داستان مدرسه ای برای همیشه – داستان کوتاه فاطمیه

داستان مدرسه ای برای همیشه به همراه پرسش و پاسخ

داستان مدرسه ای برای همیشه شرح حال یک ماجرای واقعی است که با غضب آن هزاران دانش آموز را سرگردان کردند. ولی با غصب حق خاندان نبوت سرگذشت یک امت را به بدی رقم زدند. به امید روزی که آخرین یادگار از خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام ظهور کند و حق غصب شده را بازگرداند.

داستان مدرسه ای برای همیشه

حاصل سالها کار پدرم، مدرسه‌ ای بود که کم کم داشت سر و سامان می گرفت. وقتی تلاش های طاقت فرسای او را به یاد می‌ آورم سخت دلم می گیرد. زمینی که قرار بود جای مدرسه باشد پر بود از ناهمواری، سنگ های سخت، بوته های خار و حتی لانه های جانوران موذی مانند عقرب و مار!! روزهای اول هرکس از کنار زمین می گذشت و پدر را عرق ریزان مشغول کار می دید، با ریشخندی او را به باد سرزنش می‌ گرفت.

اما پدر کوهی از صبر و امید بود. مادر هم با اینکه از خانواده ای مرفه بود، اما به دلیل علاقه‌ ی فراوانی که به پدر داشت، پشت او را خالی نمی کرد. از همان روز های اول پسر عمو که قدری از پدر کوچکتر بود به او پیوست. آنها از کودکی با هم و در یک خانه بزرگ شده بودند و آنقدر به هم علاقه داشتند که خیلی ها خیال می کردند آنها با هم برادرند.

کار آنها از صبح زود شروع می شد. خورشید که به بالای آسمان می رسید، مادر پیدایش می شد با آب و غذایی ساده و زیر اندازی پشمی و سفره ای که زیر آسمان صاف خدا پهن می شد. هرسه می نشستند و ضمن خوردن غذا و رفع خستگی، از آینده‌ ی روشن مدرسه حرف می زدند. اگر گاهی دستان پدر یا پسر عمو زخمی می شد و یا جانوری آنها را می‌ گزید، باز هم مادر بود که با مرهم های خود آنها را پانسمان می کرد.

بعضی از خویشاوندان پیش عموی پدر، که بزرگ فامیل بود رفتند و گفتند که بیا و جلوی کارهای برادرزاده‌ات را بگیر، دارد آبروی فامیل را می برد!! آخر مگر در ده کوره ای به این گمنامی کسی به دنبال درس می رود که او می خواهد اینجا مدرسه بسازد؟! اگر منظور او درآمد است که ما کارهای پُردرآمد تری به او می دهیم؛ اگر هم منظور او ریاست است، ما از همین امروز او را عضو شورای ده می کنیم.

اصلاً او را رئیس شورا می‌ کنیم. عمو هم پیشنهاد فامیل را به پدر گفت. اما وقتی پاسخ شنید که: «هدف مال اندوزی و ریاست نیست، بگو هدف با سواد کردن مردم و بهتر شدن زندگی آنهاست»، او هم به جمع طرفداران مدرسه اضافه شد.

رهگذرانی که از کنار زمین می گذشتند لحظه ای درنگ می کردند. برخی با نگاهی تعجب آلود عبور می کردند. برخی هم که کنجکاوی بیشتری داشتند، دلیل کارهای پدر و همراهانش را جویا می شدند. آن وقت پدر با حوصله تمام در مورد نقشه ی مدرسه، کلاس ها و برنامه های آن، نتایج کار و… برایشان توضیح می داد.

این توضیحات باعث شد که کم کم افراد دیگری که بیشتر هم جوان بودند به جمع آنها اضافه شوند. با اینکه فعالیت این جوان‌ ها برای خانواده ها ضرری نداشت ولی اغلب با مخالفت آنها روبرو می شد و حتی گاهی کار به دعوا و کتک کاری می‌ کشید.!!

