اشعار شوق مهدی علیه السلام – شعر نیمه شعبان

اشعار شوق مهدی علیه السلام برای منتظران ظهور

هر فردی با هر روشی محبت و ارادت خود را نسبت به ساحت مقدس امام زمان علیه السلام نشان میدهد. گاهی به زبان ساده، گاهی به زبان ادبی و گاهی هم به صورت شعر آن محبت و سوز فراق و دوری از محبوبش را بیان می کند. در اشعار شوق مهدی علیه السلام چندین شعر زیبا از منتظران ظهور، برای شما انتخاب شده تا با نشر آنها این شوق و اشتیاق و محبت را همگانی کنید.


اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 1 – کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا

کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیاتمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا
هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودیبه جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا
مباد آنکه بیایی و مرده باشم منشتاب کن که اجل می کند شتاب بیا
گذشت عمر و ندیدم تو را به بیداریکرامتی کن و امشب مرا به خواب بیا
به کوچه کوچه شهرم ز خون دل همه شببرای آمدنت ریختم گلاب بیا
گناه من ره دیدار بسته بر رویتتو بهر دیدن من از ره ثواب بیا
غروب جمعه شده بی تو روزهای دلمبه صبح جمعه ی من همچو آفتاب بیا
به دردهای به حیدر نگفته ی زهرابه ناله های سحرگاه بوتراب بیا
به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسمبه صورتی که شد از خون سر خضاب بیا
سرشک دیده میثم به سیل شد تبدیلهنوز ناله ی او مانده بی جواب بیا

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 2 – یا فارس الحجاز

ای جان ما فدای تو یا فارس الحجازای دیده جای پای تو یا فارس الحجاز
در کام مرگ ناز به آب بقا کنممیرم اگر برای تو یا فارس الحجاز
دنیا در انتظار و جهان گوش سر به سرتا بشنود ندای تو یا فارس الحجاز
تو فارس الحجاز و حجاز تو چشم ماستگردون بوَد سرای تو یا فارس الحجاز
کی می‌شود که از حرم آید به گوش خلقآوای دلربای تو یا فارس الحجاز؟
باز آ که بشنویم سرود وصال رابا لحن جانفزای تو یا فارس الحجاز
پا در رکاب کن که کند شیعه رهبریدر سایۀ لوای تو یا فارس الحجاز
بازآ که باز چاک شود قلب رود نیلبا معجز عصای تو با فارس الحجاز
جای تو خالی است و همه عالم است پراز کثرت عطای تو یا فارس الحجاز

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 3 – انتظار فرج

دلم گرفته خدایا در انتظار فرجدو دیده ام شده دریا در انتظار فرج
هنوز می رسد از کوچه های شهر حجازصدای گریه زهرا در انتظار فرج
هنوز در همه عالم میان دشمن و دوستعلی است بی کس و تنها در انتظار فرج
هنوز می رسد از چاه های کوفه به گوشصدای ناله مولا در انتظار فرج
هنوز ناله کشد از جگر امام حسنگشوده دست دعا را در انتظار فرج
هنوز پرچم سرخ حسین منتظر استگشوده چشم به صحرا در انتظار فرج
هنوز می رسد آوای دلربای حسینز نوک نیزه اعدا در انتظار فرج
هنوز تشنه لبان اشکشان بود جاریکنار کشته سقا در انتظار فرج
هنوز خون شهیدان کربلا جاری استز چشم زینب کبرا در انتظار فرج
هنوز ناله “میثم” رسد به گوش که هستچو چشم فاطمه، دنیا در انتظار فرج

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 4 – من آرزوی دیدنش را می برم

پائیز شد فصل بهاری که به من دادندطی شد تمام روزگاری که به من دادند
خورشید پیشم هست اما من نمی بینمنفرین به این چشمان تاری که به من دادند
یعقوب نابینای راه یوسفم کردهاین گریه ی بی اختیاری که به من دادند
از بس نیامد که زمان رفتنم آمداینگونه سرشد انتظاری که به من دادند
پایان کار “من” به وصل “او” نینجامیدآخر چه شد قول و قراری که به من دادند
ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیاکو وعده آن تکسواری که به من دادند
من آرزوی دیدنش را می برم _ شاید …… گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 5 – یک نگاه کریمانه ‌ات

بیا به حال خرابم دعا نما مهدیمرا ز قید معاصی رها نما مهدی
مرا که غافلم از لطف بی حدت مولابیا ز ورطۀ غفلت جدا نما مهدی
به یک نگاه کریمانه‌ات، ابا صالحدل سیاه مرا با صفا نما مهدی
تمام آرزویم دیدن جمالت شدبیا و حاجت من را روا نما مهدی
دلم ز غیبت طولانی‌ ات پریشان استتو درد دوری من را دوا نما مهدی
تمام حاجت من یابن فاطمه این استنصیب من حرم کربلا نما مهدی

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 6 – یا ایُها العزیز

«یا ایُها العزیز»! ببین خسته حالی‌ امچشمان پرستاره و دستان خالی‌ ام
ماییم آن «خسی که به میقات» آمدیمشرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم
شام فراق، سوره‌ ی «واللیل» خوانده‌ ایمیوسف ندیده «اوف لنا الکیل» خوانده‌ ایم
یا ایها العزیز! به زیبایی‌ ات قسمبر حسن بی‌بدیل و دلارایی‌ ات قسم
دل ها، ز نکهت سخنت، زنده می‌شودعالم به بوی پیرهنت، زنده می‌شود
صبح وصال تو، شب غم را سحر کندآفاق را نگاه تو زیر و زبر کند
موسیٰ تویی، مسیح تویی، مکه، طور توستشهر مدینه، چشم به راه ظهور توست
تنها نه از غمت، دل یاران گرفته استچشم بقیع تر شده، باران گرفته است..

