نمایشنامه برکه آبی – عید غدیر کودک

نمایشنامه برکه آبی (بیعت با او) 

نمایشنامه برکه آبی ، مناسب برای سنین کودک و نوجوان مختلف در این پست آورده شده است. از این متن با حذف متن اول قصه گو، برای رده سنی ده به بالا نیز می توان استفاده نمود.

(در صحنه دو درخت در کنار هم ولی با فاصله حضور دارند و در کنارشان کرکس که بر روی یک تخته سنگ نشسته و در مقابلشان برکه ی آبی که نماد غدیرخم است به چشم می خورد.)

(قصه گو با چهره ای شاد و پرانرژی وارد می شود)

نمایشنامه برکه آبی – قصه گو

شروع هرکار خوب با نام و یاد خدا
سلام ما به مهدی به قلب آسمونیش
سلام ما به ساعتی که میرسه ظهورش
سلام    سلام     سلام
سلام به روی ماهتون
سلام به چشم و ابروت
سلام به ناز چشمات
سلام که خیلی ماهی
همان خدای زیبا که آفریده ما را
سلام ما به پاکی، به لطف و مهربونیش
سلام ما به لحظه ایی که میرسه عبورش
سلام    سلام     سلام
به اون دلای پاکتون
به گوش و بینی و موت
به سیب سرخ لپهات
چشم نخوری الهی

سلام به دسته گلای باغ اسلام. باهوشای خاله عید غدیر مبارک. عید شما مبارک. عید عید غدیره و روز روز شادی… ما هم عیدی آوردیم براتون. یه قصه ی قشنگ، یه نمایش زیبا…

(ایجاد حس رغبت و کنجکاوی در بچه ها) حالا  کی نمایش دوست داره؟ کی میخواد خاله براش قصه بگه؟ (در پاسخ به عکس العمل بچه ها) این جور که نمیشه. بدون دست؟ بدون هورا؟ هرکی می خواد قصه بشنوه و نمایش ببینه یه دست و جیخ و هورا….. آفرین

حالا همه ساکت و مرتب… چشما اینجا… وقتی سه رو گفتم یه صلوات بلند بفرستید که نمایش ما شروع بشه…1…2…3

(با صدای صلوات بچه ها قصه گو به قسمت عقب صحنه رفته و از میان دو درخت آغاز می کند. درخت پیر به دور دست می نگرد، گویی که منتظر کسی است، درخت جوان و کرکس هم خواب هستند)

قصه گو: (به آرامی جلو می آید) یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. داستان ما، داستان یه برکه است تو کشور عربستان که آبش زلال و شفاف و پاک و شیرینه… دخترای مومنم قصه ی ما از این برکه شروع می شه. نمایشنامه برکه آبی

کنار این برکه، دوتا درخت زندگی می کنند. یکیشون سن بیشتری داره (اشاره به درخت پیر) وسالهای زیادی رو کنار برکه گذرونده. ولی این درخت ما (اشاره به درخت جوان) خیلی جوونه و سرحال. هر دو درخت پاک و مهربونن و خدا و پیغمبر اسلام رو با تمام وجود قبول داشتند. هروقت زائرهای خونه ی خدا از اونجا رد می شدند  با سایه هاشون از اونا پذیرایی می کردند. ولی امروز با بقیه ی روزا فرق می کنه، امروز قراره یه اتفاق بزرگ و مهم بیفته.

اتفاقی  که همیشه سر زبونا می مونه! چه اتفاقی؟ نگاه گنید و ببینید (آروم به کنار می رود و تماشا می کند)

درخت پیر: زود باشید بچه ها بیدار شید! چقدر میخوابید؟ بیدار شید دیگه!

درخت جوان: (به زور چشمهایش را باز می کند و برگ هایش را تکان می دهد و با خمیازه می گوید ) سلام خاله جان، چی شده که اینقدر زود بیدارمون کردید؟ مگه امروز چه خبره؟


درخت پیر:
سلام گلم صبحت بخیر!

کرکس: (غرولند کنان بیدار می شود) ای بابا کِی از دست این درخت پیر رها می شیم؟ (رو به درخت پیر) چرا نمیذاری بخوابیم؟

درخت جوان: (ابتدا چشم غره ای به کرکس دارد و سپس رو به درخت پیر که به نقطه ای دور نگاه می کند) خاله! خاله جان، منتظر کسی هستید؟ نمی گید چی شده؟

درخت پیر: امروز یه روز مهمه، یه اتفاق مهم قراره بیفته!

کرکس: هه! اتفاق! چه اتفاقی؟ چرا من هیچ یادم نمیاد؟ امروزم مثل بقیه ی روزاس، هیچ اتفاقی نمیفته.

درخت جوان: (رو به کرکس) بس کن دیگه کرکس. (رو به درخت پیر) خاله جون مُردم از کنجکاوی، بگید دیگه!

درخت پیر: سحر، وقت اذان صبح، هدهد خوش خبر اومد و مژده ی…

درخت جوان: (میان کلام درخت پیر می پرد و با خوشحالی) دارن میان؟ دارن میان! وای خدای من دارم به آرزوم میرسم. خدایا شکرت!

قصه گو: بله بچه های نازنینم! چند روز پیش هدهد برای اهل برکه خبر آورده بود که پیامبر و مسلمونا برای بجا آوردن آخرین حج، به مکه رفتند و برای برگشت از مسیری عبور می کنند که از کنار برکه می گذره و قراره اینجا استراحت کنن. و البته قراره یه خبر خوب به همه ی مسلمونا بدن.

از همون روز تا حالا درخت پیر و درخت جوان روزشماری می کردند و آرزو داشتند که پیامبر رو وقتی عبور میکنن از کنارشون، ببینن و برای چند دقیقه هم که شده از وجود مبارک رسول خدا استفاده کنند. نگاشون کنید، ببینید چقد مشتاقن!

(ابتدا به درختان اشاره میکند. نگاهش به کرکس می افتد که دارد غرولند کنان به درختان نگاه می کند.) وای کرکس!!! یادم رفت از کرکس براتون بگم، یه پرنده ی دورو و منافق. وقتی هدهد اینجا بود کلی جلوش خوشحال بود و می گفت چه خوب که پیامبر از اینجا رد می شن! حالا نگاه کنید که چقدر داره غر میزنه…

درخت جوان: (رو به کرکس) کرکس! کرکس شنیدی خاله چی گفت؟ پیامبر داره میاد، حتما امام علی هم باهاشونه، اونا همیشه باهمن همیشه! (می خواند و بچه ها با اشاره ی قصه گو دست می زنند)

این روز خوب خدا
برکه و دشت و صحرا
فرشته و ملائک
سبد سبد ستاره
آخر رسیدش از راه
پرشده از نور ماه
عطر می پاشن یکایک
جون گرفته دوباره

کرکس: چقدر حرف میزنی بچه؟ ساکت شو سرم رفت (صدای کاروان) وای کاروان هم که رسید!!!!

درخت جوان: کاروان اومد خاله جان، کاروان اومد، ببین صدای زنگ شترا میاد. نمایشنامه برکه آبی

درخت پیر: آره رسیدن، انگار دارن میان طرف برکه!

درخت جوان: پیامبر دارن میان؟ آره؟ پیامبرن؟ (در حالی که خودش را بالا می کشد و باذوق ادامه می دهد) من از اینجا نمیبینم، شما نگاه کنید خاله.

درخت پیر: پیامبر دارن میان، یه نفر دیگه هم همراهشونه! انگار امام علی، آره امام علی

کرکس: نمیدونم چرا فکر میکنید که ایشون اینقدر باعظمت هستن و عزیز خدا؟ بابا بس کنید دیگه. اینقدر موضوع رو بزرگ نکنید.

درخت جوان: زبونت رو گاز بگیر کرکس بد

درخت پیر: کرکس درمورد رسول خدا اینجور نگو. ایشون پیامبر و برگزیده ی خدا هستند و امام علی، دوست، برادر، داماد و جانشین پیامبره.

درخت جوان: پیامبر برگزیده ی خداست! حبیب خداست!

درخت پیر: و امام علی هم اولین مردیه که به ایشون ایمان آوردن. بزرگترین و بهترین مرد بعد از پیامبرن.

درخت جوان: نورانیت رو تو چهرشون ببین، ببین مثل خورشید میدرخشن.

کرکس: دیگه حرف الکی نزن، تازه گیرم اونا به قدری که شماها می گید بزرگ و قابل احترام باشن، ولی نورشون کجا بود؟ شما چطور نورشون رو میبینید که من نمیبینم؟ نکنه من کور شدم؟

درخت جوان: ما الکی نمی گیم، نور ایشون رو فقط هر کی خوب باشه میبینه!

درخت پیر: (با لحنی آرام و خوشحال) هیچوقت تا حالا پیامبر رو اینقدر از نزدیک ندیده بودم.

درخت جوان: منم دیدمشون! (با خوشحالی) با اینکه اولین باره که ایشون رو میبینم چقدر نسبت به ایشون احساس آشنایی و نزدیکی میکنم.

قصه گو: آره عزیزای من، درختای قصه ی ما درست می گفتن. پیامبر و اهل بیتشون همینطورند. خداوند اینطور خواسته که پیامبر و اهل بیت ایشون رو، همه ی خلایقی که خوبن و طینت پاکی دارند، دوست داشته باشند و با اونها احساس نزدیکی کنند. درختای ما هم که پاک پاک بودند و مشتاق دیدارشون… پیامبر به همراه امام علی کنار برکه اومدند، در کنار برکه نشستند و وضو گرفتند.

درخت پیر: السلام علیک یا رسول الله   السلام علیک یا امیرالمومنین

درخت جوان: سلام … سلام…

سلام حضرت علی
تومهربون تو نازنین
دوسِت داریم ما بچه ها
که تو امام اولی
تو ناجی روی زمین
چونکه تو مارو دوس داری
تویی اولین امام
بین تموم بنده ها،
توگلدون دل همه
به گفته ی خوب خدا
تو بهترین تو بهترین
تو مهربونی میکاری

قصه گو: به دستور پیامبرهمه ی دوستان و اصحاب هم گرد این دو بزرگوار جمع شدند. زیر دو درخت رو تمییز کردند و همه همراه پیامبر نماز خوندند. چه اونایی که واقعا مومن بودند و دوست پیامبر (اشاره به درختان) و چه اونایی که منافق بودند و درظاهر ادای آدم خوبا رو در میاوردن. (اشاره به کرکس)

(درخت پیر و درخت جوان هم مشغول عبادت اند. کرکس هم به ظاهر دارد عبادت می کند.)

( کرکس را نشان می دهد) ببینید، کرکس هم تحت تاثیر قرار گرفته و داره عبادت می کنه. (با یک حالت در گوشی) ولی من که میدونم همه اش الکیه! نگاش کنید، آخه حتی بلد نیست ادای پرنده های خوب دربیاره. نمایشنامه برکه آبی

درخت جوان(رو به درخت پیر) خاله جان شما روی سر پیامبر سایه بندازید، گرمشون نشه رسول خدا.

درخت پیر: شما هم حواست به امام علی باشه.

قصه گو: بله گلای من، پیامبر دستور دادند که از جهاز شترها یک منبر ساختند و ایشون بر روی اون منبر رفتند .حضرت علی رو هم کنار خودشون قرار دادند. ( کرکس حالت نارضاتی را نشان می دهد) و با نام و یاد خدا شروع به سخن گفتن کردند. درخت پیر و درخت جوان هم در حالی که بر سر پیامبر و امام علی سایه انداخته بودند به سخنان ایشون هم گوش می دادند.

درخت جوان: پیامبر چقدر تأکید می کنن همه ی اونایی که رفتن برگردن و همه ی کسانی که جاموندن، خودشون رو برسونن.

درخت پیر: حتماً مطلب خیلی مهمیه. چون این حج آخرین حج پیامبره. هدهد گفنه بود که قراره اتفاق بزرگی بیفته.

قصه گو: همه ی مردم متعجب بودند و از هم می پرسیدند که چه خبره ؟ همه منتظر بودند که ببینن پیامبر چی می خوان بگن. پیامبر از فضائل و برتری های امام علی گفتن. دست امام علی رو بالا بردند و فرمودند: من کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه یعنی هرکس من پیامبر و سرپرست او بودم از این به بعد حضرت علی سرپرست و امام اون می شه،

(شادی در چهره ی همه موج می زند. کرکس هاج وواج و سپس حالت اعتراض را در چهره نشان می دهد…تشویق و دست زدنها با خواندن شعر، مرتب می شود.)

درخت جوان:

به به رسیده یک عید زیبا
عید غدیروعید ولایت
گفته پیامبر اوهست ولی ام
هرکس که بودم من رهبر او
این عید مبارک بر کل دنیا
آقاعلی جان، جانم فدایت
برمن برادر او هست علی ام
اینک علی هست تاج سر او

قصه گو: بله نازنینای من! پیامبر به دستور خدای بزرگ جانشین خودشون رو انتخاب کردن. و خداخواست که حضرت علی بعد از پیامبر، رهبری و هدایت مردم و همه ی موجودات رو به عهده بگیرن.

درخت پیر: فرشته ها رو ببین که دور سر پیامبر و جانشینشون چرخ می زنند، تبریک می گن و بیعت می کنن. ببین از زمین تا آسمون رو نور گرفته.

کرکس: پیامبر گفت فرستاده خداست، قبول کردیم. گفت نماز بخونید، روزه بگیرید، حج بجا بیارید، قبول کردیم. حالا می گه علی رو به جانشینیش قبول کنیم؟ (باحالت اخم و غرولندکنان)من که فکر می کنم این حرف رو از طرف خودش می زنه نه از طرف خدا !

درخت جوان: تو چطور می تونی پیامبر رو متهم کنی؟ همه ی حرف های پیامبر از طرف خداست! مگه تو قرآن نخوندی؟

درخت پیر: (باحالتی متاثر درحال اشاره به کرکس) همه ی کسانی که ایمان درست و حسابی ندارند همین طورن…

درخت جوان: (متوجه مردم می شود و هیجان زده) چه ولوله ای بین مردم افتاده؟ بعضیا چه خوشحالن و بعضیا ناراحت! (اشاره به کرکس)

قصه گو: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ادامه می دهند: لقب علی بن ابی طالب، باز هم این به بعد و برای همیشه امیرالمؤمنین است. این لقب فقط و فقط برای ایشون باید به کار بره. بعد خطبه شون رو ادامه میدن و نام تک تک امام ها بعد از امیرالمؤمنین (علیه السلام) رو به زبون می آورن و اونا رو به مسلمونا

معرفی می کنن. به دستور پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) همه ی افرادی که زیر درخت ها نشسته یا ایستاده اند، میان و با امیرالمؤمنین بیعت می کنن. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) یه چیز مهم دیگه هم می گن. ایشون می فرمایند: اونایی که حاضرن پیام من رو به اونایی که حاضر نیستن برسونن تا این حرف تا روز قیامت به گوش همه ی مردم دنیا برسه. نمایشنامه برکه آبی

(قصه گو به کنار می رود)

کرکس: منکه رفتم جزو اولین نفرایی باشم که بیعت می کنند.

درخت پیر: (باحالت تاسف با نگاهی به کرکس) خدا کنه رو بیعتش باقی بمونه! (با تاکید رو به درخت جوان) حرفهای پیامبر رو شنیدی؟ منکه قول میدم، به هرکس که از اینجا عبور کنه، این پیام رو برسونم.


درخت جوان:
منم قول می دم، ولی آخرش کرکس رو ببینید که چطور حسادت می کنه و ناراحته! دلش میخواست، منافقایی مثل خودش جانشین پیامبر می شدند.

قصه گو: دخترای نازم اگه ما روز غدیر نبودیم که با امیرالمومنین علیه السلام بیعت کنیم ولی امروز هستیم و باید با امام عصرمون، امام زمانمون یعنی حضرت مهدی علیه السلام بیعت کنیم. چطوری؟ پاشید تا بهتون بگم. دست راستمون رو روی قلبمون میذاریم و بلند می گیم: السلام علیک یا اباصالح.

بالاخره یه روزی میشه وقت پیروزی
جهان میشه پر از گل،
ما بچه های شیعه دعا کنیم همیشه
مهدی ظهور میکنه دشمن رو دور می کنه
نرگس و یاس و سنبل
با هم بگیم خدایا بیار امام ما را
دسترسی سریع و آسان به راهکار و محتوا برای مناسبت‌های نیمه شعبان، غدیر، محرم و فاطمیه
برای مطالعه و مشاهده مطالب خدمتگزاران میتوانید به فهرست مطالب در زیر مراجعه نمایید.

فهرست مطالب محرم فهرست مطالب فاطمیه فهرست مطالب نیمه‌شعبان فهرست مطالب غدیر کتابخانه خدمتگزاران
انواع کتیبه غدیر
انواع استیکر پشت شیشه خودرو
اسپند دودکن
انواع جادستمال کاغذی
انواع مگنت یخچالی مذهبی
انواع استکان مذهبی

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا