا بالاها که دست هیچ بشری به تنهایی به آن نمیرسه یک فرشته بسیار زیبا به نام حورا مشغول تماشای اهل زمین بود.

او از آن بالا دید که آدم ها اسیر اژدهای دو سری شدند که آنها را از هر چه خوبی بود دور کرده و آدم ها بقدری سرگرم بردگی برای اژدها بودند که اصالاً معنای زندگی را فراموش کرده بودند و با فراموش کردن مفهوم واقعی زندگی، مفهوم خیلی چیزهای دیگر مثل مهربانی گل های خوشبو، صفای چمنزارهای سبز، سخاوتِ گرمایِ خورشید و پاکیِ زلالِ آب و معصومیتِ پروانه‌ها را هم از یاد برده بودند.

فقط همه‌ همّ و غم و نگرانی‌ ها شون نان و خواب شب بود و در فرمانبرداری زیاد از اژدها، بدون اینکه متوجه باشند رنگ‌ نازیبای او را به خودشان گرفته بودند و مثل او بی رحم و کینه توز شده بودند، دیگه کسی به زیبایی عاطفه و مهربانیِ لبخند و دوستی و محبت و ایثار و وفای به عهد فکر نمی کرد و خلاصه که دیگه کسی به کسی نبود.

به همین خاطر هم از خدا خواست تا او را برای مدتی به زمین و میان آدمها بفرسته تا به آنها کمک کنه و از این همه بدی و تنهایی و تاریکی نجات شان بده، خدای مهربان هم که آن فر شته اش را خیلی خیلی دوست می داشت این اجازه را به او داد و به این ترتیب او به زمین آمد.

حورا در منزل یک باغبان مهربان که کارش پرورش گل های خوشبو بود مشغول زندگی شد. او هر روز با مناجات های خودش باعث می شد، رنگین کمانی درخشان از خانه باغبان تا اوج آسمانها کشیده بشه و عطر دل انگیزی فضای اطراف را تا دور دستها پر کنه و مردم با دیدن این انوار نورانی و خوشبو به وجد و نشاط می آمدند و به سوی او کشیده می شدند.

باغبان متوجه شد از طرفی مردم به حورا گرایش پیدا کردند و از سوی دیگر حورا تنها کسی است که این نیرو را داره تا به هر چیزی معنا و مفهوم ببخشه از او خوا ست تا در پرورش گلها به او کمک کنه تا بتوانند گلهایی با ویژگی های خاص تربیت کنند و آنها را به مردم هدیه کنند.

مردم با بوئیدن هر دسته گل خصلت و خویی تازه پیدا می کردند، آنها با بوئیدن گلهای سرخ به یاد مهر و محبت فراموش شده خود شان می افتادند، و وقتی گلهای سپید مریم را می بوئیدند به یاد معصومیت هایی می ‌افتادند که در اثر خشونت از دست رفته بودند.

با بوئیدن لاله های سرخ به فکر گذشت و ایثار برای یکدیگر فرو می رفتند و عطر یاس های سپید ذوق و اشتیاق عبادت را در وجودشان شعله ور می ساخت و به همین منوال با بوئیدن هر گل به یاد یکی از شاخه هایِ انسانیتِ خود که سالها پیش به دست اژدها شکسته شده بود و می رفت تا ریشه اش هم توسط نفس آتشین او سوخته بشه و از دست بره، می افتادند.

با زنده شده آن یادها، جوانه های امید روئیده می شد و مردم روز به روز به حورا و باغش دل بسته تر می شدند و زیاد به دیدن آنها می آمدند.

داستان باغ آسمانی – حسادت

اژدها که متوجه تغییر رفتار آدم ها شد، فهمید که اگر جلوی باغبان و حوراء را نگیره مردم بعد از مدت کوتاهی دیگر برای او بردگی نخواهند کرد و دنیایی را که او پر از زشتی و تاریکی کرده بود تبدیل به گلستان زیبا و پر گل خواهد شد و دانایی و معنویت جای جهل و نکبت را خواهد گرفت و دیگر جایی برای جولانهای او باقی نخواهد ماند.

لذا تصمیم گرفت تا باغ را تصاحب کند. به همین منظور هم یک شب وقتی همه در خواب بودند، وارد باغ شد و از آنجا که جثه‌ اش بزرگ و متعفن بود در همان لحظات اول خیلی از گلها، از جمله گلِ انصاف و غیرت و شجاعت را از بین برد.

صبح روز بعد وقتی فرشته بعد از مناجات روزانه اش خواست وارد باغ بشه و مطابق هر روز مشغول پرورش گلهای خوبی و هدیه کردن آنها به مردم بشه با حرارت آتشین اژدها روبرو شد و یکی از بال هاش و مقداری از صورتش به شدت سوخت و از آن روز به بعد در بستر بیماری افتاد دیگر نتوانست به باغ و گل هاش سرکشی کنه.

وقتی از مردم خواست تا با کمک آنها دوباره باغ را آباد کنه و از دست اژدها بیرون بیاره، آن مردم ترسو که سالها بردگی برای اژدها از آنها آدم‌ هایی کر و گنگ و کور ساخته بود و تازه بعد از آمدن حوراء داشتند کمی به خودشان می آمدند به او هیچ کمکی نکردند و فرشته را تنها گذاشتند.

حالا دیگه «حوراء» هم بالش سوخته بود و هم دلش از این همه غربت شکسته بود، به همین خاطر برای باغبان از این همه بی وفایی مردمی که آنقدر برایشان زحمت کشیده بود گله کرد و به او گفت که چقدر دل تنگ آسمان و آسمانی هاست.

و قصد داره تا آن مردم ترسو را به حال خودشان رها کنه و برای همیشه از زمین بره و از او خواست تا هرگز از زمان و محل کوچ او با این مردم بی انصاف قدر ناشناس صحبتی نکنه. این طور شد که در شبی تاریک آن هنگام که ماه هم نور خودش را از اهل زمین دریغ کرده بود حور  به آسمان پرواز کرد، به جایی که به آن تعلق داشت.

صبح وقتی باغبان برای عیادت از او آمد دید در بسترش فقط 11 ستاره درخشان قرار دارد و دیگر هیچ، باغبان اندوهگین از غمِ فراق و دوری حورا یازده ستاره را برداشت و در جای امنی مخفی کرد.

تا هر کدام را در هر زمان فقط به دست کسانی بدهد که از ته دل خواهان دیدار دوباره با فرشته هستند تا آنها بتوانند با استفاده از نور و درخشندگی هر یک از ستاره ها راه آسمان را بپیمایند و خود را لایق دیدار فرشته کنند.

بعد از کوچ حورا از زمین، اهل زمین و زمینیان دیگر با بوئیدن گل ها معنا و مفهومی را حس نمی کنند و فقط عطر دل انگیز گلها، مردم را به یاد او و خوبی هایش می اندازد و اشک حسرت از دیده ها جاری می شود.


دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

برای ارسال دیدگاه خود، در قسمت زیر دیدگاه و در خط بعدی نام و نام‌خانوادگی خود را بنویسی و بر روی فرستادن دیدگاه بزنید. *

دکمه بازگشت به بالا