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 7 – رحمت چشمان تو

جز رحمت چشمان تو، دنیا چه می‌ خواهدتشنه به غیر آب، از دریا چه می‌ خواهد
حالا که موسایم شدی راهی نشانم دهغیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌ خواهد
شاید بپرسی از چه دنبال دَمت هستمدل مرده نوعاً از دَم عیسی چه می‌خواهد
پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستیمجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌ خواهد
پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم منجز دلخوشی، یعقوب نابینا چه می‌ خواهد
تا کیسه‌ ی ما پر شود احسان تو کافی استمسکین به جز خیرات از آقا چه می‌ خواهد
چیز مهمی نیست این که ما چه می‌ خواهیمباید ببینیم آن جناب از ما چه می‌ خواهد
ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه!غیر از ظهور تو مگر مادر چه می‌خواهد؟

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 8 – ز فراقت دگر قرار ندارم

قرارِ دل! ز فراقت دگر قرار ندارمبه انتظار قسم، تاب انتظار ندارم
به احتضار مبدل شد انتظار ظهورتاجل رسیده، دگر تاب احتضار ندارم
ز بس گریستم و دیده ­ام ندید رخت راگمان برند گروهی به من که یار ندارم
اگر بهار شود چار فصل سال برایمخدا گواست که بی­روی تو بهار ندارم
به سلطنت ندهم رتبه گدایی خود راکه در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم
نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت صبرمچگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم
دیار من نبود غیر خاک مقدم یارمچو دُور غیبت یارم بود دیار ندارم
به اشک دیده بیارم مگر به دست، دلت راعزیز دل، چه کنم چشم اشکبار ندارم
اگر تو سوز دهی جز به آتشت نگدازماگر تو اشک ­دهی غیر گریه کار ندارم

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 9 – دستم بگیر زندگی‌ ام رو به راه کن

افسوس می‌خورم که غایبم از انتظار توشرمنده بی سلام رد شده‌ام از کنار تو
پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور توباور نمی‌کنم که رد شده‌ام از مدار تو
جانی نمانده است که بخشم چو حاتمینرگس شدی که من نشوم مثل خار تو
چشمی که خرج راه تو شد بینشش دهندهستم همیشه در پی ستاره دنباله‌ دار تو
افسوس می‌خورم که نخوردم به درد تومن با دعای فاطمه شده ام بی قرار تو
مولا ببخش آنچه که کردم تو را شکستجز دردسر چه سود شوم حال یار تو
دستم بگیر زندگی‌ ام رو به راه کنمن آرزوم همین است شوم مهزیار تو

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 10 – خوش آن روزی که آید از کنار کعبه، آوایت

بیا پا بر سرم بگذار تا خاک درت گردمغبارم کن، به بادم ده، بگو دور سرت گردم
اگر چه کم تر از سنگم، بیا آیینه ام گردانکه یک شب رو به رو با روی از گل بهترت گردم
به جای آنکه باشم کوه آتش، هیزم خشکمسرا پا آتشم کن تا مگر خاکسترت گردم
نگاهم مرده ای چشم خدا، اینک نگاهم کنکه هر دم زنده از فیض نگاه دیگرت گردم
نه من آن قدر دارم تا شوم خاک سپاه تومگر خاکم کنی تا پایمال لشکرت گردم
غبارم کن که از جا خیزم و بر پات بنشینمنسیمم کن که دور قبر زهرا مادرت گردم
اگر از صحنه گیتی کنی محوم، چه غم دارم؟نیاید لحظه ای بر من که محو از خاطرت گردم
خوش آن روزی که آید از کنار کعبه، آوایتسراپا محو فریاد عدالت گسترت گردم

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 11 – بخوان دعای فرج را که یار می آید

بخوان دعای فرج را که یار می آیدنسیم رحمت پروردگار می آید
بخوان دعای فرج را که ماه منتظرانچو مهر از افق انتظار می آید
بخوان دعای فرج را که می دهند نویدبه شهر دل شده گان شهریار می آید
بخوان دعای فرج را که با سپیده ی صبحامید مردم امّیدوار می آید
بخوان دعای فرج را که یادگار علیگرفته بر کف خود ذوالفقار می آید
بخوان دعای فرج را که در خزان فراقنسیم روح فزای بهار می آید
بخوان دعای فرج را که آفتاب حرمطلوع کرده و از کوهسار می آید
بخوان دعای فرج را که صبح دولت وصلزده سپیده و گوید که یار می آید
بخوان دعای فرج را که آرزوی حسینزکعبه با جگر داغدار می آید…

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 12 – من آمدم که این گره ها وا شود همین!

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مراگاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیستقطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشمشاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی­کنمحق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ اموقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه! برای خودم بد استهر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم؛ تو آینه‌ ای گم نمی‌ شویوقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانه‌ ات ببینشاید غلام خانه زهرا کنی مرا

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 13 – آرزوی دیدارت

بیا که صبر برایم چه خوب معنا شددر انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفتر عمرم سیاه شد اماامید دیدن رویت دوباره پیدا شد
چه جمعه ها که گذشت و نیآمدی آخردعای منتظرانت حدیث شبها شد
چکیده قطره اشکی زدیدگان زان پسفضای سبز نیایش پر از تمنا شد
حصار یأس چه زیبا شکست با یادتولی چگونه بگویم که عقده ها وا شد
هنوز مانده به دل آرزوی دیدارتبیا بیا که بهارم خزان غمها شد

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 14 – غزلم یک بهانه بود

جز وقت حاجتش به تو این دل چکار داشت؟از تو تمام شــهر فقط انتظار داشت…
این سنگ زینتی که فراموش کرده استسنگ است و زینتش ز نگاهت عیار داشت
گفتم بیا، تو آمدی اما به روی تودل از گناه دور خودش یک حصار داشت
مظلوم عالمی تو که سرباز لشکرت…هر روز با سپاه مقابل قرار داشت
از شهر خسته‌ام، غزلم یک بهانه بود…امشب دلم به سمت تو قصد فرار داشت

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 15 – عالم همه جا بود محیط کرم تو

یک عمر دویدیم و به کویَت نرسیدیمدل از تو شکستیم؛ ولی دل نبریدیم
روی تو گُل انداخت ز شرمِ گنهِ مامما از گُل روی تو خجالت نکشیدیم
خال لب تو دانه ی ما بود و صد افسوسکاندر طلب دانه به هر دام پریدیم
رفتیم و دویدیم همه عمر و نگفتیمدنبال که رفتیم؟ به سوی که دویدیم؟
توسینه ی صد چاک ز ما خواستی و ماحتی ز فراق تو گریبان ندریدیم
عالم همه جا بود محیط کرم توافسوس که ما قطره ای از آن نچشیدیم
بودیم سرافراز به مِهر تو همارههرچند ز بار گنه خویش خمیدیم

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 16 – درد ده تا چو طبیب آیی بر بالینم