به هرحال با وجود کارشکنی های بسیار، دیوارهای مدرسه بالا رفت و سقف ها زده شد و کلاس ها به راه افتاد. بچه هایی که تا مدتی قبل در کوچه ها سرگردان بودند، در مدرسه ثبت نام کردند و سر کلاس نشستند. صدای بلند معلمینی که درس می‌ دادند، صدای جمعی بچه ها که درس را همخوانی می کردند، صدای آمرانه‌ ی ناظم که قوانین مدرسه را گوشزد می کرد، هیاهوی بابای مدرسه که بچه های گریزپا را دنبال می کرد و آنها را به مدرسه می کشاند… همه و همه حال و هوایی به روستا داده بودند.

گاهی که پدر از مدرسه بیرون می رفت، کار ها به دست پسر عمو بود. پدر به خصوص تاکید می کرد که هرگاه من نباشم او باید در مورد مدرسه تصمیم بگیرد. یکبار هم در مراسمی رسمی در مدرسه این را اعلام کرد. آوازه‌ی مدرسه کم‌کم به روستاهای دیگر کشیده شد. دانش آموزانی مشتاق از روستاهای اطراف به ده ما آمدند و در اطراف مدرسه ساکن شدند.

پدر مجبور بود که برای اداره مدرسه، افراد بیشتری را به کار گیرد. بکارگیری آنها گرچه حجم کار مدرسه را بیشتر می کرد و آن را بزرگتر جلوه می‌ داد، اما خطری را هم به دنبال داشت. برخی از اینها نیت پاک و خالص افراد اولیه را نداشتند. آنها می‌ گفتند: مدرسه ای به این خوبی، باید برای اداره کنندگانش درآمد سرشاری داشته باشد.

از این گذشته افرادی که آن را اداره می‌ کنند، حتما باید بر دیگران به خصوص بر افراد فقیر و بر غریبه ها ریاست داشته باشد. این حرف ها کم کم برخی افراد سودجو را سست می کرد و به تعداد افراد نالایق می افزود.

دو دستگی‌ هایی در مدرسه پیدا شده بود. اما هربار پدر، پسرعمو و تعدادی افراد لایق، چون سدی قوی در برابر این موج ایستاده بودند. تا اینکه ناگهان روزی از روزها پدر در حیاط مدرسه به زمین افتاد. او بارها از خستگی به زمین افتاده بود و هربار با انرژی بیشتری برخاسته بود، اما این بار گویی توانی برای برخاستن نداشت.

پسر عمو دوان دوان خود را به او رساند. حلقه‌ ی بهت آلود بچه ها را باز کرد. در کنار پدر نشست، سر بر سینه‌ ی پدر گذاشت و به دقت گوش داد؛ اما حتی در سکوت سرد و سنگین بچه ها نتوانست صدای قلب پدر را بشنود. از هق هق گریه‌ ی او فهمیدیم چه شده است.

مدرسه غرق گریه شد. بیشتر از همه، بچه های کوچک و غریب گریه می کردند. حال بزرگترها متفاوت بود؛ برخی گریان، برخی فقط غمگین، برخی بی تفاوت و حتی در عمق نگاه عده ای آثاری از شادی و شیطنت دیده می شد. آمد و رفت‌ های مشکوکی در دفتر مدرسه جریان داشت و حرف های درگوشی زیادی زده می شد.

جسد پدر به خانه برده شد. خاکسپاری و مراسم ترحیم و سایر مجالس چند روز طول کشید. بی تابی پسرعمو از همه بیشتر بود و مردم هم بیشتر به او تسلیت می گفتند. پس از پایان مراسم، خبر غافلگیر کننده ای از مدرسه رسید. طی چند روز گذشته، افراد فرصت طلب با پشتیبانی برخی افراد تازه وارد و نادان، توانسته بودند یکی را به عنوان مدیر، به ریاست مدرسه برسانند. فرد انتخاب شده ظاهری خوب و مردم پسند، ولی باطنی تیره و شیطانی داشت.

انتخاب او فقط به این دلیل صورت گرفته بود که بر اساس ظاهر فریبنده اش، بسیاری از مردم خطر ریاست او را بر مدرسه درک نمی کردند. ولی ما که نزدیکان پدر و از خانواده او بودیم به خوبی می دانستیم که او گذشته از اینکه از اهداف پدر خبر ندارد، بلکه در جهت مخالف آنها هم حرکت می کند. اعتراض های ما به جایی نرسید. آنها پسرعمو را تهدید به قتل کردند. رفتار آنها طوری بود که اگر ما ادامه می دادیم امکان داشت حتی مدرسه را هم خراب کنند و آن را به هم بزنند.

خود من هم بارها برای اعتراض به در مدرسه رفتم ولی با بی توجهی و حتی اهانت آنها روبرو شدم. یکبار یکی از معاونین مدرسه چنان سیلی محکمی به گوشم زد که تا مدتها جای آن کبود بود. من هم تصمیم گرفتم قصه‌ ی این ناجوانمردی را به گوش همگان برسانم. البته جوری که تا دیوارهای مدرسه پابرجاست، داستان زشت غاصبان آن هم برسر زبان ها باشد. می‌ دانید چگونه؟

سوالات سخنان مربی که بعد از داستان مدرسه ای برای همیشه بیان می شود

دوستان عزیز! می دونید که این مراسم به مناسبت شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام برگزار شده. شاید شما هم حدس زده باشید که این داستان، شباهت هایی به زندگی حضرت زهرا علیهاالسلام داره. اگر ما فرض کنیم اونی که داستان رو تعریف می کنه حضرت زهرا علیهاالسلام هستند، به سئوالات زیر پاسخ بدید:

منظور از پدر در این داستان چه کسی است؟

مدرسه ای که پیامبر می خواستند بسازند کدوم مدرسه بود؟

اهالی ده چه کسانی بودند و ابتدا در این باره چه می کردند؟

منظور از اینکه «زمین مدرسه پر از سنگ و خار و جانور موذی بود» چیست؟

عموی پدر چه کسی بود و توی این ماجرا چه نقشی داشت؟

اون پسرعمویی که از اول در کار مدرسه کمک می کرد چه کسی بود؟

اون مراسم رسمی که در اون پدر اعلام کرد وقتی من نباشم اداره مدرسه به دست پسرعموست کدوم مراسم بود؟

توی مدرسه چه درس هایی داده می شد؟

منظور از مادر چه کسی است؟

کسی که بعدا با حقه بازی بعنوان مدیر مدرسه انتخاب شد چه کسی بود؟ چه مشخصاتی داشت؟

چه کسانی از مدیر ناباب دفاع می کردند؟

چه کسانی از پسرعمو که حقش غصب شده بود دفاع می کردند؟

به نظر شما حضرت زهرا علیهاالسلام چطور غاصبان مدرسه را رسوا کردند؟


پاسخ های پیشنهادی

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

دین اسلام

(باتوضیح): تمسخر، تطمیع، تهدید، قتل و شکنجه، تبعید و …

منظور رفتار های زشت، سنت های غلط، آدم های بدجنس مثل ابولهب و ابوجهل و …

حضرت ابوطالب علیه السلام بودن که که مشرکان پیشنهاد تطمیع و رشوه به پیامبر را به ایشان گفتند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: بخدا قسم اگر آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند دست از آیینم بر نمی دارم. حضرت ابوطالب یکی از طرفداران محکم و صادق پیامبر بودند.

حضرت علی (علیه السلام)

مراسم غدیرخم

درس خدا پرستی، انسان دوستی، رعایت حقوق دیگران، انجام کارهای خوب، احترام به پدر و مادر، عبادت خدا، علم آموزی، دوری از کارهای زشت و ..

حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند.

ابوبکر بود که ظاهری موجه داشت ولی باطنی خراب. از اسلام چیزی نمی دونست و دین اسلام را از مسیر اصلی منحرف کرد.


دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

برای ارسال دیدگاه خود، در قسمت زیر دیدگاه و در خط بعدی نام و نام‌خانوادگی خود را بنویسی و بر روی فرستادن دیدگاه بزنید. *

دکمه بازگشت به بالا