نمایشنامه زبان حق گو – نمایشنامه غدیر

نمایشنامه زبان حق گو – جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله

زبان حق گو ، بیان کننده ی واقعیتی است که اگر شنیده شود برای کسانی که نمیخواهند حق را بدانند خوشایند نیست. در این نمایشنامه به موضوع جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله اشاره کرده و اینکه چگونه خلفا بعد از ایشان حق خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را غصب کردند.

متن نمایشنامه زبان حق گو

[صحنه­ ی نمایش قصری با شکوه است که در وسط آن تختی به چشم می­خورد و در کنار تخت، سبدی از میوه. دو سرباز با نیزه دو طرف تخت ایستادهاند. وزیر و خلیفه در حال صحبت­اند.]

خلیفه: خُب، وزیر بگو ببینیم از اوضاع شهر چه خبر؟

وزیر: خلیفه ­ی مسلمین به سلامت باشند، شهر در امن و امان است، در مورد خراج­ها باید بگویم با آن­ها که به موقع خراج میدهند خوش رفتاری می­کنیم و با آنان که در خدمت­گزاری خلیفه و دادن خراج کوتاهی می­کنند همان طور که دستور داده بودید به بدترین شکل رفتار کرده و آنان را در میدان شهر تازیانه می­زنیم، قربان از این تخلّفات اندک که بگذریم شهر حلّه، همه بر جان شما دعا می­کنند.

خلیفه: خوب است، خوب است. راستی بگو بدانیم با متخلّفین رافضی چه می­کنید؟

وزیر: همان طور که امر خلیفه بود، متخلّفین از رفضه را بیش از سایر فِرَق آزار می­کنیم.

خلیفه: آفرین بر تو! (می­ایستد) هر کس یک رافضی را بیازارد دل ما را شاد و در نتیجه دل رسول خدا را شاد کرده است … آری شادی ما شادی رسول است؛ همان طور که حکم ما حکم اوست (مکث می­کند) خداوند مرا یاری کند تا روزی این فرقه ­ی سراسر بدعت را از ریشه برکَنم و عظمت خلفاء به حقّ رسول خدا را به مردمم بشناسانم. به امید آن روز. (شروع به میوه خوردن می­کند)

وزیر: قربانت گردم، گفتید خلفاء رسول، یادم از مردی از رفضه آمد. چندی است جاسوسان خبر آورده­اند که این مرد هر صبحگاه خلفاء رسول را با بی­شرمی تمام، آن هم در ملاء عام لعن و نفرین می­کند.

خلیفه: (با دست­پاچگی) چه گفتی؟ جانشینان رسول خدا را لعن می­کند؟ آن هم در ملاء عام؟ تو چه کردی؟ ببینم نمی­خواهی بگویی که اجازه دادی تا آزادانه این سخنان سراپا کفر را در میان مردم شایع کند؟ ها؟!

وزیر: نه قربان، نه هرگز.

خلیفه: پس چه؟

وزیر: قربان به محض دریافت این خبر فرمان دستگیری او را دادم و او اکنون چند روزی است که در سیاه ­چال دارالحکومه مشغول خوردن آبِ خنک است. (خنده ­ی هر دو)

خلیفه: (با خنده) آفرین! آفرین! او را به ساده­ ترین مجازات عادلانه، یعنی مرگ، محکوم کن. (مکث) اما نه … او را به این­جا بیاور، آری ابتدا او را این­جا بیاور تا ببینیم این نامسلمان مؤمن­ن ما کیست.

وزیر: اطاعت خلیفه. (خطاب به یکی از سربازها) سرباز برو و ابوراجح را به این­جا بیاور.

سرباز: اطاعت قربان.

خلیفه: که گفتی الان در سیاه ­چال است. این ابو … ابو …

وزیر: ابوراجح قربان، ابوراجح.

خلیفه: او از علمای رفضه است یا از بزرگان آنان؟

وزیر: هیچ یک.

خلیفه: هیچ یک؟! متوجه نمی­شوم! (عصبانی)

وزیر: او مردی عامّی است. کاسبی جزء که سخت پای­بند به مذهب خویش است. او به ابو راجع حمامی شهره است.

خلیفه: (عصبانی) ای خدای من! چه قدر گستاخ! چه قدر بی­شرم! چگونه این مملوک پابرهنه­ ی بی­شأن به خود اجازه داده است تا عظیم الشّأن­ترین صحابه ­ی پیامبر را هتک کند!

سرباز: قربان، ابو راجع حمامی را به خدمت آوردم.

خلیفه: داخلش کن مردک پَست را.

(سرباز ابوراجح را به داخل هُل می­دهد و بعد از ادای احترام خارج می­شود.)