من کیم تا تو بیایی به سر بالینمچه کنم راه نجاتی نبود جز اینم[
بر من آنقدر توان بخش که در بستر مرگخیزم از جا و به پیش قدمت بنشینم
نیست انصاف کز این مهلکه بیرون بروممن که یک عمر تولای تو باشد دینم
کاش صد بار به هر لحظه بمیرم هر روزتا گل روی تو را در دم مردن بینم
هر چه تو جود کنی باز به تو محتاجمعادتم گشته گدایی چه کنم من اینم
زخم زن تا که کُنم گرد رهت را مرهمدرد ده تا چو طبیب آیی بر بالینم
هرگز آن قدر ندارم که شوم مسکینتاین شرف بس که به مسکین درت مسکینم
نخل میثم ز ثنای تو بود بارآورورنه اینقدر نباشد سخن شیرینم

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 17 – نشسته ام سر ره تا که یار باز آید

نشسته ام سر ره تا که یار باز آیدخزان شدم که دوباره بهار باز آید
ستاره های شب تیرگی نوید آرندکه ماه مردم چشم انتظار باز آید
بلاله های ز خون شسته میخورم سوگندکه باغبان سوی این لاله زار باز آید
کویر تشنه شد این بوستان و منتظر استکه ابر رحمت پروردگار باز آید
چو نخل خشک گرفتم هزار دست دعاکز آن بهار مرا برگ و بار باز آید
به اشک مخفی شب زنده دار ها سوگندکه صبح خیزد و آن روزگار باز آید
بسان سایه شدم گوشه گیر و منتظرمکه آفتاب من از کوهسار باز آید
ز خون دل همه شب دیده را نگار کنممگر بخانه خود آن نگار باز آید
قرار داده ام از دست و می دهم جان هماگر قرار دل بی قرار باز آید
از آن نباخته ام جان ز دوریش که میادبزحمت افتد و سوی مزار باز آید
ز اشک چشمه چشمم از آن سبب خشکیدکه خون بدامن این جویبار باز آید
به سوی کلبه یعقوب مژده بر میثمکه روشنایی آن چشم تار باز آی

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 18 – از نفس صبح عید، می شنوم بوی تو

از نفس صبح عید، می شنوم بوی تودر گل لبخند گل، می نگرم روی تو
پای به هر جا نهی روی به هر سو کنیدیده کنم خاک پا روی نهم سوی تو
چشم سرم را دواست عکس خیال رختزخم دلم را شفاست خاک سر کوی تو
گر چه نهان در دلی گرمی هر محفلیملک وسیع خداست پر ز هیاهوی تو
خاک توام سجده گاه روی توام قبله گاهگشته دو محراب من طاق دو ابروی تو
روح مسیح خداست هر نفست را به لبلیله قدری سَواست در سر هر موی تو
برده دل از دست خلق طلعت نادیده اتکرده قیامت به پا قامت دلجوی تو
تا صف محشر کند ناز به آب حیاتخضر بنوشد اگر قطره ای از جوی تو
دوزخ کافر شود بغض تو و خشم توجنت مؤمن بود خلق تو و خوی تو
گر چه بود محترم بر همه عالم حرمکعبه میثم بود طلعت نیکوی تو

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 19 – آقا تو کجایی؟

ای کاش که از چهره‌ی خود پرده گشایی جداییتا با تو بگویم غم شب های جدایی
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجرانچون عودم و از سوختنم نیست رهایی
من در قفس بال و پر خویش اسیرمای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیستمن خوب نیاموختم آداب گدایی
عمری ست که ما منتظر آمدنت، نهتو منتظر لحظه ی برگشتن مایی
می خواستم از ماتم دل با تو بگویماز یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی
ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاقآقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 20 – خوشا روزی که باشد ارض تو دنیا

چراغانی است چشمانم نمیبینی؟خوشا جشنی که با دلدار بنشینی
خوشا روزی که باشد نام تو با ماخوشا روزی که باشد ارض تو دنیا
خوشا پرچم میان دستهای توخوشا نامی که باشد در نوای تو
خوشا روزی که می آیى، زمان در دستخوشا روزی که بت های جهان بشکست
خوشا روزی که ماه نیمه شد کاملکه جبرائیل هم دور تو شده حایل
خوشا رهبر، خوشا سرور، خوشا ایمانخوشا مردان مرد و یوسف زهرا
خوشا روزی که می آیى کنار کعبه دلهاخوشا روزی که میلادت شود میعادگاه ما

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 21 – کوچه‌ های شهر را امشب چراغانی کنید

کوچه‌ های شهر را امشب چراغانی کنیدعرش را و فرش را آینه‌ بندانی کنید
آمده نور دل‌ انگیزی به سمت سامراباید امشب کوچه‌ ها را خوب نورانی کنید
طبق رسم فصل حج، مثل تمام حاجیانجان ما را پیش پای یار، قربانی کنید
دیدن روی سلیمان کار آسانی که نیستباید اوّل خوب از این مُلک، دربانی کنید
هر که باشد نوکر تو زود آقا می‌شودقلب های مرده با لطف تو احیا می شود

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 22 – الا که رازِ خدایی، خدا کند که بیایی

الا که رازِ خدایی، خدا کند که بیاییتو نورِ غیب نمایی، خدا کند که بیایی
شبِ فراقِ تو جانا، خدا کند به سرآیدسرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سَر آید، خدا کند که نیایدالا که هستیِ مایی، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه‌ ی گلها، فتاده عقده به دلهاتو دستِ عقده گشایی، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن، به ظلم شعله در افکنتو دستِ عدلِ خدایی، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی، امام عصر و زمانییگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی
تو مشعری، عرفاتی، تو زمزمی، تو فُراتیتو رمزِ آبِ بقائی، خدا کند که بیایی
دلِ مدینه شکسته، حرم به راه نشستهتو مروه‌ ای، تو صفایی، خدا کند که بیایی
به سینه‌ها تو سُروری، به دیده‌ ها همه نوریبه دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی
تو را به حضرت زهرا، بیا ز غیبتِ کبریچه مشکل است جدایی! خدا کند که بیایی

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 23 – منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد

منتظر مانده زمین تا که زمانش برسدصبح همراه سحرخیز جوانش برسد
خواندنی‌ تر شود این قصه از این نقطه به بعدماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
پرده‌ ی چاردهم وا شود و ماه تماماز شبستان دو ابروی کمانش برسد
لیله القدر بیاید لب آیینه‌ ی درکسوره ی فجر به تاویل و بیانش برسد
نامه داده‌ ست ولی عادت یوسف اینستعطر او زودتر از نامه رسانش برسد
شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برودعشق در عهد تو دستش به دهانش برسد
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشودکه تو هم آمده باشی و اذانش برسد

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 24 – غصه ام هجر است درمانم بجز دیدار نیست

غصه ام هجر است درمانم بجز دیدار نیستهیچکس جز تو دوای این دلِ بیمار نیست
نیمه شب ها دوریت را بیشتر حس میکنمچون که خورشیدِ دلم، با هجر تو انگار نیست
هرکه می پرسد مرا از عشق، گریه می کنمجز شما آخر کسی بر عاشقت دلدار نیست
سالها گفتم که مردم! دلبری دارد دلمگُفتَنَم با مَضحَکه: داری ولی جان دار نیست
واقعاً می خواهمت از عمق جان اما چرابعد هجرانی چنین، وصل و فرج در کار نیست؟
طعنه ها از این و آن خوردم، ولی گفتم دلاراه سوی روی نرگس، راحت و بی خار نیست!
لاجرم با سرزنش ها ساختم، اما دگرهیچکس اندازه من بین عالم زار نیست
خبط من عشق است و محکومم به جرم عاشقیقدر من یارا کسی روی زمین بدکار نیست
گفتمت محبوب من دیگر بس است این دوری وگفتی ام عشقِ در این، در دیدنِ رخسار نیست
سوختم جانا از این غم ها ولی عشق است و بستا که جز او بهرِ غم های دلم غمخوار نیست
غصه های نیمه شب سر می‌شود ای دل ولیقدر این غصه بدان عشقی چو این خوش بار نیست
دلبرا میدانم اکنون حاضری بین دلمدلبرا جز تو کسی بین دل و در کار نیست
هرچه موجود است، آن چیزیست که دل می دهدغیر دل هر چیز موجود است جز آوار نیست
حالیا، دل مهدی آل محمد می طلبغیر آن محبوب، یاری لایق بازار نیست

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 25 – قرار دل ز فراقت دگر قرار ندارم

قرار دل ز فراقت دگر قرار ندارمبه انتظار قسم تاب انتظار ندارم
به احتضار مبدل شد انتظار ظهورتاجل رسیده دگر تاب احتظار ندارم
ز بس گریستم و دیده ام ندید رخت راگمان برند گروهی به من که یار ندارم
اگر بهار شود دچار فصل سال برایمخدا گواست که بی روی تو بهار ندارم
به سلطنت ندهم رتبه ی گدایی خود راکه در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم
نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت جرمچگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم
دیار من نبود غیر خاک مقدم یارمچو دور غیبت یارم بود دیار ندارم
به اشک دیده بیارم مگر به دست دلت راعزیز دل چه کنم چشم اشکبار ندارم
اگر تو سوزدهی جز به آتشت نگدازمدگر تو اشک دهی غیر گریه کار ندارم

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 26 – گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن 

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کنگفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازمگفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویمگفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کنگفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کنگفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کنگفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینهگفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردانگفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کنگفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارمگفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کنگفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردانگفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کنگفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارمگفتا که روز وصل را در انتظارم

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 27 – کاری برای وضع بد این گدا کنید

کاری برای وضع بد این گدا کنیدباشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار می‌کنم دلم احیا نمی‌شودقرآن به نیت من بیچاره وا کنید
بی‌ دردی‌ است دردِ من در به در شدهبر درد عشق جان مرا مبتلا کنید
برگشته‌ ام به سوی شما ایها العزیزدر خیمه‌ گاه خویش مرا نیز جا کنید
بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید
در پشت خانه‌ تو نشستن مرا بس استاصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟!

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 28 – در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد

بیا که صبر برایم چه خوب معنا شددر انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفترعمرم سیاه شد اماامید دیدن رویت دوباره پیدا شد
چه جمعه ها که گذشت و نیآمدی آخردعای منتظرانت حدیث شبها شد
چکیده قطره اشکی زدیدگان زان پسفضای سبز نیایش پر از تمنا شد
حصار یأس چه زیبا شکست با یادتولی چگونه بگویم که عقده ها وا شد
هنوز مانده به دل آرزوی دیدارتبیا بیا که بهارم خزان غمها شد

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 29 – بسوز قلبِ مرا، کز غمت مُذاب شود

به این غبار، نگاهی که آفتاب شودبسوز قلبِ مرا، کز غمت مُذاب شود
دوباره رویِ تو را آسمانِ جمعه ندیدکدام جمعه، جمالِ تو ماهتاب شود؟
برای آمدنت، شب به شب دعا کردماشاره کن به دعایم که مستجاب شود
زمان به خاطرِ ما دیر دیر می‌گذردبرایِ خاطرِ تو کاش پُرشتاب شود
امیدِ گریه، مرا هم صحابه‌ خود کنکه آسمانِ نگاهم پر از سحاب شود
نباید اشکِ تو بر صورتِ زمین بچکدسرشکِ چشمِ تو بایست که گلاب شود
من آمدم که سلامِ مرا جواب دهیسلام می‌کنم و وای اگر جواب شود

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 30 – انتظار

کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش رانه چندین روز و شب، نه ماه خالص انتظارش را
ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاسبرای شیعیان کردند شاخص انتظارش را
اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشیدیقین اینگونه بهتر می‌کنی حس انتظارش را
فقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیرهمکش‌ ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش را
پرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش راکشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش را
مفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیحاگر می‌گفت: مرحوم محدث انتظارش را
نه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارندنوشته در امین‌الله و وارث انتظارش را

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 31 – به هوای ظهور

چشم عالم به ماه منظر اوبه هوای ظهور دیگر او
ذوالفقار علی بوَد در دستزره مصطفی به پیکر او
هم سر دست چادر زهراهمره او دعای مادر او
سیصد و سیزده خدایی مَردبسته صف جان به کف برابر او
ذکر پیوستۀ «حسین حسین»در نفس‌ های روح ‌پرور او
گوییا با دو چشم می‌بینمگشته عباس میرِ لشکر او
پایگاه حکومتش کوفههمه عالم بوَد به محضر او

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 32 – ملک بی ‌انتهاست منتظرت

نه فقط چشم ماست منتظرتملک بی‌انتهاست منتظرت
از همان شب‌ که وحی نازل شدخاتم‌الانبیاست منتظرت
چار ارکان کعبه، حجر و مقاممروه، زمزم، صفاست منتظرت
از شب رحلت رسول‌اللهعلیِ مرتضاست منتظرت
کوچه‌های مدینه می‌گویندحسن مجتباست منتظرت
از زمانی که گوشواره شکستچشم خیرالنساست منتظرت
به خداوند می‌خورم سوگندخون خون خداست منتظرت
بر سر قبۀ مزار حسینپرچم کربلاست منتظرت

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 33 – دلم گرفته کجایی

دلم گرفته کجایی تو ای قرار زمین!چه می‌شود که بگردد زیارت تو قرین؟
سرای دل شده آماده تا درآیی توبه کیمیای ولایت مِسم بکن زرّین
نه بوستانِ گل و غنچه دل نماید بازنه گشت دشت و دمن می‌دهد مرا تسکین
مرا مبین که به عهدم نبوده‌ام پابندتویی کریم و کرامت تو را بُوَد آیین
به دام و دانه خود افکنده‌ام که تا شایدشود کبوتر مسکین به صید آن شاهین
منم ذلیل و تویی عزیزِ مصرِ وجودبضاعتی نبُوَد، پر کن از وفا خورجین
به هر نماز و نیایش طلب کنم فرَجتدعا کنم به ظهورت تو هم بگو آمین
به انتظار همان ظهر روز آدینهدهان تشنه کنم باز بهر ماءِ مَعین…

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 34 – بازآ قرار دل

بازآ قرار دل‌ که به دل‌ها قرار نیستداغی به سینه سخت‌تر از انتظار نیست
هر گلّه‌ای به صاحب خود دارد اعتبارما را بدون صاحب خود اعتبار نیست
در روزگارِ غیبت تو، صبح ما به چشمغیر از غروب غربت و جز شام تار نیست
هر چند در فراق تو یک چند زنده‌ایمدوران انتظار به جز احتضار نیست
گیرم ولایت دو جهان را به ما دهندما را به جز ولای شما افتخار نیست
بی‌اقتدار دولت حقِّ تو شیعه رابا اقتدار ارض و سما اقتدار نیست

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 35 – غیبت طولانی

زین کوتهی عمر و زیـن غیبت طولانیعمـری بـه تمنـایت بـا یـاد قـدم‌هایت
از پـارۀ دل کـردم پیـوسته گـل افشانیگردیـده سیـه روزم می‌سازم و می‌سوزم
دارم بـه جگـر پنهـان صـد شعلۀ پنهانیبا روی تو در پاییز گیتی‌ست چو فروردین
بی‌تـو همـه جا زنـدان مردم همه زندانییا آن که نهان استی خورشید جهان استی
دل می‌بــری از عالـم بــا چهـرۀ نورانیبـا چشـم خیـال خـود تا یاد رخت کردم
بـا چشـم خیـال خـود تا یاد رخت کردمعالم همه جا شد روز حتـی شب ظلمانی
تنها نه همین بلبل در وصف تو می‌خواندگل‌ها همـه گردیدند مشغول غزل خوانی
بازآ و مــداوا کــن پیشانــی جدت راخون پاک کن ای مولا زآن صورت و پیشانی
«میثم!» همه شب باید کوشی به دعا، شایدگیــرد بــه دعـا پایــان ایـام پریشانی

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 36 – چهرۀ دلربای تو

برده ندیده دل ز ما صورت دلربای توجلوه‌گر از نقاب، هم روی خدانمای تو
مصلح کل عالمی منجی نسل آدمیدست خداست سیدی! دست گره‌گشای تو
پیش‌تر از ولادتم مهر تو بوده عادتمتو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو
همدم سینه‌خستگان! یاوردل‌شکستگان!ای همه جا کنار من بگو کجاست جای تو
تو کعبه‌‌ای تو زمزمی ذکر بگو مگر دمیرسد به گوش عالمی زمزمۀ دعای تو
چه می‌شود که دل برد دیدۀ تو ز دست ماچه می‌شود که گل کند بوسۀ ما به پای تو
خوش آن دمی که بنگرد شهید دشت کربلاپرچم سرخ خویش را بر سر شانه‌های تو
رو به سوی مطاف کن طواف کن طواف کنتا ببرد دل از حرم چهرۀ دلربای تو
صدایت از حرم رسد به گوش عالمی، ولیخوشا کسی که در حرم می‌شنود صدای تو

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 37 – دوستی تو

دل مرده ام زخاک درت زنده می شومبا مهر تو چو مهر، فرو زنده می شوم
چون در حریم خویش مرا راه می دهیاز جرم خویش و لطف تو شرمنده می شوم
در موج گریه گر تو به اشکم نگه کنیسر تا قدم چو باغ گل از خنده می شوم
از کثرت عطای تو سر می کشم زعرشوز خجلت گناه سرافکنده می شوم
خاک توام اگر چه برآرم سر از سپهربالله قسم بپای تو پاینده می شوم
سر تا بپا گناهم و با دوستی تومرهون لطف خالق بخشنده می شوم
با آنکه غرق ظلمتم از کثرت گناهتا بنده می شوم بتو، تابنده می شوم
هیچم ولی وصال توام میدهد وجودآن قطره ام که بحر خروشنده می شوم
کام هلاکت است بهر سو که رو کنمتنها به درگه تو پناهنده می شوم

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 38 – دیدن روی تو

دیدن روی تو چشم دگری می خواهدمنظر حسن تو صاحب نظری می خواهد
باید از هر دو جهان بی خبرش گردانندهر که از کوی وصالت خبری می خواهد
تا مگر تیر دعایم به اجابت برسدناله ام سوز و نوایم اثری می خواهد
تا که خاکستر خود وقف قدوم توکنمدلم از آتش عشقت شرری می خواهد
چو به دار بلا را به سر دوش کشدهر که از نخل ولای تو بری می خواهد
روز آغاز نوشتند به بازوی خلیلکه بت نفس شکستن تبری می خواهد
شمع تا شعله ببال و پر پروانه زندسوز دل، خون جگر، چشم تری می خواهد
لب خندان تو را دیدن و لبخند زدنچشم گریان زگل پاکتری می خواهد
یوسف فاطمه بازآ که در این مصر وجودبشریت چو تو خیرالبشری می خواهد

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 39 – طلوع شمس

طلوع شمس رخسارت کند خوشحال دنیا رابه دنیا با تو گر باشم کنم آباد عقبا را
شبم شد تیره روزم هم، بدون دیدن رویترخی بنما و روشن کن جهان تیرگی ها را
گر امید وصالت را بگیری از دل تنگمندارد هیچ امیدی طلوع صبح فردا را
ندارم رنگ آرامش دل و دین را ز کف دادمچه خواهد شد گر از لطفت بدست آری دل ما را
تمام جمعه ها چشمم به راهت خیره می ماندچه می شد گر همین جمعه کنی خوش، حالِ دنیا را
کریمان خوار گشتند و لئیمان صاحب حرمتبیا با دست تدبیرت نکو کن زیر و بالا را
بدون دست تدبیرت نباشد هیچ امیدینه خیر از سوی یاران و نه دفع شر اعدا را
بیا ای منجی عالم حیاتی نو بده جان رابیا ای آنکه می آری به همراهت مسیحا را
بیا پیراهن یوسف بیفکن بر رخ انسانکه تا نور بصر بخشی تو این چشمان اعمی را
بیا با صوت داود و تجلای سلیمانیبیا بهر ملک برخوان تو از نو علم اسما را
بیا سامان به عالم ده سر و سامان این عالمکه «سامان» سیه رو هم ببیند ماه زهرا را

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 40 – رحمت حق

نیمه چو شد، ماه به بختش رسیدشاهِ فلک بست به تختش امید!
در سحری بال زنان اهل عرشروی زمین از پَرِ خود کرده فرش
تا که پسین گوهر دین پا نَهدبال ملایک به تبرُّک دهد!
آنکه به یک دوره ای از روزگاراز پسِ یک غیبت بی اختیار
دیده به دیدار منوّر کندگستره ی عدل سراسر کند!
تا که نباشد خبر از فقر و جَورهر چه که نور است بتابد به دَور!
معنی توفیق محقق شودبندگی و طاعتِ مطلق شود
ای که تو بر حلقه ی گیتی نگینتا به کی آخرشده پرده نشین؟
حلقه ی آخر ز امامت توییرحمت حق بر سر امّت تویی!
شاه تو هستی و همه بنده ایمتوشه نداریم که شرمنده ایم
چند توانیم نماییم صبر؟چشمه ی خورشیدِ تو تاکی به ابر؟
پرده ز رخسار کناری بزنتا که ببینند تو را مرد و زن
طاقت ما رفت ز کف کن ظهورتیرگی ما تو بگردان به نور
باغِ جهان را به گُلت تازه کندین خداوند پر آوازه کن!
دفتر”صدری” که پر است از غلطاز سر لطفت بزن آن را تو خط…

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 41 – کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا

کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیاتمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا
هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودیبه جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا
مباد آنکه بیایی و مرده باشم منشتاب کن که اجل می کند شتاب بیا
گذشت عمر و ندیدم تو را به بیداریکرامتی کن و امشب مرا به خواب بیا
به کوچه کوچه شهرم ز خون دل همه شببرای آمدنت ریختم گلاب بیا
گناه من ره دیدار بسته بر رویتتو بهر دیدن من از ره ثواب بیا
غروب جمعه شده بی تو روزهای دلمبه صبح جمعه من همچو آفتاب بیا
به دردهای به حیدر نگفته زهرابه ناله های سحرگاه بوتراب بیا
به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسمبه صورتی که شد از خون سر خضاب بیا
سرشک دیده میثم به سیل شد تبدیلهنوز ناله ی او مانده بی جواب بیا

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 42 – قلبم هزار پاره شده در هوای تو

قلبم هزار پاره شده در هوای توهر پاره صفحه ایست زمدح و ثنای تو
گیرم که لب ببندم و دم برنیارمخیزد زبند بند وجودم نوای تو
روزی هزار بار اگر جان دهم کم استدر شکر لحظه ای که بمیرم برای تو
یکبار هم مرا بره خویش کن فدایای صد هزار عالم و آدم فدای تو
زخمی بزن که از تو رسد باز مرحمشدردی بده که چاره شود با دوای تو
کوی تو را بملک دو عالم نمی دهمآری گدای تو است همانا گدای تو
آن سرفرازها که زخلق جهان سرندزیبد که سر نهند سراسر بپای تو
سر بر سریر عرش گذارم اگر رودگرد وجود من به هوا در هوای تو
تو برتری از اینکه شوی آشنای منمن کمترم از آنکه شوم آشنای تو
با این همه زکوی تو جائی نمیرومباشد سرم همیشه بخاک سرای تو

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 43 – نشاط عید هم از دوریت غم انگیز است

نشاط عید هم از دوریت غم انگیز استبیا اگر تو نباشی بهار پاییز است
چگونه خنده کند آنکه در فراق رُخَتهمیشه کاسه چشمش زاشک لبریز است
به رو نمای جمالت چه آورم با خودکه جان هر دو جهان در بهاش ناچیز است
سحرگهان که تو را می زنم صدا مهدیز نُکهت نفسم صبح، عطرآمیز است
لبی که وصف تو گوید چو صبح خندانستدلی که یاد تو باشد چو گل سحر خیز است
چگونه کوه گناهم ز پا در اندازدمرا که رشته مهر تو دست آویز است
خط امان من از فیض دست بوسی توستچه بیم دارم اگر تیغ آسمان تیز است

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 44 – در امتــــــــــداد خزان، روزها زمستانی!

در امتــــــــــداد خزان، روزها زمستانی!و در غیــــاب شــما، آفتـــاب زندانــــی!
جسارت است ولی یک سؤال می‌پرسم!چقدر در پسِ پرده‌ی حضــــور، پنهانی؟
ببین برای شمـا جمــعه ندبه می‌خوانندنوادگـان زمـیـن خـسـتـه از پریـشــانی!
چه وقــت می‌رسد آقا نگـاهـتـان باشـدبرای شــب‌زدگـان، آیـت غـزل‌خـوانـی؟
چرا نمی‌رســـی ای منتــقم ببیـن امروز!به نیزه‌ها شده قرآن به دست شیطانی!
دوباره پنجره‌ها، زل زدند به غربت شهر!در انتظـــــار شـمـا ای طـلـوع پـایـانـی!