خلیفه: پس ابوراجح تویی سبک­سر، ها؟! آی مردک حمامی تو چه طور جرأت کردی که این طور گستاخانه در میان مردم به آنان جسارت کنی که قرآن در موردشان می­فرماید: «والسّابقونَ الاوّلونَ من المهاجرینَ و الانصارِ و الّذینَ … والّذینَ …

وزیر: والّذینَ اتّبَعوهم باحسانٍ رضِیَ اللهُ عنهم و رضوا عنه.»

خلیفه: آری خدا از آن­ها راضی است و آن­ها نیز از خدا راضی­اند. این گفته­ ی قرآن است ابله، می­فهمی؟!

ابوراجح: آیه­ ی بعد از این را هم می­دانی که می­فرماید: «و ممّن حولکُم من الاعرابِ منافقون» اگر تو می­گویی ابوبکر (خلیفه و وزیر رضی الله عنه می­گویند)، عمر و عثمان شامل آیه ­ی اوّلند، من می­گویم این سه شامل آیه ­ی دومند.

خلیفه: یعنی خلفاء رسول الله منافق بودند؟! نفرین بر تو! نفرین بر مرامت! خوب گوش کن حمامی مکتب­ ندیده به تو هشدار میدهم که مواظب کلامت باشی. جرم تو به اندازه­ی کافی بزرگ و نابخشودنی هست، بی­جهت با یاوه ­سرایی بار گناهت را سنگین نکن.

ابوراجح: اگر دشمنی با این به ظاهر خلفاء، گناه است؛ پس این را بدان که من گنه­کارترین فرد زمینم.

خلیفه: خاموش! این بدعت مرام! گوش کن، تو را عذابی کنم که اهل دوزخ عذاب خویش را در قیاس با تو بهشت دانند. من متمرّدان و گردن­کشانی به مراتب پلیدتر و کوردل­تر از تو را به خاک مذلّت کشانیده­ام، تو در مقابل آنان چون کاه در مقابل کوهی، بی­مقدار!

وزیر: من نمی­توانم باور کنم که کسی به صحابه­­ ی پیامبر لعن کند. اصلاً لعن کردن روال ضعیفان است، سلاح حقیران است.

ابوراجح : استغفر الله، استغفر الله، پس خداوند نعوذاً بالله ضعیف و حقیر است که می­فرماید: «اَلا لعنهُ الله علی الظّالمین»؟

وزیر: نه، نه، من … من منظورم لعن به مسلمانان است، لعن به مؤمن است.

ابوراجح: مگر نه این است که ناقض عهد الاهی اگر چه مسلمان باشد سزاوار لعن است؟

وزیر: (وزیر از پاسخ درماند و به مِن­مِن افتاد.)

ابوراجح: قرآن که در آیه ­ی 25 سوره ی رعد می­گوید سزاوار لعن است، شما را نمی­دانم! و خلفاء شما با این که با حضرت علی بن ابی­طالب علیه السلام در غدیر خم به فرمان الهی عهد و پیمان ولایت بسته بودند نقض کردند پیمانشان را و به صریح قرآن مستوجب لعن می­باشند.

خلیفه: وزیر! (او را به کناری می­کشاند) ببینم گفتی این مردی حمامی است (نیم­نگاهی به ابوراجع می­اندازد)

وزیر: بله سرور من.

خلیفه: پس چگونه است که این­قدر به قرآن و استناد به وقایع مسلّط است؟!

وزیر: نمی­دانم!

خلیفه: نمی­دانی؟ تو چه می­دانی؟! ولی من یک چیزی را می­دانم، آن را هم امروز دانستم.

وزیر: چه چیزی را؟

خلیفه: این که تو از یک رافضی حمامی کم­تر می­دانی! (رو به ابوراجع) رها کن این مهملات را! گناه تو نابخشودنی است. اگر دزدی و یا حتی قتلی مرتکب می­شدی ممکن بود از تو درگذرم؛ اما حالا که خلفاء و صحابه­ ی پیامبر را لعن کردی گویا به شخص پیامبر بی­ حرمتی کرده ­ای. تو وقیحانه کسانی را بی­حرمت داشته ­ای که تمام اعتقادات ما هستند.

ابوراجح: مگر خود تو اعتقاد ما را بی­حرمت نداشته ­ای؟ تو از بغض و کینه ­ات با جان نبی، مرتضی علی، تختت را پشت به گنبد ایشان قرار داده­ای.

خلیفه: خفه شو گستاخ! سرباز بیا و تکریم در مقابل ولی نعمت را به این بی­سر و پا بیاموز.

 (سرباز وارد می­شود.)

وزیر: سزای گنه­کاری چون تو مرگ است؛ پس اگر می­خواهی که تو را شکنجه و آزار ندهند به معصیت خود اقرار کن (صورت ابوراجع را می گیرد) بگو که خلفاء رسول الله را به حق می­دانی، بگو که ابوبکر، عمر و عثمان، رضی الله عنهم، را قبول داری!

 (ابوراجح سکوت می­کند.)

خلیفه : سرباز …

ابوراجح: اما من خلفاء رسول الله را قبول دارم!

خلیفه: چه گفتی؟

وزیر: یعنی تو از کلام خود توبه می­کنی؟

خلیفه: بگذار خودش چیزی بگوید.

ابوراجح: چه کسی منکر این است که اینان پس از رسول الله عهده ­دار منصب حکومت بر مسلمین بودند؟! آن­ها با پیامبر خدا نشست و برخاست داشتند. عمر مردی بود که توسط ابوبکر به وصیت او خلیفه شد، او نقشی مهم در تاریخ اسلام داشته است.

وزیر: آفرین! آفرین! می­دانستم که سرِ عقل می­آیی!

ابوراجح: ابوبکر هم مقام بالایی دارد، او حتی به حدّی رفیع­ الدّرجه و عظیم­ المنزله است که هیچ کس به گرد مقام او نرسد.

خلیفه: آری، آری حتی خود پیغمبر!

ابوراجح: حتی خود پیغمبر، حتی خود پیغمبر هم به رفعت جایگاه معنوی ابوبکر نیست.

خلیفه: منظورت چیست؟ چرا این حرف را می­زنی؟

ابوراجح: چرا که بنا به نقل شما پیامبر خدا این قدر نمی­دانست که باید وصیّ انتخاب کند و این کار را نکرد ولی ابابکر عقلش رسید و جامعه­ ی مسلمین را پس از خود بی­جانشین باقی نگذاشت؛ پس می­بینیم که ابوبکر حتی از خود پیامبر هم عاقل­تر و فهیمتر بوده است!

خلیفه: ای حیله­ گر بی­خرد! صبر من تو را جسور ساخته است. سرباز معطّل چه هستی؟ بزن، بزن این حیوان سرکش را (سرباز شروع به تازیانه زدن می­کند) بکُشش، به او بیاموز عرض اندام در مقابل من به چه معناست! بزن، محکم­تر بزن (تازیانه را می­گیرد) بده من تازیانه را بی­عرضه! (شروع به زدن می­کند) بگو، بگو، چرا ساکتی؟ بلبل ­زبانی­ات کجاست؟ خفقان گرفته­ ای، کلامی بگو! (رو به وزیر) آن­چنان از آزار پیروان علی لذت می­برم که حاضر نیستم در این لذت با کسی شریک شوم (باز میزند) خلفاء رسول الله را لعن می­کنی ها؟!

ابوراجح: (همراه با ناله) من کسانی را لعن می­کنم که پیامبر نیز آنان را لعن نمود.

خلیفه: گویا هنوز زبانت از کار نیفتاده هان؟!

ابوراجح: هنگامی که پیامبر لشگری به فرمانده ی اسامه ترتیب داد، فرمود: «لعَنَ اللهُ مَن تخَلَّفَ عن جَیشِ اُسامه»: خداوند متخلّفین از لشگر اسامه را لعن کند. طولی نکشید که عمر و ابابکر به بهانه­ ی بیماری پیامبر، لشگر را ترک کردند. پس می­بینی که پیامبر نیز آنان را لعن نموده.

خلیفه: خفه شو (او را با مشت به زمین می­چسباند) سرباز! زبان کفرگوی این مرد کافر را سوراخ کنید و به زنجیری آهنی بیاویزید تا همگان سرانجام زبان تندی که بر خلاف ما می­گوید را ببینند.

ابوراجح: ای حاکم ظالم با این که سخنان و براهین حق و روشن را شنیدی ولی آن­چنان بر دلت مُهر زده ­اند که در دیدن حقایق کور مطلقی، خدایا شاهد باش که من حجّت را بدینان تمام کردم.

خلیفه: (می­خندد) بگو، آخرین کلامت را هم بگو، این زبان دیگر به کار تو نمی­آید. (باز هم می­خندد) سرباز برو و آن­چه را گفتم انجام بده.

سرباز: (ابوراجح را بلند می­کند) بلند شو کافر.

خلیفه: سرباز! در ضمن او را آن­چنان شکنجه دهید تا مرگ را پیش چشمانش ببیند و آن­گاه بدن زخمی او را در تمامی کوچه ­های شهر به دنبال خود بکشانید. آن­قدر او را بزنید که در نگاه هر رافضی ذلّت و حقارت دیده شود. مرگ را جلوی چشمان ابوراجح تصویر کنید.

(صدای مرحوم خبّازیان از: گفت ابوراجح را گرفتند… .) 

برای مشاهده منبع نمایشنامه زبان حق گو در (سایت مناسبت ها) کلیک نمایید.

دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

برای ارسال دیدگاه خود، در قسمت زیر دیدگاه و در خط بعدی نام و نام‌خانوادگی خود را بنویسی و بر روی فرستادن دیدگاه بزنید. *

دکمه بازگشت به بالا