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 45 – می‌نویســــــــــم سر خط

می‌نویســــــــــم سر خط، نام دل‌آرایت را!مـی‌کـنـم لــحـظه‌شـماریِ تجــــــــلّایت را!
بی تو ای دوسـت، خزان است، بهارِ دل ما!سـبـــب خـلـقـــت افـــلـاک، نـگـــار دل ما!
از تو یک عمر شنیدیم و ثناخوان شده‌ایم!بر سر سفـــره‌ی پر مهر تو مهمان شده‌ایم!
ای امــیری که به دست تو جهان می‌گردد!به دعـــــای تو بـلا از سـرِمان مـی‌گــــردد!
ســـائــل لطـف و کـرامات تو هستیم همه!چشــم بر فضـل و عنایات تو بستیم همه!
چه شود گـر نظـری بر من بیچـاره کـنـی؟چـه شــــود دفـتـــر انـدوه مرا پاره کنی؟
تا نیـایــی گـره از کـار جـهــان وا نـشــود!تا نیایی حَرَم فاطمه (سلام‌الله‌علیها) پیدا نشود!
آرزوی دل ما لــحـــظـه‌ی دیدار شــماست!نسل ما پیر و جوان، خادم دربار شماست!
پـسـر فاطــمـه سرچشمــه‌ی خورشید بیا!احـســنُ الحـالِ همــه! جلوه‌ی توحید بیا!

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 46 – جمعه همین که رنگ هوا تیره می‌شود

جمعه همین که رنگ هوا تیره می‌شودچشـــم همه به راه شما خیره می‌شود
هر بار کـار این همه دل‌خسـته و دچارکم‌کم به شب کشیده و یک‌هفته‌انتظار
تا هفــتـه‌های بعـد و همـین اشــتـیاق‌هادلـهــای بی قــــرار و هــمـین اتــفــاق‌ها
این روزمـرّگی به درازا کـشـــیده استآقا ظهـور کن که زمانـش رسـیده است
کی مکّه غرق شادی و شور شما شود؟کی مکّه مفتـخر به حضـور شما شود؟
تقویـم‌ها به شــوق شما برگ می‌خـورندسهــم کـــدام جـمعـه ظهـور شما شود؟
امــّن یجـــیـب چـنـدمِ ما دلـشکــسته‌هایک روز اســــم رمز عبور شـمــا شــود؟
ظلـمـــت کنــار مــی‌رود و هر آســــمـانسـرشـــارِ از تـلاوت نــور شما شـــــود!
آقا چـگــــونه شـــرح دهم انـــتــظار رااین دردهـــای شـعـــله‌ور بی‌شــــمـار را
ای صـــاحـــب تمـــامــی این اتّحـــادهاای قاضـــــــیِ هــمـه‌ی عـــــدل و دادها
این شـام تیره را به طلــوعــی تمام کن!بردار ذوالـفـــقـــار علـــــی را قیـام کن!

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 47 – جمال غیب و شهود

جمال غیب و شهود است این که می آیدتمـام رحمت و جود است این که می آید
شعیب و صالح و هود است این که می آیدعزیـز مصـر وجـود است ایـن که می آید
زهـی بـه مرتبـه و عـزت پیامبـرشسپاه بدر و احد ایستاده پشت سرش
تمـام عالـم ایجـاد مـی شود حـرمشحرم گذاشته از دور دیـده بـر قـدمش
مسیح زنده کند باز، جان ز فیض دمشبه روی دوش علمـدار کـربلا، علمش
خـروش لشکر او انتقام خون خداستنـدای حنجر خـونین سیـدالشهداست
نقاب غیبت خود را ز چهره باز کندرخ نیـاز بـه درگـاه بــی‌نیـاز کند
مسیح پشت سر حضرتش نماز کندبرای بیعت او دست خـود دراز کند

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 48 – آفتابا بسکه پیدائی نمی دانم کجائی

آفتابا بسکه پیدائی نمی دانم کجائیدور از مائی و با مائی نمی‌دانم کجائی
هر طرف رو آوروم روی دل آرای تو بینمجلوه گر از بس بهر جائی نمی دانم کجائی
جمع ها سوزند گِرد شمع رخسار تو و، تودر میان جمع تنهائی نمی‌دانم کجائی
گاه چون یونس به بحری گه چو عیسی در سپهریگاه چون موسی به سینائی نمی‌دانم کجائی
گاه دلها را بکوی خویش از هر سو کشانیگاه خود پنهان به دلهائی نمی‌دانم کجائی
در جهان جویم رخت یا از جنان گیرم سراغتدر دو عالم عالم آرائی نمی‌دانم کجائی
هر کجا می‌خوانمت بر گوش جان آید جوابمپیش من با من هم آوائی نمی‌دانم کجائی
شهر را گردم به شوقت کو به کو منزل به منزلیا به دشت و کوه و صحرایی نمی‌دانم کجائی
کعبه‌ای یا کربلا یا در نجف یا کاظمینییا کنار قبر زهرائی نمی‌دانم کجائی
عبد را هجران مولا تلخ تر از زهر باشدمن تو را عبدم تو مولائی نمی‌دانم کجائی
زخم قرآن را شفابخشی به تیغ انتقامتدرد عترت را مداوائی نمی‌دانم کجائی
مانده بر لب های اصغر همچنان نقش تبسمتا برای انتقام آئی نمی‌دانم کجائی

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 49 – چون مهر به نور خود پیدایی و پنهانی

چون مهر به نور خود پیدایی و پنهانیبا آن که ز من دوری نزدیک تر از جانی
اوصاف کمالت را آیات جمالت رامی خوانم و می بوسم انگار که قرآنی
از صوت تو مبهوتم در حسن تو حیرانمتو حضرت داوودی یا یوسف کنعانی
من با تو و تو با من، انصاف کجا رفته؟من کمترم از مور و تو فوق سلیمانی
من زخم و تویی مرهم، من درد و تویی درمانمن خشکی و تو دریا، من تشنه، تو بارانی
من شام غریبانم تو صبحدم عیدیمن خار مغیلانم تو سَرو گلستانی
من بر سر راه تو چون گوی به چوگانمتو در دل زار من، چون نوح به طوفانی
با گُل کنمت تشبیه یا با نفَس عیسیهم خوب تر از اینی، هم پاک تر از آنی
قرآن به تو می نازد عترت به تو می بالدتو منتقم خون سالار شهیدانی
سوز جگر “میثم” آتش زده بر عالمباشد که دمی با او بنشینی و بنشانی

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 50 – افسوس می‌خورم که غایبم از انتظار تو

افسوس می‌خورم که غایبم از انتظار توشرمنده بی سلام رد شده‌ام از کنار تو
جانی نمانده است که بخشم چو حاتمینرگس شدی که من نشوم مثل خار تو
چشمی که خرج راه تو شد بینشش دهندهستم پی ستاره‌ی دنباله‌دار تو
افسوس می‌خورم که نخوردم به درد تودل با دعای فاطمه شد بی قرار تو
آقا ببخش آنچه که کردم تو را شکستجز دردسر چه سود شوم حال یار تو
دستم بگیر زندگی‌ام رو به راه کنمن آرزوم همین است شوم مهزیار تو

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 51 – جمال غیب و شهود

جمال غیب و شهود است این که می آیدتمـام رحمت و جود است این که می آید
شعیب و صالح و هود است این که می آیدعزیـز مصـر وجـود است ایـن که می آید
زهـی بـه مرتبـه و عـزت پیامبـرشسپاه بدر و احد ایستاده پشت سرش
تمـام عالـم ایجـاد مـی شود حـرمشحرم گذاشته از دور دیـده بـر قـدمش
مسیح زنده کند باز، جان ز فیض دمشبه روی دوش علمـدار کـربلا، علمش
خـروش لشکر او انتقام خون خداستنـدای حنجر خـونین سیـدالشهداست
نقاب غیبت خود را ز چهره باز کندرخ نیـاز بـه درگـاه بــی‌نیـاز کند
مسیح پشت سر حضرتش نماز کندبرای بیعت او دست خـود دراز کند

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 52 – ای فروغ شرع و دین از روی رخشان شما

ای فروغ شرع و دین از روی رخشان شماآبروی طاعت از مهر محبان شما
عزم دیدار تو دارد، جانِ بر لب آمدهبازگردد یا برآید، چیست فرمان شما؟
خاک شد سرها بسی در انتظار مقدمتاندرین ره کُشته بسیارند قربان شما
ای شهنشاه بلند اختر! خدا را همتیتا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما
ای شفیع عاصیان! وی دستگیر مُذنبان!در قیامت دست عجز ما و دامان شما
با صبا همراه بفرست از پیامت، شِمّه‏‌ایبو که بویی بشنوم از علم و عرفان شما
کی دهد دست این غرَض یارب که همدستان شوندگوشِ جان ما و الفاظ دُرافشان شما
کس به دور غیبتت طَرفی نبست از علم و فضلبه که نفروشند دانایی به نادان شما!
ای صبا با هم‌نشینان امام ما بگوکی سر حق ناشناسان گویِ چوگان شما
گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیستبنده شاه شماییم و ثناخوان شما
کار فیض از دست رفت آن شاه را آگه کنیدزینهار ای مَحرمان! جانِ من و جان شما

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 53 – مژده آمدنت

مژده آمدنت داد صبا دوران رارونق عهد شبابست دگر ایمان را
ای صبا گر به مقیمان درش بازرسیبرسان بندگی و خدمت مشتاقان را
گر به منزلگه آن نایب حق ره یابمخاک‏ روب در آن خانه کنم مژگان را
رفعت پایه ما خدمت اهل البیت استنیست حاجت که بر افلاک کشیم ایوان را
بنده آل نبی باش که در کشتی آلهست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
ترسم آن خیره که بر شیعه او می‏خندددر سر کار تشیع کند آخر جان را
ماه کنعانی من! مسند مصر آن تو شدوقت آنست که بدرود کنی زندان را

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 54 – دل سراپرده محبت اوست

دل سراپرده محبت اوستدیده آئینه ‏دار طلعت اوست
سر و جانم فدای خاک رهشتن زارم برای خدمت اوست
تا «نُریدُ نَمُنّ» حق فرمودگردنم زیر بار منت اوست
همه کس بر طهارتش شاهدهمه عالم گواه عصمت اوست
جبرئیل امین در آن درگاهپرده‏دار حریم حرمت اوست
هر کسی را غمی و ما و غمشفکر هر کس به قدر همت اوست

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 55 – به علم آل نبی هر کسی که ره دانست

به علم آل نبی هر کسی که ره دانست درِ دگر زدن اندیشه تبه دانست
بر آستانه ایشان هر آن که راهی یافتبه روی ارض ملک را قرارگه دانست
درِ مدینه علم رسول هر که شناختبه گنجهای حقایق تمام ره دانست
نیافت افسر حُبّ علی مگر آن کسکه سرفرازی عالم در این کلَه دانست‏
ورای دوستی خاندان ز ما مطلبکه شیخ مذهب ما غیر از این، گنه دانست
دلم ز اهل نفاق و صحابه شد بیزارچرا که شیوه این قوم دل سیه دانست
تو پادشاه زمانی و من گدای درتخوش آن گدا که درِ چون تو پادشه دانست
جز آستان امامم دگر پناهی نیستسر مرا به جز این در حواله‏گاهی نیست
چرا ز درگه آل نبی بتابم رویاز این بهم به جهان هیچ رو و و راهی نیست
مدار جهل به ایشان هر آنچه خواهی کنکه در شریعت ما زین بتر گناهی نیست
امام گر نبود در زمانه خرمن عمربگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
عنان بکش چو برون آئی ای امام زمانکه نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو فیض فتنه می‏بینیبه از حمایت لطفش مرا پناهی نیست

اشعار شوق مهدی علیه السلام شماره 56 – روضه خلد برین

روضه خلد برین تربت اهل البیت استمایه محتشمی خدمت اهل البیت است
آنچه زر می‏شود از پرتو آن قلب سیاهکیمیائی است که در صحبت اهل البیت است
آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشیدکبریائیست که در حشمت اهل البیت است
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوالبی‏تکلف بشنو دولت اهل البیت است
قصر فردوس جزای عمل ظاهر نیستکه خصوص از جهت شیعت اهل البیت است
کلماتی که به آن توبه آدم پذیرفتنام‏ها و لقب و کنیت اهل البیت است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولیسبب بودِ جهان عصمت اهل البیت است
فیض اگر آب حیات ابدی می‏طلبیمنبعش پیروی سنت اهل البیت است

برای خرید کتاب شعر مهدوی از سایت فروشگاه خدمتگزاران کلیک نمایید.

دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا